آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

قرآن کریم کتابى است انسان ساز و جهان شمول که همه انسان‏ها در گستره زمین و زمان از نور هدایت آن برخوردار خواهند شد، به طورى که خداوند سبحان آن را کتاب هدایت همگان معرفى مى‏کند:
«... و ما هِىَ اِلاّ ذکرى للبَشَرِ»(1)؛لذا همگان آن را مى‏فهمند و براى همه سودمند است. به همین دلیل این کتاب جهان شمول الهى، در بیان معارفش شیوه‏هاى متفاوت و متنوّعى را به کار برده است تا از طرفى ژرف اندیشان، خود را از آن بى‏نیاز ندانند و از طرف دیگر عموم مردم از فهم مطالب آن، خود را محروم نبینند.
یکى از شیوه‏هاى ظریف و متنوع در فهم و بیان معارف قرآن کاربرد«قصّه‏هاى قرآنى» است. در قرآن کریم نزدیک به 260 داستان وجود دارد که به تفصیل یا ایجاز، وقایع تاریخى را در عین شیوایى نقل مى‏کند. وجود این همه داستان در جاى جاى قرآن و اختصاص دادن یک سوره از قرآن به نام «قصص» بر اهمّیت این موضوع تأکید دارد.(2)
داستان‏ها و قصّه‏هاى قرآنى روح تازه‏اى را همراه با فرهنگ و تفکّر توحیدى و جهان بینى الهى ارائه مى‏دهد. این داستان‏ها جدّى، واقعى، پر رمز و راز و با اهداف متعالى و نتایج و آثار مثبت مى‏باشد، از داستان "آدم" و "حوا"، وسوسه‏هاى ابلیس، مسئله هبوط و سرنوشت فرزندان آدم گرفته تا داستان «اصحاب فیل» که آخرین قصه‏هاى قرآنى است، هر یک به فراخور حال، بیان‏گر راز آفرینش انسان، عوامل تعالى یا انحطاط و دخالت نیروى غیبى و هشدار و انذار مى‏باشد.
از سیره صالحان از پیامبران و ملوک و امم پیشین گرفته تا سیره طاغیان و زمامداران و ملل تحت سیطره آنها و عمل زشت یا زیباشان همگى در این قصّه‏ها ترسیم شده است، امّا نظیر قصّه‏هاى کتاب «کلیله و دمنه» نیست که افسانه هایى ساختگى باشد، بلکه واقعیّاتى است که در گذشته رخ داده است. هدف قرآن از آوردن آنها، سر گرم کردن مردم نیست، بلکه نتایج حقیقى را در جهت هدایت، تعلیم و تزکیه مردم از آن مى‏گیرد(3) و پیام‏ها و مفاهیم ارزنده‏اى را بیان مى‏کند که هر یک از آنها براى جامعه انسانى سودمند و سعادت بخش است.(4)به همین جهت خداى سبحان قصّه‏هاى قرآن را «احسن القصص» معرفى مى‏کند: «نَحنُ‏نَقُصُّ عَلَیکَ اَحسَنَ القَصَصِ...(5)؛ما به بهترین وجه قصّه‏هاى حق را براى تو بازگو مى‏کنیم».
اگر ما این قصه‏ها و حکایات را در قرآن مى‏بینیم، بدان جهت است که این کتاب مى‏خواهد مفاهیم و پیام‏هاى دینى را به زبانى بر مردم ابلاغ کند که از ویژگیهاى خاصّى برخوردار بوده و موافق طبع و مورد علاقه آنان باشد که این ویژگى‏ها به شکل اعجازآمیز، ماهرانه و هنرمندانه بامحتواى قصه‏ها عجین گشته است. لذا در این نوشتار به پاره‏اى از آنها اشاره خواهیم کرد.
ویژگى‏هاى داستان‏ها
1- بیان حقیقت‏
قرآن کریم سرگذشت فراوانى را از انبیا و اقوام گذشته آورده است که همگى بیان کننده وقایع و حقایقى است که در گذشته رخ داده است. قرآن نیز آنها را بدون کم و کاست ذکر نموده است.
