آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

ستیز با اشغال گران
در اواخر قرن سیزدهم هجرى شمسى استعمار انگلستان، عراق را تحت اشغال خود درآورد. با انتشار این خبر تمامى مردم عراق مصمم شدند با دولت مرکزى (عثمانى) همکارى کرده و کشور را از این سلطه گرى برهانند. آیات عظام: شیخ الشریعه اصفهانى، مصطفى کاشانى و على داماد به نمایندگى از بزرگان نجف به کاظمین رفتند تا پس از هماهنگى با آیة اللّه سید مهدى حیدرى، از علماى برجسته این شهر، به بررسى راه‏هاى مقابله با تجاوز انگلیسى‏ها بپردازند.
آیة اللّه سید محمد سعید حبوبى همراه برخى بزرگان دیگر نجف بى‏درنگ رهسپار نواحى جنوب عراق گشت، زیرا اشغالگران در این مناطق استقرار یافته بودند. آن عالم مجاهد در مسیر راه با سخنرانى‏هاى مهیّج و یادآورى نبردهاى صدر اسلام و بیان اهمیت جهاد با کافران، صدها نفر را با خود همراه نمود. سرانجام نیروهاى بسیج شده به رهبرى مجتهدان بزرگ در خط مقدم جبهه، یعنى ناحیه استراتژیک قرنه (جایى که دجله و فرات به هم مى‏رسند) مستقر شدند. با وجود مقاومت مجاهدین، انگلستان قرنه را به تصرف درآورد و سپس به شعیبه حمله کرد. در این جبهه نیز شیعیان ناگزیر به عقب نشینى شدند، اما به دلیل عمل نمودن به فتواى مجتهدان مبنى بر استمرار ستیز با استعمار، به مقاومت خود ادامه دادند.
در چنین وضعى دولت عثمانى تصمیم ناگوارى گرفت، زیرا در تاریخ هشتم رجب سال 1333 ه. ق نیروهاى نظامى خود را به فرماندهى عزت بیک به نجف، که مرکز اصلى سازماندهى مجاهدین بود، اعزام داشت. این افراد در نجف اقدامات ناروایى انجام دادند؛ از جمله: برقرارى غرامت‏هاى سنگین مالى، غارت اشیاى گران بها، مصادره مواد غذایى و تحت فشار قرار دادن مردمان ساکن این دیار.
بدین ترتیب در شرایطى که عراق به اتحاد و انسجام بیشترى نیاز داشت شهرهاى مذهبى، مورد آزار و اذیت سربازان عثمانى قرار گرفت. که در نتیجه این فشارها مردم نجف به مقاومت در برابر نیروهاى دولت مرکزى برخاستند. آنها نیز گُردانى مجهز به چند قبضه توپ، روانه نجف کردند و مردمانى را که مشتاقانه در نبرد با استعمار جانفشانى نموده بودند مورد تهاجم خود قرار دادند، اهالى نجف که این وضع را مشاهده نمودند در خیابان‏ها و معابر سنگربندى نموده و در اطراف حرم مطهر اجتماع کردند تا از به غارت رفتن اموال ارزشمند بارگاه امیرمؤمنان (ع) جلوگیرى کرده و آستانه مقدسه مولایشان را از هرگونه گزندى حفظ کنند.
سربازان ترک عثمانى به روى شیعیان این دیار آتش گشودند و به یکى از گلدسته‏هاى حرم آسیب وارد کردند. آیة اللّه سید محمد کاظم یزدى در این باره تلگراف اعتراض‏آمیزى به اسلامبول (واقع در ترکیه کنونى و مقر دولت عثمانى) مخابره نمود. مبارزات مردم نجف در مقاب بودند. این جمعیت پس از تشکیل اولین جلسه، یکى از افسران انگلیس را که مارشال نام داشت به هلاکت رسانیدند. محافظین وى به انتقام کشتن او، با اسلحه خود به سوى مردم نجف آتش گشودند و عده‏اى را به خاک و خون کشیدند. سرهنگ بالفور از مأموران انگلیس براى بررسى موضوع به نجف رفت، ولى مردم او را نیز هدف قرار دادند.
ارتش انگلیس پس از این حوادث نجف را محاصره و شرایط رفع محاصره در چند محور را چنین اعلام کردند: تحویل دادن اشخاصى که رهبرى این حرکت را عهده دار بوده‏اند، تحویل یک هزار قبضه تفنگ به عنوان غرامت، پرداخت غرامتى معادل پنجاه هزار لیره انگلیسى طلا، تبعید یک هزار نفر به عنوان اسیر جنگى به هندوستان.
ادامه محاصره نجف مخالفت برخى شخصیت‏هاى مذهبى سیاسى جهان اسلام را برانگیخت، اما نیروهاى استعمارگر بدون اعتنا به اعتراضات مسلمانان، محاصره نجف را ادامه دادند و سرانجام به دلیل برترى تسلیحاتى و عدم همکارى قبایل اطراف شهر با مردم نجف، محاصره کنندگان این دیار را به تصرف درآوردند و حدود یک هزار خانوار را از مساکن خویش بیرون نمودند که آنان هم ناگزیر در اماکن مقدس و مساجد اقامت نمودند، اما مبارزان هم چنان مقاومت مى‏کردند و از تسلیم شدن در برابر اشغال گران امتناع ورزیدند. تعقیب خانه به خانه براى در بند کردن آنان آغاز شد و این وضع به دستگیرى یک صد و پنجاه نفر انجامید.
مهاجمان در کوفه براى قواى انقلابى مذکور دادگاه نظامى تشکیل دادند که سیزده نفر را محکوم به اعدام نمود که با وساطت آیة اللّه سید محمد کاظم یزدى محکومیت برخى از آنان به حبس ابد یا تبعید تبدیل شد که سرانجام، این گونه جنایات روابط بین شیعیان عراق و انگلیسى‏ها را تیره‏تر نمود.(1)
از سلطه تا استقلال‏
پس از تصرف عراق و اشغال بغداد در سال 1325 ه .ق انگلستان در صدد رسمى کردن سلطه خود بر این سرزمین برآمد. کارگزاران انگلیس با برپایى یک همه پرسى صورى و نظرخواهى از رؤساى سرسپرده برخى قبایل، چنین اظهار کردند که مردم عراق به قیمومت انگلستان رأى داده‏اند.
ویلسن افسر عالى رتبه انگلیس در عراق دست به کارهایى زد که مسلمانان این سامان را خشمگین کرده و نفرت آنان را برانگیخت.
