چکیده

"کافکا، نویسنده ای که آوازه او در قرن بیستم جهانی شد، با انگیزه اولیه خلق آثار ادبی به ادبیات روی نیاورد. او که از کودکی از سلطه مستبدانه پدری رنج میبرد، می پنداشت که با انعکاس آلام و خشم خویش در نوشته هایش، به نوعی خود را از قید این سلطه همه جانبه رها خواهد ساخت. هدف این مقاله، نشان دادن این نکته است که نه تنها امر نوشتن باعث رهایی کافکا نشد بلکه کابوس مخوف پدر را در آثار و ذهن او بیش از پیش تثبیت کرد و نهایتا او را به وضعیتی خلا گونه کشاند که امکان هرگونه قاطعیت در تصمیم گیری در زندگی از او سلب شد، گویی که هرگز زاده نشده است.

تبلیغات