چنان که درباره سرگذشت اصحاب کهف مى‏فرماید:«نَحنُ نَقُصُّ عَلَیکَ بَنَأهُم بِالحَقِّ اِنَّهُم فِتیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِم و زِدناهُم هُدىً(6)؛ ما سرگذشت اصحاب کهف را به طور حقیقى و واقعى براى تو گزارش مى‏کنیم، آنان جوانمردانى بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایت و رستگاریشان افزودیم».
این تعبیر نشان مى‏دهد که هم اصل ماجرا حقیقت دارد و به وقوع پیوسته و هم نقل آن مشوب به تخیّل نیست، پس نقل و منقول، هر دو حق‏اند. بنابراین یکى از ویژگى‏هاى مهم داستان‏هاى قرآنى، حقیقى بودن خود آنهاو نتیجه آنهاست. بنابراین چون قرآن حقیقت محض است، نحوه بیانش نیز حق است و ذهن مخاطب را به باطل و انحراف نمى‏کشاند و هرگز خیال را به جاى واقعیّت بازگو نمى‏کند و مطلب تخیّلى را تحقّقى نمى‏نماید.(7)
اگرچه تمام اخبار و قصه‏هاى قرآن در سطح حواس و درک مردم بیان شده است، ولى امورى است حقیقتى که هیچ‏گونه مجازى در آن‏ها نیست. در تفکّر فلسفى و دینى غرب از زبان سمبلیک و نمادین سخن به میان آمده است و در این راستا تحقیقات گسترده‏اى کرده‏اند، آن بخش از این مطالب که به کتاب مقدّس مسیحیان بازمى گردد، در واقع توجیه سخنان خلاف واقعى است که متأسفانه به دلیل تحریفات گسترده، در آن کتاب بسیار دیده مى‏شود، سخنان آن کتاب هیچ ربطى به قرآن و زبان قرآن ندارد، چون زبان قرآن، زبان حقیقتى است که به ذات معانى اشاره دارد و داستان‏هاى آن نیز مسائلى است که اتّفاق افتاده و به بهترین روش بر قلب پیامبر اسلام (ص) نازل گردیده است.
مانباید اصطلاحاتى که در دنیاى غرب، با توجه به پیشینه فرهنگى، دینى و تاریخى خاصّ آن دیار استفاده مى‏شود، درباره قرآن و معارف بلند الهى و دینى اسلام نیز به کار بریم. در غرب ؛ مخصوصاً از قرن هیجدهم به بعد، مسیحیّت از تمام صحنه‏ها عقب رانده شد، کتاب مقدّس، اهمیت خود را از دست داد و مورد نقّادى فلسفه و علم جدید قرار گرفت که این امر متألّهین مسیحى را به چاره اندیشى فراخواند.نظریات متفاوت و گاهى متناقض - که همگى براى ترمیم جنبه‏هاى غیر عقلانى مسیحیت و کتاب تحریف شده آن پدید آمد - ره آورد آن چاره اندیشى هاست. نظریه زبان سمبلیک و مجازى نیز یکى از این نظریه هاست که متأسّفانه برخى بدون توجّه به پیشینه تاریخى، فرهنگى و دینى آن، درباره قرآن به کار مى‏برند.(8)
2 - گزینش صحنه‏هاى درس‏آموز:
قرآن کریم کتاب تاریخ نیست تا هر وقایع تاریخى اى را آن طور که رخ داده بنگارد، بلکه تنها به بیان بخش هایى مى‏پردازد که با هدف آن (هدایت) هماهنگ باشد. سپس آن را به عنوان سنّت الهى بازگو مى‏کند؛ مثلاً نام حضرت موسى(ع) بیش از صد بار در قرآن کریم آمده و قصّه‏هاى آن حضرت در بیست و هشت سوره به طور گسترده بیان شده است، امّا بخش هایى مانند: ثبت تاریخ میلاد و وفات آن حضرت در قرآن نیامده، بلکه به نکات حسّاس و آموزنده سرگذشت وى پرداخته است، مثل سانحه مهم وحى الهى (الهام) به مادرش درباره انداختن کودک در دریا (رودخانه نیل)، ایجاد طمأنینه در قلب مادر و مژده بازگشت فرزند بعد از بزرگ شدن و رسیدن به مقام رسالت، سخن به میان آمده است. هم چنین از تاریخ هجرت موسى از مصر به مدین و زمان بازگشت وى از مدین به مصر جمله‏اى در قرآن نیست، امّا از خدمت گزارى رایگان موسى(ع) براى تأمین آب گوسفندان فرزندان شعیب و نیز از دامدارى دختران شعیب، عفاف و پاکدامنى آنان، کیفیّت آشنایى موسى (ع) با شعیب، نحوه انتخاب کارگزار که باید در کار خویش امین و بر کار خود مسلط و نیرومند باشد، مشاهده آتش و رفتن به سوى آن و شهود نور و استماع کلام توحیدى خداوند از درخت سخن به میان آمده است.(9)