در رجب سال 1337 ه. ق آیة اللّه سید محمد کاظم یزدى رحلت یافت و میرزا محمد تقى شیرازى رهبرى شیعیان را عهده دار گردید. او که از مخالفان سرسخت سلطه انگلیسى‏ها بر عراق بود با صدور فتوایى مسلمانان را از قبول حکومت بیگانگان منع کرد و از تمامى مردم عراق خواست با هم متحد شوند و برضد استعمار قیام کنند.
وعّاظ و خطبا نیز مردم را براى مبارزه با مهاجمان تهییج نمودند. نخستین برخورد مسلحانه بین مردم عراق و قواى انگلیسى در شهر رمیثه در حوالى دیوانیه روى داد که دلیل آن توقیف شیخ شعلان الجون، بزرگ قبیله ظوالم بود. وى با نجف و کربلا تماس داشت و مصمم بود پس از اعلام جهاد توسط مجتهدین و رهبران مذهبى، قبیله خود را براى ستیز با نیروهاى انگلیسى تجهیز کند. فرستاده‏اى نیز از نجف به رمیثه رفته و فعالیت شیخ شعلان را با مبارزین نجف هماهنگ مى‏نمود. بازداشت وى طرح نجف را براى مقابله با دولت دست نشانده با خطر مواجه ساخت.
افراد قبیله ظوالم یک روز پس از دستگیرى شعلان، وى را آزاد ساختند. پس از رهایى او، دستور قیام از سوى رهبران نجف صادر گردید. انقلابیون راه آهن شمال به جنوب را قطع کردند. این نهضت در فاصله اندکى به سراسر عراق سرایت نمود و نیروهاى مبارز پایگاه‏هاى انگلیس را به محاصره خویش درآوردند. از سوى اشغال گران تلاش هایى براى شکستن حلقه محاصره و آزاد سازى رمیثه و سماوه صورت گرفت، ولى همه آنها با شکست مواجه شد. همین موضوع، انقلابیون را تشویق کرد تا مقاومت افزون‏ترى از خویش بروز دهند.
مجاهدان در شهرهایى چون کربلا و نجف حکومت را به دست گرفته و خود به اداره امور پرداختند. در آغاز ماه ذیحجه سال 1338 ه. ق آیة اللّه میرزا محمد تقى شیرازى در نجف در گذشت و رهبرى انقلاب را مراجعى چون شیخ الشریعه اصفهانى، سید ابوالحسن اصفهانى، میرزا حسین نائینى و برخى دیگر از بزرگان نجف به عهده گرفتند.
شیخ الشریعه نمایندگان فعالى را به استان متنفق اعزام کرد تا ناصریه را در اختیار گرفته و سراسر منطقه فرات جنوبى را زیر نظر نجف اشرف درآورند. هنگامى که نماینده‏ها به شهر شطره رسیدند هزاران نفر از مردمى که براى استقبال از آنها بدان شهر روى آورده بودند، مقدمشان را گرامى داشتند. از آن سوى استعمار انگلیس که مشاهده نمود مجاهدین به رهبرى علماى نجف پیروزى هایى به دست آورده‏اند با طرح پیشنهاد صلح، بین انقلابیون تفرقه افکندند. در این حال سرپرسى کاکس که در ایران به سر مى‏برد در محرم سال 1339 ه.ق وارد عراق شد و فرمان حمله عمومى را صادر کرد که به دنبال آن شهرهاى کربلا و نجف سقوط نمود و بسیارى از نیروهاى انقلابى پس از صدور فرمان عفو عمومى، اسلحه را بر زمین نهادند.
دولت انگلیس پس از فرو نشانیدن انقلاب، پاره‏اى از رهبران آن را تبعید کرد و بسیارى را روانه زندان ساخت، اما وقوع انقلاب عراق موجب گردید که عراق استقلال خود را به دست آورد. در این رویداد، استعمار انگلستان بار دیگر نیروى معنوى مراجع شیعه را تجربه کرد و متوجه شد که آنان سدى استوار در برابر حیله‏هاى آنان مى‏باشند.
مقاومت در برابر مهره‏اى سرسپرده‏
قواى انگلیس با تعیین مهره‏هاى به نام "فیصل" و گماردن وى بر تخت قدرت کوشیدند تا از پشت پرده امور عراق را در اختیار گیرند. اما مراجع و شیعیان عراق حاضر به قبول فیصل نشدند. فیصل زمانى زمام امور را به دست گرفت که آیة اللّه سید محسن حکیم مانند ستاره‏اى فروزان در نجف درخشید.
در سال 1327 فیصل به سوى دیار امیرمؤمنان (ع) روانه گردید. عبدالرسول خالصى (فرماندار کربلا) نماینده‏اى نزد سید محسن حکیم فرستاد تا ورود شاه را به وى اعلام کند، آن مرجع والا مقام فرمود: من هرگز به استقبال فیصل نخواهم آمد، حاکم کربلا خود نزد ایشان آمد و گفت این کار شما به مصلحت شیعه نمى‏باشد. اما آیة اللّه حکیم در جوابش گفت: هدف از سفر شاه به نجف تبلیغات شخصى است و نمى‏خواهم از فردى که در جهت رفع مشکلات مردم هیچ گامى برنداشته استقبال نمایم. آن بزرگوار نه تنها از دیدار با فیصل در نجف امتناع ورزید،بلکه با سیاست‏هاى ضد دینى پادشاه مذکور به مقابله برخاست و از تصویب لوایح ضد اسلامى وى، از جمله قانون فروش اموال و املاک وقفى جلوگیرى کرد.
از حوادث این روزگار حمله سه کشور فرانسه، انگلیس و رژیم اشغالگرقدس به مصر بود که مردم نجف با شنیدن این خبر به خیابانها ریختند و باشعارهاى نابود باد استعمار به حمایت از مصر پرداختند. قواى دولتى در نجف به تظاهرکنندگان حمله کرد و گروهى را مجروح و عده‏اى را زندانى نمود. آیة اللّه سید محسن حکیم براى دفاع از مردم نجف و آزاد ساختن زندانیان، نخست طىّ تلگرافى به ملک فیصل نوشت: خونریزى و وحشى گرى‏اى که در نجف رخ داد بسیار رفتار پست و نادرستى بود. بسیار متأسفیم که حکومت عراق به چنین کارى اقدام کرده است. مردم نیز از این کردار دولت متنفّر و منزجراند. وقتى دریافت که دولت نسبت به آزادى زندانیان اقدامى نمى‏کند به عنوان اعتراض به رفتار مذموم مذکور در نماز جماعت حاضر نگردید. دیگر بزرگان و اساتید نیز به او اقتدا کردند. پس از یک هفته اعتراض، دولت ناگزیر گردید به خواست علماى نجف گردن نهد، زیرا موجى از اعتراض و اعتصاب، اکثر شهرها را در بر گرفت و فیصل که این حوادث را به نفع خود نمى‏دید رؤساى مجالس ملى و سنا را با نامه‏اى به شرح ذیل به نجف فرستاد.