3 - نظم ویژه در بیان داستان:
قرآن در بیان یک داستان، تمام مطلب را یک جا نمى‏گوید، بلکه هر قسمتى از آن را به مناسبتى در جایى مى‏آورد و این خواننده است که بایستى آنها را به هم مرتبط سازد؛ مثلاً سرگذشت قوم بنى اسرائیل در بیش از بیست سوره بیان شده که در سرتاسر قرآن پراکنده است و به هیچ وجه ترتیب زمانى در آن رعایت نشده است. این پراکندگى در واقع عمومى است و بخشى از هدف قرآن را در راستاى بیان قصه‏ها تأمین مى‏کند.
بنابراین خداوند هدایت و تربیت انسان‏ها را غالباً در پناه قصّه دنبال مى‏کند و در هر مناسبتى قسمتى از داستان را بیان مى‏کند. لذا مى‏توان گفت: داستان گویى قرآن پراکنده، امّا زنده، پویا، هدف دار، بیدار کننده، عبرت‏انگیز و سوق دهنده انسان در مسیر تعالى و هدایت است.(10)
4 - بررسى از زوایاى متنوع:
بحث بسیار مهم و کارسازى که در قصه‏هاى قرآن وجود دارد، مسئله تکرار است. کسانى که چنین مباحثى را دنبال مى‏کنند شاید آگاه باشند که یکى از ایرادهاى مهمى که خاورشناسان و نویسندگان دیگر، بر قصّه‏هاى قرآن گرفته‏اند، همین تکرار است.
علت تکرار قصه‏هاى قرآن این است: هر جا خداوند براى ابلاغ پیامش نیازمند حرکت، گفت و گو و صحنه‏اى بوده آن را بیان کرده است. این ویژگى در داستان حضرت موسى(ع) بیش از سایر قصه‏هاى قرآن به چشم مى‏خورد.
بیان کردن صحنه‏هاى مختلف از یک رویداد، همان چیزى است که در داستان نویسى امروز اصطلاحاً به آن «زاویه دید» مى‏گویند. قصه‏هاى قرآن هم به شکل منشور و با زوایاى متفاوتى مطلبى را بیان مى‏کند، یعنى ابلاغ یک پیام بستگى به مقدار، کیفیّت و شرایط مکانى و زمانى دارد.پس رمز تکرار در قصه‏هاى قرآن این است که:
اولاً: جلوه‏ها و ابعاد در هر قصه‏اى با هدف و غایت خاصى به مخاطب نشان داده شود.(11)
ثانیاً: بعضى از وقایع که به صورت مبهم و تحریف شده در کتب آسمانى دیگر نقل شده به صورت حقیقى و دور از تحریفات، روشن شود؛ مثلاً تولّد و عروج حضرت عیسى (ع) در کتب مقدس به گونه‏اى نقل شده که در بنیان و اساس ادیان الهى دیگر خدشه وارد نموده است و تأثیر این دگرگونى آن چنان عمیق بوده که مسئله توحید را به «تثلیث» و مسئله عیسى (ع) را به «فرزند خدا» بازگردانده است، لذا خداوند در آیات متعددى داستان چگونگى تولّد حضرت عیسى (ع) و عروج او را تکرار نموده است که بدین شرح است:
الف - سوره مریم، آیات 16 تا 36؛ ب - سوره نساء، آیات 156 و 157؛ ج - سوره مائده، آیات 72 تا 75؛ د - سوره زخرف، آیات 63 و 64. ه - سوره آل عمران، آیات 45 تا 51.(12)
5 - آمیختگى مطالب:
مطالب داستانى قرآن به شدّت با یکدیگر آمیخته است و چه بسا که یک یا چند آیه مطالب متنوّعى را در زمینه‏هاى گوناگونى بیان کند. بنابراین مى‏توان گفت که آمیختن مطالب مختلف داستانى، یکى از شیوه‏هاى بیان قرآن در تاریخ و داستان سرایى را تشکیل مى‏دهد، به عنوان مثال: آیات 30 تا 39 سوره بقره اختصاص به داستان آفرینش حضرت آدم (ع) دارد که خداوند در این ده آیه مطالب داستانى و تاریخى را به صورت فشرده و تقریباً غیر قابل تفکیک بیان فرموده است؛ مانند:
الف - کیفیّت آفرینش حضرت آدم (ع)؛ ب - مقام انسان نسبت به خدا؛ ج - مقام انسان در مقابل فرشتگان؛ د - وضعیّت شیطان و خمیر مایه وجودى او؛ ه - مقابله دو خط یا دو جریان خدایى و شیطانى؛ و - ویژگى‏هاى فسق، کفر و استکبار در خط شیطان؛ ز - ویژگى‏هاى فرمانبردارى، ایمان و تواضع که سمبل آن در این جا ملائکه هستند؛ ح - ویژگى‏هاى علم، اراده و قدرت که انسان را شایسته تکلیف مى‏سازد. ط - پایان هر یک از دو جریان.
آمیختگى جنبه‏هاى فوق، ضمن ایجاد تنوّع در کلام، از یک سو مطالعه تاریخ و فلسفه تاریخ در قرآن را دشوار مى‏سازد و از سوى دیگر فرد جست‏جوگر دقیق و با حوصله را با دریایى مشحون از گوهرهاى پربها در زمینه مورد بحث روبه رو مى‏سازد، به طورى که هرچه کاوش مى‏کند، شور و حال بیشترى مى‏یابد.(13)
6 - مقدّمه دورنگر:
در قرآن گاهى عاقبت و سرانجام یک داستان از همان ابتدا ظاهر مى‏شود و پس از آن، داستان از همان اوّل روال عادى خود راپى مى‏گیرد و گام به گام پیش مى‏رود و چقدر شروعى به این ظرافت، زیبا و دل نشین است. که انسان در همان آغاز، انجام را هم پیش رو داشته باشد ضمن این که نتیجه کلّى را مى‏بیند سؤال‏هاى مختلفى نیز ذهن ریزبین و نقّادش را به جست و جو واداشته و او را به تعقیب و پى‏گیرى قصّه از زوایاى مختلف فرا مى‏خواند.
سرگذشت حضرت موسى (ع) و فرعون در سوره قصص بر این سیاق ریخته شده است یعنى ابتدا با جملاتى کوتاه، گویا و اعجاز گونه، عمل کرد فرعون را این گونه برمى شمارد:
او در زمین گردن کشى و طغیان کرد، شعار «تفرقه بینداز و حکومت کن» را سرلوحه کار خود قرار داد. پسران را مى‏کشت و دختران را به بیگارى مى‏کشید، زیرا او از مفسدان روى زمین بود. از این رو فرعون و دار و دسته‏اش سرانجام از آنچه مى‏ترسیدند بر سرشان آمد. این جاست که این مقدمه آخر بین، پایان مى‏یابد و از آن پس با تفصیل و به آرامى وارد داستان حضرت موسى (ع) و فرعون مى‏شود؛ ولادت، نشو و نما و وقایع پس از پیامبرى او را - که هر کدام بحثى جداگانه دارد - دنبال مى‏کند و این سرگذشت را خاتمه مى‏دهد.(14)
7 - نقل قول مستقیم گفتگوها
قرآن در نقل حوادث تاریخى، علاوه بر ذکر شرح حال وضع کلى مردم، گاهى به تأمّل و تفکّر در یک موضوع آن قدر اهمیت مى‏دهد که گفت‏گوهاى فردى را عیناً نقل مى‏کند؛ مثل سرگذشت حضرت شعیب (ع) و موسى (ع) و گفتگوى دو نفره آنان که مى‏فرماید: «قالَ اِنّى اُریدُ اَن اُنکِحَکَ اِحدَى ابنَتَىَّ هاتَینِ عَلى اَن تَأجُرَنى ثمانِىَ حِجَجٍ(15)؛ شعیب گفت: من مى‏خواهم یکى از این دو دخترم را به ازدواج تو در آورم بر این مَهر که هشت سال براى من کار کنى، «قالَ ذلِکَ بینى وبینَکَ اَیَّمَا الاَجَلَینِ قَضَیتُ فَلا عُدوانَ عَلىَّ(16)؛حضرت موسى (ع) عهد را پذیرفت و گفت: هر کدام از این دو مدّت را که به انجام برسانم بر من ستمى نشده است. جالب توجه این که واژه «قالَ» و مشتقات آن جزء واژه هایى است که بیش‏ترین کاربرد را در قرآن دارد؛ به عنوان مثال: واژه «قل»315 بار(17)، «قالَ»501 بار(18) و «قالوا»311 بار(19)تکرار شده است که تأییدى است بر توجّه و اهمیّت قرآن به نقل دقیق جزئیات حوادث و وقایع.