حضرت علامه آقاى سید محسن طباطبایى حکیم‏با سلام، رحمت و درود خداوند بر شما باد. خبر تلگراف شما به ما رسید ما از جریان تأسف آور نجف اشرف که شهر مقدسى است متأسفیم و امر کردیم اقدامات قانونى به عمل آید.
آیة اللّه حکیم پس از ملاقات با فرستادگان شاه و دریافت قول آزادى زندانیان، سرانجام به اعتصاب یک هفته‏اى خود پایان داد و اندکى بعد زندانیان آزاد شدند.(2)
آیة اللّه حکیم هیأتى مرکب از بزرگان شیعه و سنّى را به کشورهاى ترکیه، افغانستان، پاکستان، هند، اندونزى، مالزى، سنگاپور و ایران فرستاد تا در خصوص مسئله فلسطین و کمک به آنها با مقامات رسمى این سرزمین‏ها مذاکراتى صورت گیرد. در واقع رهبران و کارگزاران کشورهاى اسلامى را به اتحاد و انسجام در برابر اسرائیل غاصب در ماجراى نبرد شش روزه اعراب و اسرائیل فراخواند. در پى این اقدام آیة اللّه حکیم، که دامنه‏اى فراتر از عراق داشت، و اغلب کشورهاى اسلامى را شامل مى‏گردید. آن بزرگوار شخصیتى جهانى یافت. نجف مرکز کشورهاى اسلامى تلقى مى‏گردید. برخى از دیدار کنندگان با آیة اللّه حکیم شعارى بدین مضمون سر مى‏دادند:
سید محسن قائدنا
والنجف عاصمتنا
یعنى سید محسن حکیم رهبر ماست و نجف مرکز و پایتخت ما به شمار مى‏رود.(3)
مخالفت با دیکتاتورى و کودتا
عبدالکریم قاسم در سال 1336 ه.ش رژیم پادشاهى عراق را سرنگون ساخت و به عنوان نخستین رئیس جمهور، زمام قدرت را به دست گرفت. با این کودتا نظام سلطنتى در عراق برچیده شد و شیوه‏اى جدید از دیکتاتورى با نام رئیس جمهورى بر آسمان این سرزمین سایه افکند.
حوزه علمیه نجف و خصوص علماى این دیار و در رأس آنان آیة اللّه سیّد محسن حکیم که از نقشه‏هاى پشت پرده اجانب آگاه بود با تشکیلات جدید مخالفت کرد. آن مرجع بیدار از ارسال تلگراف و تأیید عبدالکریم قاسم - رهبر کودتا - اجتناب نمود و بدین ترتیب در برابر نظام جدید قرار گرفت.
چند روز پس از کودتا، در اولین گام عبدالکریم قاسم مخالفت خود را با احکام اسلام نشان داد و زمزمه لزوم کنار نهادن حجاب زنان از سوى مسئولین بالا گرفت. آنها با این استدلال ابلهانه که چون نورى سعید با چادر زنانه قصد فرار از کشور را داشته است پس شایسته نیست بانوان از این پوشش استفاده کنند، زمینه را براى پیاده کردن اصل استعمارى کشف حجاب آماده ساختند، علما و شیعیان نجف ؛ به ویژه آیةاللّه سید محسن حکیم در برابر این توطئه ایستادند. شیخ محمد امین زین الدین هم براى روشن ساختن افکار عمومى و درهم کوبیدن جوّ مسموم و ضد حجاب، کتابى تحت عنوان (العفاف بین السلب و الایجاب)،نگاشت ولى کارگزاران حکومتى به بهانه این که اثر مذکور حاوى اندیشه‏هاى منجمد و ارتجاعى است از طبع آن جلوگیرى کردند. مردم نیز با شنیدن این خبر اجتماع مهمى در منزل آیة اللّه حکیم تشکیل دادند و مخالفت خویش را با اقدامات کودتاگران اعلام کردند، این اجتماع را مى‏توان نخستین گردهمایى بزرگ در منزل ایشان (در نجف) دانست. آن بزرگوار ضمن اعزام نماینده‏اى، پیام کوبنده‏اى براى کارگزاران رژیم کودتا ارسال نمود به گونه‏اى که آنان ناگزیر عقب‏نشینى کرده و به کتاب یادشده اجازه چاپ و نشر دادند.
حزب دعوت اسلامى با حمایت‏هاى آیةاللّه حکیم پا به عرصه حیات اجتماعى نهاد و فعالیت‏هاى خود را توسعه داد. کمونیست‏ها و سایر احزابى که بر اساس هوس‏هاى انفرادى و منافع گروهى شکل گرفته بودند با مشاهده حضور قدرتمند این حزب در عرصه سیاسى - فرهنگى کوشیدند بین حامى نیرومند آن (آیة اللّه حکیم) و حزب مذکور فاصله افکنند. در همین راستا فرستاده‏اى از سوى آنان در سال 1341 ه.ش به دیدار آن مرجع عالى مقام رفت و حزب دعوت اسلامى به رهبرى سید محمد باقر صدر را خطرى بزرگ براى تشیع، نجف و حوزه‏هاى علمیه تلقى کرد، آیة اللّه حکیم فرمود: آیا گمان مى‏کنید شماها براى صیانت از حوزه نجف و شیعیان از سید محمد باقر صدر علاقه‏مند ترید. با این سخن، آنان در راه اجراى نقشه شوم خود شکست خوردند و با ناامیدى تمام برگشتند. علاوه بر حزب اسلامى، گروهى از دانشوران در نجف نیز براى هدایت تبلیغات دینى، طرح مبارزه با افکار انحرافى و نشر حقایق اسلامى را پى‏ریزى نمودند که «جماعة العلماء» نام گرفت.