8 - کاربرد واژه‏هاى متفاوت‏
از آن جا که قرآن کریم کتاب تربیتى و سازنده هر مکان و زمانى است، بعضى از واژه‏ها را در بیان داستان یک پیامبر به صورت مترادف تکرار مى‏کند تا شنونده و متعلّم مطالب جدیدى بیاموزد. لذا در مقام هدایت، لازم است که مطلب واحد در هر مناسبت با واژه‏اى خاصّ ادا شود تا ویژگى پند و موعظه و سازندگى را داشته باشد. این کاربرد واژه به شکل‏هاى مختلف، علاوه بر مسئله هدایت، نکته جدید و مفهوم تازه‏اى هم به مخاطبان مى‏آموزد.(20) مثلاً جریان تبدیل عصاى حضرت موسى (ع) در سوره‏هاى طه، اعراف، و نمل سه بار تکرار شده است و هر بار به جاى کلمه "مار" یک واژه به کار برده شده است: «... فَاِذا هِىَ حَیّةٌ تَسعى»(21)؛ «...فَاِذا هِىَ ثُعبانٌ مبینٌ»(22) و «...فَلَمّا رَآها تَهتزُّ کانَّها جآنٌّ...».(23)
در حقیقت هر واژه در آیات فوق یکى از ویژگى‏هاى این مار را بیان مى‏کند: «حیّة: مار زنده»، «ثعبان: مار بزرگ» و «جانّ: مار بى آزار»؛یعنى این عصاى حضرت موسى (ع) به مارى تبدیل مى‏شد که هم زنده بود و حقیقت داشت، هم بزرگ بود و هم نسبت به حضرت موسى(ع) بى‏آزار و بى زهر بود.(24)
9 - داورى قاطع درباره سخن دیگران‏
قرآن کریم بر خلاف برخى از کتب داستانى متداول، پس از نقل آراى مختلف به داورى آنها مى‏پردازد. از این رو، اگر مطلبى را نقل کند و سخنى درباره ابطال وردّ آن نیاورد، نشانه امضا و پذیرش آن است(25)؛ چنان که از فرزند صالح حضرت آدم (ع) نقل مى‏کند که معیار پذیرش عمل در نزد خدا تقواست: «قالَ اِنّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ المُتَّقینَ(26)؛امّا آن را رد نمى‏کند، امّا در جاى دیگر پس از نقل گفته منافقان آن را ابطال مى‏کند:«یَقُولُونَ لَئِن رَجَعنا الى المدینةِ لَیُخرِجَنَّ الاَ عَزُّ مِنها الاذلَّ وَلِلّهِ العِزَّةُ وَ لِرَسولِهِ وَ لِلمُؤمِنینَ وَلکنَّ المُنافِقینَ لا یَعلَمُون (27)؛ سخن منافقان این بود که خود را عزیز مى‏پنداشتند و مؤمنان را ذلیل، ولى خداوند بعد از نقل گفتار باطل آنها به بطلان آن پرداخته و مى‏گوید: عزّت و سرافرازى از آن خدا، پیامبرش و مؤمنان است، ولى منافقان نمى‏دانند. لذا بر اثر داشتن این ویژگى، «قول فصل» نام گرفته است.
10 - ارائه مطلب به نحو اَحسن‏
خداى سبحان قصّه‏هاى قرآن را «قصه‏هاى حق» معرفى مى‏کند: «وَاتلُ عَلَیهِم نَبَأَ ابنَى آدمَ بِالحقِّ(28)؛ سپس نقل آن و کیفیت ارائه آن را به نحو احسن بیان مى‏کند: «نحنُ نَقُصُّ عَلَیکَ اَحسَنَ القَصَصِ(29)...؛ قصه سرایى آن به بهترین سبک و نوع است، نه آن که قصه‏هاى قرآنى بهترین قصّه باشد.
در قصّه حضرت یوسف (ع) به مسائل عبرت‏آموز و درس دهنده تاریخ زندگى آن حضرت مى‏پردازد، نه به جزئیات داستان، مثلاً سخنى از آن حضرت نقل مى‏کند که مایه هدایت همه انسان هاست. او در برابر دعوت زنان مى‏گوید: «قالَ رَبِّ السّجنُ اَحَبُّ اِلىَ‏مِمّا یَدعُوننى الیه؛(30) پروردگارا! من به زندان مى‏روم ولى تن به آلودگى نمى‏دهم!
در داستان حضرت سلیمان (ع) و قدرت و عظمت او این جمله را از آن حضرت نقل مى‏کند:«هذا مِن فَضلِ رَبّى لِیَبلُوَنى أاشکُرُ اَم اَکفُرُ...؛(31) این قدرت و عظمت همگى از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا شکرگزار نعمتم یا کفران کننده آن.
در قصّه «ذى القرنین» و سدّ بزرگ فلزى او نقل مى‏کند که وى گفت: «هذا رحمةٌ من ربّى»؛ (32) این توانایى و صنعت رحمتى است از پروردگار من.
این دو سخن ارزشمند به همه ما این درس را مى‏دهد که هرچه داریم و هر کار بزرگى در زندگى فردى، اجتماعى، سیاسى، اقتصادى ، صنعتى و سازندگى انجام مى‏دهیم، آن را از خود نبینیم، بلکه آن را نعمتى از جانب پروردگار بدانیم و همیشه شکرگزار او باشیم.
بنابراین، قرآن کریم کتاب هدایت و حکمتى است که براى تبیین و تنزیل حکمت و معارف بلند و متعالى خود، قصص و تمثیل هایى را بیان مى‏دارد و این خود یکى از علل جاودانگى قرآن کریم است.(33) که با بلنداى معارف خود بلنداى آتیه بشرى را هدایت مى‏کند.
11 - حدوث شخصى «واقعى» و بقاى نوعى«تمثیلى»
تمام قصه‏هاى پیامبران و اولیاى الهى در قرآن، حقایقى است که اتّفاق افتاده است، نه این که نمادهایى از حقایق متعالى باشد که به زبانى زیبا و قابل فهم براى انسان‏ها بیان شده باشد؛ چنان که در داستان‏هاى عرفانى‏اى هم چون داستان مولوى و عطّار مى‏بینیم که این داستان‏ها حقیقت ندارند، امّا مخاطب را به حقایق زیباى عرفانى و اخلاقى رهنمون مى‏سازند.
به عنوان مثال: داستان حضرت آدم (ع) و مقام خلیفة اللّهى حقیقتاً رخ داده است، امّا این قضیّه تنها شامل حضرت آدم نمى‏شود، بلکه انسان‏هاى کامل دیگرى هم شامل مى‏شود. به عبارت دیگر: این داستان در حدوث، شخصى است، امّا در بقا نوعى. لذا مقام خلیفةاللّهى و تعلیم اسما و سجده ملائکه در حقیقت به مقام انسانیّت اشاره دارد که حضرت آدم (ع) مظهر آن بود، یعنى این مقام شایسته انسان کامل است و آن کسى که متعلّم به اسما، معلّم و سجود ملائکه قرار گرفت، انسان کامل است و حضرت آدم (ع) در این داستان، نمونه و عصاره مقام انسانیّت و الگوى انسان کامل است. فرشتگان براى یک شخص سجده نکردند، بلکه براى مقام انسانیّت و انسان کامل که چکیده آفرینش است، خضوع و خشوع نمودند.(34)
سایر داستان‏هاى قرآن هم از این خصیصه برخورداراند.