کمونیست‏ها و دیگر احزاب منحرف، به کارشکنى در برابر این جماعت علمى که چشم بیدار مرجعیت و حوزه نجف بود، برآمدند که حرکات مسموم آنان با اطلاعیه آیة اللّه حکیم خنثى گردید. با حمایت آشکار ایشان، جماعت علما بیش از گذشته نیرومند گردید و با اقتدارى معنوى و علمى، خدمات ارزنده‏اى در خصوص معرفى اسلام و نشر معارف دینى ارائه نمود.(4)
روز 14 رمضان سال 1341 ه. ش کودتاى خونین عبدالسلام عارف به ثمر نشست و وى با هم‏پیمانان بعثى خویش اداره عراق را عهده دار شد. پس از مدتى بین رهبران حزب بعث اختلاف به وجود آمد و عبدالسلام عارف از این وضع بهره برد، آنان را از مراکز قدرت دور کرد و براى بدست آوردن قلب مردمان مسلمان، خود را پاى بند به دیانت و مخالف کمونیزم و مادى گرایى حزب بعث نشان داد، ولى از آن سوى براى درهم کوبیدن قدرت مرجعیت و حذف تدریجى آن از صحنه سیاست کشور، پرچم قوم گرایى برافراشت. در دیدگاه او اهل سنت اعرابى با اصالت بودند و شیعیان غیر عرب و فارس به شمار مى‏رفتند! این موضع‏گیرى عبدالسلام از سوى زعماى حوزه نجف مردود و مورد تقبیح قرار گرفت.
عبدالسلام براى خشنودى مرجعیت و ساکت نمودن آن، هیأتى بلند پایه را به ریاست طاهر یحیى، نخست وزیر، به ملاقات حکیم فرستاد، اما آیة اللّه حکیم که روش حکومت جدید را مبنى بر قومیت گرایى، خلاف اسلام مى‏دانست در ملاقات با شخصیت‏هاى سیاسى مزبور مخالفت خویش را با شرایط کشور اعلام کرد و از طاهر یحیى خواست تا آنها از طایفه گرى دست بر داشته، قانون احوال شخصیه را لغو و از فروش شراب جلوگیرى کنند. پس از بازگشت ناکام طاهر یحیى از نجف، عبدالسلام براى دست یابى به هدف یاد شده خود بارها از مرجع مسلمین تقاضاى ملاقات کرد، ولى آن فقیه با فراست دیدار با رهبر کودتا را مشروط بر لغو قوانین ضد دینى اعلام نمود.
مجموعه این حوادث، عارف را بر آن داشت که علیه شیعیان و مرجع آنان سخت‏گیرى نشان دهد. در این هنگام مرجعیت شیعه و دانشمندان نجف، مردم را به اجتماع بزرگ در صحن مقدس بارگاه امیرمؤمنان (ع) فرا خواندند تا به عبدالسلام عارف هشدار دهند. هرچند که عامل کودتا تصمیم گرفته بود ضربه‏اى اساسى بر درخت تناور مرجعیت وارد کند، ولى هرگز در این راه توفیقى به دست نیاورد و سرانجام ترجیح داد آیة اللّه حکیم، حوزه نجف و گروه‏هاى اسلامى این شهر را به حال خود رها کند.
درپى این تصمیم که خود فتحى بزرگ به شمار مى‏آمد محافل دینى رونق گرفت و گروه‏هاى دیگر تلاش‏هاى خود را گسترش دادند در چنین شرایطى عبدالسلام عارف در اثر سقوط هواپیماى اختصاصى اش به هلاکت رسید و برادرش عبدالرحمان عارف زمام امور را به دست گرفت.(5)
در روزگار او کشور عراق به سمت فضاى باز سیاسى هدایت شد و احزابى چون کمونیست و بعث که توسط عبدالسلام طرد شده بودند دوباره فعالیت خود را آشکار کردند، امّا به رغم فعالیت‏هاى این احزاب، قدرت اسلام گرایان رشد و گسترش بیشترى یافت.به نحوى که عبدالرحمان به دلیل پرتو تابش ایمان و درخشندگى شیعیان چاره‏اى جز حرکت در حاشیه نداشت. در مجالسى که به مناسبت‏هاى گوناگون از سوى مرجع عالى قدر شیعه آیة اللّه حکیم برگزار مى‏شد، نماینده‏اى از طرف خود مى‏فرستاد و در امور مهم کشورى با نماینده مرجعیت شیعه در بغداد (سید مهدى حکیم) به رایزنى مى‏پرداخت. گفت و گوهاى انجام شده در این جلسات خود بیان گر توان بالاى حوزه نجف و بالندگى شیعیان این سامان است. استعمارگران که آینده منافع خود را در معرض خطرى آشکار مى‏دیدند براى مهار قدرت مرجعیّت شیعه نقشه‏هاى گوناگونى را به اجرا گذاشتند و در اندیشه نیرویى بودند تا بتوانند در برابر زعیم شیعه و پیروانش بایستند. البته در عراق هیچ تشکیلاتى جز حزب بعث براى این مأموریت بزرگ مناسب نبود.(6)
عبدالرحمن عارف در سال 1968 م با کودتاى حزب بعث به رهبرى احمد حسن البکر از کار برکنار شد. البکر توسط شوراى انقلاب قدرت را به دست گرفت و اختناق و سرکوبى شدیدى در عراق ایجاد نمود. به دنبال پیروزى انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمینى (ره) وى تحت فشار معاونش صدام حسین استعفا داد و صدام قدرت را به دست گرفت. البکر خواستار شناسایى انقلاب اسلامى و نزدیکى به ایران شده بود که از کار برکنار گشت.
صدام در ماههاى نخستین حکومت استبدادى خود تصفیه‏هاى خونین بى‏سر و صدا را در عراق به راه انداخت. خودخواهى، جاه‏طلبى، ثروت اندوزى و کشتارهاى وحشتناک از ویژگى‏هاى این مرد تکریتى بود.