12 - جلوه‏هاى هنرى‏
جلوه هایى از هنر که در قرآن به کار رفته، شامل انواع مختلف ؛ از جمله «تنوّع اسلوب» است. در بسیارى اوقات، یک قصه و یک رویداد واقعى به گونه‏هاى متفاوت و مختلفى بیان شده است. گاه کوتاهى و بلندى یک رویداد خاص در کتاب آسمانى ما متفاوت است و به تعبیر امروز: دیالوگ‏ها و گفت و گوها با هم تفاوت دارد. علاوه بر آن ورود و خروج از داستان هم متفاوت مى‏باشد؛ مثلاً در سوره هود (ع) وقتى وارد شدن فرشتگان بر حضرت ابراهیم (ع) نقل مى‏شود، با روش نقل همین قصّه در جاى دیگر فرق دارد. در سوره هود (ع) به جهت فرافکندن آن بار سنگینى که بر حضرت رسول (ص) پدید آمده، از رهگذر مباحث مطرح شده قصّه ابراهیم (ع) با بشارت آمده است. حال آن که در جاى دیگر، همین قصه به روش انذارى و هشدارى بیان شده است.
این تنوّع اسلوبى که در بسیارى از داستان‏هاى قرآن لحاظ شده، خود نشان‏گر جلوه زیبا نگارى است.
جلوه دیگر هنر در قصه‏هاى قرآن، «تقسیم آنها به نماهاى مختلف» است. همان گونه که فیلم به صورت «پلان» و نماهاى مختلف براى همه جذّابیّت دارد، خداوند نیز قصّه‏ها را برش داده و نماهاى مختلف را به هم دیگر وصل کرده است که با این کار به قصه قرآنى خود، پویایى و تحرّک بخشیده است.(35)
13 - ارائه الگوى خوبان و نمونه بدان‏
یکى از مهم‏ترین ابزار تعلیم و تربیت که اثر قاطع و تعیین کننده‏اى در ساختن شخصیّت فرد و جامعه دارد، ارائه الگوهاى برجسته از ارزش‏ها و نمونه‏هاى ضدّ ارزش هاست.براى این کار مى‏توان از داستان‏هاى قرآن که سرشار از عبرت هاست، استفاده کرد و به خوبى‏ها و بدى‏ها عینیّت داد و آنها را در قالب نمونه‏هاى تاریخى تجسّم بخشید، به گونه‏اى که هر فردى آن را همانند نمایش نامه‏اى از نزدیک ببیند؛ خود را در کنار قهرمانان تاریخ حس کند و عاقبت خوب یا بد آنها و عوامل شکست و پیروزى را به خوبى درک نماید.
قرآن کریم در مقام تعلیم و تربیت به صورت گسترده‏اى از داستان استفاده مى‏کند، یعنى با طرح قصّه‏هاى گوناگون تاریخى و استفاده منطقى از آن، در خدمت اهداف خود قرار مى‏دهد و شنونده یا خواننده را در حالى که گویا در فضاى داستان نفس مى‏کشد و با شخصیّت‏هاى آن زندگى مى‏کند، قرار مى‏دهد.
بدین گونه الگوهایى که قرآن کریم در قصّه‏ها مطرح مى‏کند، نمونه هایى عینى و لمس شده از خوبان و بدان خواهند بود که در پرورش افراد، بسیار مؤثّر و کار ساز هستند.(36)
هرچند که قصه‏هاى قرآن هدف‏هاى مشخصى را تعقیب کرده و در همه آنهانمونه هایى از افراد خوب و بد را رائه مى‏دهد، امّا بعضى از نمونه‏ها را انگشت نما مى‏کند و با هدف الگو قرار دادن آن به بیان مطالب مود نظر خود مى‏پردازد. گاهى دو نمونه خوب و بد را در کنار هم قرار داده و آنها را با هم مقایسه مى‏کند تا شنونده یا خواننده با تفکر در آن دو نمونه و سنجش عمل کرد آنها به نتایج مطلوبى دست یابد ؛ مثلاً در آیه ذیل مى‏فرماید: «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلّذینَ کَفَروا امرَاَةَ نُوحٍ وَ امرَأةَ لُوطٍ..؛(37) در این آیات شریفه، دو زن بد را با دو زن خوب مقایسه مى‏کند: زن نوح (ع) و زن لوط(ع) را به عنوان زنان بدى که با اعمال زشت و ناپسند خود، گمراه شدند؛ در حالى‏که همسر پیامبر هم بودند. زن فرعون و حضرت مریم (س) که نمونه پاکى، ایمان و تقوا هستند، به عنوان زنان شایسته و صالح یاد مى‏کند و هر دو را الگوى خوبان قرار مى‏دهد.
بدین گونه قرآن کریم در بیان سرگذشت‏ها با ارائه نمونه‏هاى عینى از افراد مختلف و یادآورى اعمال زشت یا پسندیده آنها گام‏هاى مهمّى را در زمینه تربیت افراد بر مى‏دارد و با اعمال این شیوه، صفات خوب و بد را در برابر دیدگان مردم تجسّم و عینیّت مى‏بخشد. این شیوه و روش قرآن کریم در امر تعلیم و تربیت بسیار کارساز است.
پى‏نوشت‏ها: -
1. سوره مدثّر، آیه 31.
2. مجله گلستان قرآن، شماره 102،ص 31.
3. تفسیر موضوعى قرآن در قرآن، آیت اللّه جوادى آملى، ج 1، ص 298.
4. پژوهشى در جلوه‏هاى هنرى داستان‏هاى قرآن، محمد حسین جعفرزاده، ج 2، ص 11.
5. سوره یوسف، آیه 3.
6. سوره کهف، آیه 13.
7. تفسیر موضوعى قرآن در قرآن، ج 1، ص 438 - 437.
8. خبرنامه دین پژوهان، سال دوم، شماره 10، مهر و آبان 1381، ص 12 - 11.
9. تفسیر تسنیم، آیت اللّه جوادى آملى، ج 1، ص 49 - 48.
10. فصل نامه یاد، شماره یک، زمستان 1364، ص 23.
11. روزنامه کیهان، 17 دى 1381، شماره 17569، صفحه مقالات.
12. گلستان قرآن، شماره 86، ص 55.
13. فصل نامه یاد، همان، ص 23.
14. فصل نامه مشکوة، شماره 54 و 55 بهار و تابستان‏1376، ص 279 - 278.
15. سوره قصص، آیه 27.
16. همان، آیه 28.
17. المعجم المفهرس، محمد فؤاد عبدالباقى، ص 697 - 693.
18. همان، ص 684 - 677.
19. همان، ص 688 - 684.
20. پژوهشى در جلوه‏هاى هنرى داستان‏هاى قرآنى، ج 1، ص 52 - 51.
21. سوره طه، آیه 20.
22. سوره اعراف، آیه 107.
23. سوره نمل، آیه 10.
24. ماهنامه پاسدار اسلام، شماره 251،آبان 1381، ص 40.
25. تفسیر تسنیم، ج 1، ص 45.
26. سوره مائده، آیه 27.
27. سوره منافقون آیه 8.
28. سوره مائده، آیه 27.
29. سوره یوسف، آیه 3.
30. سوره یوسف، آیه 33.
31. سوره نمل، آیه 40.
32. سوره کهف، آیه 98.
33. تفسیر موضوعى قرآن در قرآن، ج 1، ص 303 - 302.
34. خبرنامه دین پژوهان، همان، به نقل از سیره پیامبران در قرآن، آیت اللّه جوادى آملى، ص 203 - 208.
35. روزنامه کیهان، 17 دى 1381، شماره 17569، صفحه مقالات.
36. سیرى در علوم قرآن، یعقوب جعفرى، ص 258 - 257.
37. سوره تحریم، آیات 12 - 10.
 

تبلیغات