وى با حاکم نمودن جوّ رعب و وحشت و اختناق هر روز دامنه قدرت پوشالى خود، خانواده، بستگان و حزب بعث را گسترش مى‏داد و این جاه‏طلبى‏ها به حدى رسید که دیگر محدوده کشور عراق با منابعى بسیار غنى برایش کافى نبود لذا در اندیشه دست اندازى به دیگر سرزمین‏ها افتاد و به تصوّر این که قادر خواهد بود خوزستان زرخیز ایران را ضمیمه قلمرو خویش کند در 31 شهریور 1359 یعنى حدود دو سال پس از فرمانروائیش تهاجم گسترده‏اى را علیه ایران آغاز کرد. او در این جنگ تحمیلى از حمایت بى‏دریغ تمامى ابرقدرت‏ها و برخى کشورهاى مرتجع برخوردار شد با این حال بدون دستیابى به اهداف تخیّلى و شوم خود در این نبرد و پس از ارتکاب فجیع‏ترین جنایات جنگى و بى‏حرمتى به قوانین بین المللى پس از هشت سال به مرزهاى قبل از جنگ عقب نشست.(7)
حزب بعث با بینش ضد اسلامى و سوابق منفى و خیانت بار خود، در اعماق ارتش نفوذ نمود و باکمک معاون اداره اطلاعات ارتش (سرهنگ عبدالرزاق آل نایف) و همکارى گارد ریاست جمهورى در سال 1346 ه.ش زمام امور عراق را به دست گرفت. آنان بدون نیرنگ و ظاهر سازى نمى‏توانستند به مقاصد خود برسند به همین دلیل سیاست دو رویه‏اى را پیش گرفتند تا به تدریج احزاب اسلامى، مرجعیت شیعه و تشکیلات شیعیان را از میان بردارند. این شیوه منافقانه مؤثر واقع شد. سرانجام در سال 1347 ه.ش بازى نفاق گونه حزب بعث پایان یافت و با صدور اطلاعیه‏اى رسمى پرده از سیماى کریه خود برداشت و اعلام کرد: از میان برداشتن ارتجاع دینى به عنوان بزرگترین مانع در مسیر اهداف حزب، ضرورى است.
با صدور این اطلاعیه، آیة اللّه حکیم و علماى حوزه نجف و دیگر مراکز شیعه با سیاست‏هاى حزب بعث مخالفت نمودند، زیرا آنان براى محو دیانت، کم رنگ نمودن ارزش‏هاى الهى، ترویج فساد و بى‏بندو بارى؛ به خصوص در میان جوانان تلاش مى‏کردند. مرجع مسلمانان که نمى‏توانست در برابر یورش‏هاى آشکار و پنهان بعثیان به صفوف مؤمنان و تهاجم به سوى فرهنگ دینى خاموش بنشیند مردم را به یک گردهمایى بزرگ در صحن امیرمؤمنان (ع) فراخواند. در این اجتماع با شکوه و گسترده که تعدادى از دانشمندان نجف از جمله شهید آیة اللّه سید محمد باقر در این اطلاعیه از شیعیان خواسته شده بود که تفرقه را از میان بردارند و عزم خود را براى یارى جبهه حق جزم کنند. البته تحقق این امر جز با تأکید به ارزش‏هاى معنوى و بازگشت به اسلام و طرد افکار گمراه کننده و انحرافات اجتماعى امکان‏پذیر نخواهد بود. هنوز چند در جوار بارگاه حضرت على (ع) نگذشته بود که نظام بعثى مبارزه خود را علیه اسلام آشکار ساخت و در یک یورش ناگهانى، جمعى از دانشمندان شیعه را به زندان افکندند. عده‏اى از این بزرگان پس از تحمل شکنجه‏هاى وحشتناک در زندان‏هاى رژیم بعثى به شهادت رسیدند. جوّ وحشت و هراس ادامه یافت، حملات، دستگیرى‏ها و مجازات‏هاى سخت استمرار پیدا کرد، در این گیرو دار آیة اللّه حکیم که از بیمارى سرطان رنج مى‏برد در 27 ربیع الاول سال 1390 ه.ق مطابق 1349 ه.ش دیده از جهان فروبست و به سراى جاوید شتافت.(8)
حکایت یک حماسه‏
پس از رحلت آیة اللّه حکیم، دوران مرجعیت آیة اللّه سید محمد باقر صدر در کنار دیگر مراجع آغاز شد، آن فقیه به خون خفته، فرهنگ حماسه و وشهادت و فلسفه عاشورا را در اذهان زنده مى‏نمود و پیام حسین بن على (ع) را به عنوان رمز حیات به شیعیان مى‏رسانید. آیة اللّه صدر پس از رسیدن به مقام مرجعیت، پرچم مبارزه و مخالفت با حزب بعث را به تنهایى بردوش گرفت و با صدور فتوایى تاریخى و حماسى، وظیفه شرعى مردم مسلمان را در قبال این تشکیلات ضدّ دینى مشخص نمود:
بسم اللّه الرحمن الرحیم به اطلاع عموم مسلمانان مى‏رساند که پیوستن به حزب بعث، تحت هر عنوانى، شرعاً حرام است و هرگونه همکارى با آن به منزله یارى ظالم و کافر و دشمنى با اسلام و مسلمین است «محمد باقر صدر».
زمانى که فتواى مذکور از نجف به سراسر عراق انتشار یافت حاکمان بعثى از یک طرف اقدام به دست‏گیرى و اعدام نمایندگان و شاگردان آیة اللّه صدر و بستن مساجد آنان و از سوى دیگر در اماکن مذهبى تظاهر به تدیّن و مقدس مآبى کردند. پس از مدتى حزب بعث با خودکامگى و سفّاکى وارد میدان سیاست شد و رعب و هراس را در میان افراد جامعه شدت بخشید، از آن سوى با وقوع انقلاب اسلامى در ایران شور انقلاب و حماسه در دل‏هاى شیعیان عراق به جوش آمد. آیة اللّه صدر با در نظر گرفتن این شرایط براى شکستن سدّ رعب و وحشت مردم، قیام مسلحانه را علیه حزب بعث و سرکرده‏هاى آن انتخاب کرد و فتواى جهاد داد. این فتوا نیز حاکمان بعثى عراق را در موجى از هراس فرو برد و آنان نیز براى خنثى کردن چنین وضعى به تکاپو افتادند و هر کس را که ارتباط جزیى با شهید صدر داشتند دست گیر مى‏نمودند. به همین جهت خانه آیة اللّه صدر را در نجف محاصره کرده و آن را تحت نظارت کامل گرفتند و به هیچ کس اجازه آمد و رفت را نمى‏دادند.
آنان با یورش وحشیانه و گسترده‏اى نمایندگان آیة اللّه صدر و دیگر افراد مؤمن و انقلابى را در سراسر عراق دست گیر کردند. آیة اللّه صدر از این حرکت ضد انسانى خشمگین گردید و در روز دوشنبه 16 رجب 1399 را به منظور ابراز انزجار و تنفر از این کار ناشایست حکومت بعثى، زمان اعتصاب عمومى اعلام کرد. مردم نجف و سایر شهرهاى مهم عراق براى اطاعت از فرمان رهبرشان در این روز دست از کار کشیدند، بازارها را تعطیل کردند و گروه گروه براى بیعت با مرجع و پیشواى خود به خانه آیة اللّه صدر شتافتند.
سازمان اطلاعات و امنیت بغداد به شعبه خود در نجف دستور داد که هرچه زودتر سید محمد باقر صدر را دست گیر کرده و دور از چشم مردم وى را روانه بغداد کنند.(9)شب از نیمه گذشته بود و یکى دو ساعت به سپیده دم مانده بود که ناگهان صداهاى مرموز و همهمه‏هایى از کوچه به گوش مى‏رسید، در این حال زنگ خانه به صدا درآمد، آیة اللّه صدر با گام‏هاى استوار و بدون هراس جلو رفت و از پشت در صدا زد چه کسى هستى؟ ابوسعد رئیس امنیت نجف خود را معرفى کرد و گفت باید شما با ما بیایید، شهید صدر درب را گشود و قدم به کوچه نهاد، درون کوچه و معابر منتهى به خانه آیة اللّه صدر حدود سیصد سرباز مسلح با ده‏ها اتومبیل نظامى اجتماع نموده بودند تا یک نفر را دست گیر کنند.
بنت الهدى صدر، به خود اجازه نداد پس از دست‏گیرى برادر، سکوت اختیار کند و آرام باشد لذا از خانه بیرون رفت و چون آواى توحید اذان بر شهر نجف اشرف طنین افکند. به سوى حرم امیر مؤمنان (ع) روانه شد تا هم شکایت این جنایات را به محضر جدش ببرد و هم در این مکان مقدس مردم را از ستمى که مزدوران بعثى مرتکب شده‏اند، با خبر کند. او با فریاد اللّه اکبر، خطاب به مرد گفت: اى اهالى نجف، اى شیعیان و غیور مردان، مرجع عالى قدر شما را بردند. بدین گونه مردم را از ماجراى شب گذشته مطلع ساخت. اهالى نجف از هر سوى به سوى بارگاه مولاى متقیان آمدند، بازارها و مغازه‏هاى نجف بسته شد، طلّاب مدارس علمیه در پیشاپیش جمعیت معترض در حرم حضرت على (ع) اجتماع کردند. بدین صورت زمینه یک تظاهرات جدى و شکوهمند فراهم شد که بنت الهدى صدر در ایجادش نقش مهمى ایفا نمود.
به تدریج دسته‏هاى تظاهر کننده از مقابل حرم شریف علوى با حرکتى آرام به راه افتاد و در خیابان امام صادق (ع) بر تعدادشان افزوده شد، شعارهاى کوبنده امت مسلمان در اعتراض به دست‏گیرى مرجعشان در آسمان نجف پیچید: اللّه اکبر، نصرمن اللّه و فتح قریب، عاش عاش الصدر(زنده باد زنده باد صدر).
در این خیابان قواى مسلّح وابسته به رژیم بعث جلو مردم را گرفتند، اما آنان از راه دیگرى به سمت بازار بزرگ نجف حرکت کردند. نیروهاى امنیتى مى‏کوشیدند تا با شلیک تیرهاى هوایى مردم را پراکنده سازند ولى تظاهرات هر لحظه شدیدتر مى‏شد و بر خشم مردم افزوده مى‏گشت.
افراد مسلّح تمامى معابر منتهى به بازار نجف و حرم مطهر را مسدود نمودند و با اسلحه جلو مردم را گرفتند، بدین گونه تظاهرات مزبور، به درگیرى‏هاى خونینى تبدیل گردید.
علاوه بر نجف در شهرهاى دیگر نیز تظاهراتى بدین صورت برگزار شد. چون فریاد خشم مردم سازمان امنیت عراق را دچار خوف و هراس ساخت با آیة اللّه صدر که در زندان به سر مى‏برد رفتار ملایم‏ترى پیش گرفتند و از راه چاپلوسى و نیرنگ وارد شدند و پس از چندى آن مرجع عالى قدر را به نجف بازگردانیدند.(10)
پى‏نوشت‏ها: -
1. نک: نهضت شیعیان در انقلاب اسلامى عراق، عبداللّه فهد نفیسى، ترجمه کاظم چایچیان، ص 72 - 38 ؛ ماضى النجف و حاضرها، ج اول، ص 34؛ موسوعة العتبات المقدسه، ج 6، ص 273 - 252
2. التحرک الاسلامى فى العراق، شهید سید محمد مهدى حکیم، ص 48؛ العراق بین الماضى و الحاضر و المستقبل، مؤسسه الدراسات الاسلامیه، ص 548 - 547 ؛ ترجمة الامام الحکیم، مصباح نجفى، ص 99 - 98؛ رحلة الامام الحکیم، نشریه دارالحکمة قم، 27 ربیع الاول 1413.
3. دماء العلماء فى طریق الجهاد، ص 50؛ سنوات الجمر، على المؤمن، ص 68 ؛ مجله نور علم، دوره دوم، شماره 12، ص 71 ؛ سیماى نجف اشرف، ص 101.
4. سید محسن حکیم مرزبان حوزه نور، عباس عبیرى، ص 55 - 53.
5. سنوات الجمر، ص 77 و 85 ؛ التحرک الاسلامى فى العراق، ص 79 - 78.
6. سید محسن حکیم...، ص 99 - 88.
7. همان، ص 78 و 81.
8. یادواره شهید صدر، ضمیمه روزنامه اطلاعات، 19 فروردین 1361.
9. دیدار با ابرار، ج 15(شهید صدر بر بلنداى اندیشه و جهاد) مصطفى قلى‏زاده، ص 122 - 120.
10. یادواره شهید صدر، ص 13.
11. مباحث الاصول، الجزء الاول من قسم الثانى، سید کاظم حسینى‏
جویبار محبّت در کویر اختناق‏
روز 18 رجب سال 1399 ه. ق منزل آیة اللّه صدر در شهر نجف و کوچه‏هاى منتهى به آن از آغاز صبح تا نیمه شب مالامال از جمعیت شیعیانى بود که روز گذشته براى رهایى رهبرشان از زندان رژیم بعثى دست به تظاهرات زده و با مزدوران رژیم عفلقى درگیر شده فریاد اعتراض‏آمیز خویش و مظلومیت مرجع عالى قدر خود را به گوش جهانیان رسانیده بودند.
این تجدید پیمان امت مسلمان با آیةاللّه سید محمد باقر صدر، کارگزاران ستم را بیش از گذشته دچار وحشت نمود و به همین دلیل دستور محاصره خانه آن فقیه مجاهد و قطع رابطه با دیگران را صادر نمودند. در پى این توصیه ظالمانه، در کوچه‏هاى اطراف منزل آیة اللّه صدر نیروهاى امنیتى مستقر گشته و کنترل نه ماهه محل اقامت عالمى مبارز آغاز شد.(12)
مدتى از آغاز محاصره مى‏گذشت و جز عده‏اى انگشت شمار از آشنایان آیة اللّه صدر به کسى اجازه ورود به خانه ایشان را نمى‏دادند. آیة اللّه صدر، شیخ محمد رضا نعمانى را که در کتابخانه ایشان بود فراخواند و گفت: این سربازانى که در این آفتاب گرم و شرایط طاقت فرسا اطراف خانه ما به نگهبانى مشغول اند و عرق از سر و صورتشان مى‏ریزد مرا ناراحت مى‏کند. درست است که براى تأمین رضایت ستمکاران به این وضع تن داده‏اند، اما انحراف و بدبختى آنان ناشى از مساعد نبودن شرایط اجتماعى و یا تربیت منفى است که این قوا را بدین صورت مطیع و منقاد بار آورده است.
سپس حاج عباس خادم را صدا زد و گفت: مأموران اطراف منزل ما به شد ی زندگى کسب تکلیف مى‏کنند، نه از دولت مستبد و وابسته ابرقدرت‏ها، در حالى که دولت عراق با عالمان دینى خصومت داشته و علیه آنها قیام کرده است که این کینه در واقع عناد با تمامى امت اسلامى است. لذا زید حیدر و عبدالرزاق حبوبى را مخاطب خویش قرار داد و گفت: دولت بعثى شما به خاطر مخالفت با دیانت، کشتارگاه بزرگى در بغداد به راه انداخته است که در آن حیوانات را به سوى قبله ذبح نمى‏کنند که صریحاً مخالف احکام الهى است.
آیة اللّه صدر در ادامه فرمود: دولت شما خیابانى را که مقبره حسین بن روح - از نائبان خاص امام مهدى (عج)- در آن واقع شده خراب مى‏کند و این کار موجب محو مرقد آن بزرگوار خواهد شد، در صورتى که شیعیان با این مکان پیوندى معنوى دارند، چنین اقدامى، دشمنى با ارزش‏هاى دینى و شعائر مذهبى است. این کارها باعث مى‏شود که مردم حکومت بعثى را نادیده گرفته و به فرمان علما علیه حزب بعث بشورند. آن دو کارگزار با شنیدن این سخنان سربه زیر افکندند و چیزى نگفتند.
آیة اللّه صدر بار دیگر لب به سخن گشود و اظهار داشت: اگر دولت بعثى مى‏خواهد آراء و نظرات امت مسلمان را درباره مسایل حکومتى و سیاسى بداند باید به علماى دین مراجعه کند و نظر آنان را بداند.
پس از آن عضو شوراى فرماندهى ملى حزب بعث و عبدالرزاق حبوبى(فرماندار نجف) با شرمسارى، آن مجلس را ترک نمودند.(13)
ستاره‏اى خونین‏
آخرین روزهاى محاصره بود که عیسى خاقانى به عنوان نماینده صدام همراه یکى از مأموران سازمان امنیت عراق که ابوعلى نام داشت به منزل آیة اللّه صدر آمد. خاقانى خطاب به آیة اللّه صدر گفت: صدام مرا به حضورتان فرستاده تا در امورى تبادل نظر کنیم، شاید موفق شویم به اوضاع آشفته کنونى سرو سامانى بدهیم. در این حال وى حرفش را قطع کرد و منتظر گردید تا آیة اللّه صدر مطلبى بر زبان جارى سازد، ولى او چیزى نگفت و سکوت اختیار نمود. این بار خاقانى گفت: عرب‏هاى خوزستانى تحت ستم به سر مى‏برندو ما باید درباره بهبودى اوضاع آنان نیز فکرى کنیم. عیسى خاقانى پس از اندکى مکث ؛ ادامه داد: چرا همیشه باید حوزه نجف تحت نظارت و اداره ایرانیان باشد، ما باید خودمان در مقابل آن، حوزه‏اى عربى تأسیس کنیم و شما زعیم آن باشید. آیة اللّه صدر در جوابش گفت: اعراب خوزستان ایران هیچ مشکلى ندارندو هم چون دیگر اقوام ایرانى در صلح و صفا، آرامش و امنیت به سر مى‏برند و به طور قطع وضع مناسبت‏ترى نسبت به عرب‏هاى عراق دارند و شما به دلیل خصومت با جمهورى اسلامى ایران این مسائل دروغین را مطرح مى‏نمایید. شما باید به آزادى ملت عراق از قید و بند اسارت و تحقیر توسط حزب بعث فکر کنید. غم عرب‏هاى مظلومى را بخورید که منابع و دارایى‏هاى آنان را براى تحکیم حکومت خودتان به غارت مى‏برید و آنان را در فقر و فلاکت نگه مى‏دارید. خاقانى ناامید و سرافکنده از آن جا بیرون رفت امّا فرداى آن روز با همان مأمور قبلى به خانه آیة اللّه صدر آمد و گفت: جناب صدر، صدام مى‏خواهد به محاصره محل اقامت شما پایان دهد ولى این برنامه در صورتى عملى مى‏شود که شما لااقل به یکى از شرایطى که مطرح خواهم نمود عمل کنید در غیر این صورت به گفته صدام سزایتان مرگ است. آیة اللّه صدر مانند کوهى استوار و بى‏اعتنا به این تهدیدها غرق در سکوت بود و تنها به بافته‏ها و یاوه‏هاى وى گوش مى‏داد. خاقانى یادآور شد:
نخستین شرط آن است که از تأیید انقلاب اسلامى ایران و رهبرى آن (امام خمینى) دست بردارید.
شرط دوم این است که با صدور بیانیه‏اى از موضع‏گیرى‏هاى ما حمایت کنید که در این صورت حزب بعث پشتیبان شما خواهد بود.
سومین شرط آن که گرایش به حزب دعوت و عضویت در آن را ضمن فتوایى تحریم کنید.
شرط چهارم این که فتواى تحریم ورود به حزب بعث را ملغى اعلام کنید و بر جواز آن فتوا دهید.
آخرین شرط هم این است که خبرنگاران جراید و نشریات خارجى و داخلى را به حضور بپذیرید تا آنان درباره مسایل فقهى از شما سئوال کنند و جوابشان را بدهید.
شهید صدر نگاهى به عیسى انداخت و گفت در غیر این صورت چه مى‏کنید؟ خاقانى جواب داد؟ به گفته صدام اعدام مى‏شوید، آن استوانه فقاهت و دیانت در حالى که خشمگین به نظر مى‏رسید فرمود: مرا از مرگ هراسى نخواهد بود و در انتظار چنین وضعى مى‏باشم امّا هرگز تسلیم زورگویان و ستم‏گران نمى‏شوم، لذا از عملى ساختن تمامى شروطى که شیخ عیسى خاقانى طرح نموده بود امتناع کرد و افزود: به صدام بگویید هر وقت خواست مرا اعدام کند، با شما دیگر سخنى ندارم و اگر شما هم حرف دیگرى براى گفتن ندارید این جا را ترک نمایید.(14)
ساعت دو بعدازظهر روز شنبه 19 جمادى الاول سال 1400 مصادف با 16 فروردین 1359 ه. ش که به دلیل هواى گرم و آفتاب سوزان، عبور و مرور در کوچه‏هاى نجف کم شده بود، ابوسعد رئیس جنایت‏کار سازمان امنیت نجف به خانه آیةاللّه صدر آمد و خطاب به آن شخصیت والامقام گفت: در بغداد گروهى از مسئولان کشورى مایلند که با شما دیدارى داشته باشند و پس از سؤال و جوابى مختصر ابوسعد و مزدورانش آن مرجع مبارز را به وسیله خودروى به سرعت از نجف به بغداد بردند و چون بعثى‏ها از افشاگرى‏هاى خواهر او (بنت الهداى صدر) بیم داشتند، روز بعد وى را نیز به مرکز حکومت عراق بردند.
برزان ابراهیم - برادر ناتنى صدام که آن زمان ریاست سازمان امنیت عراق را عهده دار بود - شخصاً از این دو خواهر و برادر بازجویى کرد و سپس آیة اللّه صدر را تهدید به مرگ نمود و از او خواست که اگر چند کلمه‏اى علیه انقلاب اسلامى بنویسد از اعدام رهایى خواهد یافت، آیة اللّه صدر گفت: من هرگز به این خواسته ضد دینى شما تن نمى‏دهم و راهى که برگزیده‏ام تغییر نخواهم داد و مهیاى شهادتم. برزان ابراهیم که از تسلیم زعیم نجف و سازش او با حزب بعث ناامید گردید به شکنجه گران دیو سیرت خود فرمان داد که آن دو سید پاک طینیت را به شهادت برسانند. سه شنبه شب 23 جمادى الاول سال 1400 مطابق با 19 فروردین 1359 ه.ش در حالى که شب از نیمه گذشته بود، سید محمد صادق صدر آرام و قرار نداشت و به آینده دو عموزاده مظلومش که در زندان رژیم بعثى بودند فکر کرد، زیرا در این سه روز هیچ خبرى از آنان نداشت. در همین اندیشه بود که درب خانه‏اش به صدا درآمد و مزدوران بعثى بمحض آن که دیدند درب باز شد و سید صادق پشت در است، با وقاحت بسیار، آن سید عالى‏قدر را از خانه بیرون کشیدند و با اتومبیل به سوى گورستان وادى السلام نجف بردند وقتى در برابر غسّال خانه توقف کردند سید محمد صادق صدر فهمید که چه حادثه دردناکى روى داده و صدام جنایتکار دست خود را به چه خونى آغشته نموده است.
دو تابوت لاک و مهر شده را تحویلش دادند و گفتند: بدون باز کردن به خاک بسپارید و در این باره با کسى چیزى نگویید. سید محمد صادق با گریه و زارى به آن تابوت‏ها مى‏نگریست. سرانجام پس از غسل و کفن و نماز میت پیکر پر از جراحت آن دو شهید را در جوار بارگاه امیرمؤمنان (ع) در آرامگاه خانوادگى شرف الدین به خاک سپردند.(15)
در آن سیاهى مرگبار، پس از آن که ستاره‏اى فروزان غروب کرد و اندیشمندى شهید به اجداد طاهرینش پیوست تنها پیام حضرت امام خمینى بود که چون آذرخشى درخشید و آن کویر ستم زده را روشنایى بخشید. امام خمینى خاطرنشان ساختند: «شهادت این بزرگواران که عمرى را به مجاهدت در راه اهداف اسلام گذرانده‏اند به دست اشخاص جنایت کارى که عمرى به خون خوارى وستم پیشگى گذرانده‏اند عجیب نیست. عجیب آن است که مجاهدان راه حق در بستر بمیرند و ستم گران جنایت پیشه، دست خبیث خود را به خون آنان آغشته نکنند! عجیب نیست که مرحوم صدر و همشیره مظلومه‏اش به شهادت نایل شده‏اند، عجب آن است که ملت‏هاى اسلام و خصوصاً ملت شریف عراق و عشایر دجله و فرات و جوانان غیور دانشگاه‏ها و سایر جوانان عزیز عراق از کنار این مصیبت بزرگ که به اسلام و اهل بیت رسول اللّه (ص) وارد مى‏شود. بى‏تفاوت بگذرند و به حزب ملعون بعث فرصت دهند که مفاخر آنان رایکى پس از دیگرى مظلومانه شهید کنند... امیدوارم که.... ملت عراق دست به دست هم دهند و این لکه ننگ را از کشور عراق بزدایند. من امیدوارم که خداوند متعال بساط ستم‏گرى این جنایت کاران را در هم‏پیچد. این جانب براى بزرگداشت این شخصیت علمى و مجاهد که از مفاخر حوزه‏هاى علمیه و از مراجع دینى و متفکران اسلامى بود از روز چهارشنبه سوم اردیبهشت به مدت سه روز عزاى عمومى اعلام مى‏کنم و روز پنج شنبه چهارم اردیبهشت را تعطیل عمومى اعلام مى‏نمایم و از خداوند متعال خواستار جبران این ضایعه بزرگ و عظمت اسلام و مسلمین مى‏باشم.»(16)
حائرى، مقدمه.
17. مجله سروش، شماره 139، چهاردهم فروردین سال 1361.
18.مقدمه مباحث الاصول، ص 162 - 161.
19. جنایات رژیم بعث عراق، عبدالامیر فولاد زاده، ص 137 - 135، از تکریت تا کویت، جودیت میلر، ترجمه حسن تقى زاده میلانى، ص 147.
20. صحیفه نور، ج 12، ص 57.

تبلیغات