آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

افکار بلند و اندیشه هاى حضرت امام(ره) و عملکرد ایشان به گونه اى است که بیان ناقص ما نمى تواند آن چنان که هست این موضوع را تبیین کند. با وجود این, سعى مى کنیم مطالب خود را به طور اجمال در حد توان ارائه دهیم.

مدیریت و تصمیم گیرى
بحث نخست, تبیین کلى ارتباط مدیریت با تصمیم گیرى است. اصولا مدیریت انباشتى از تجربه هاى بشرى است که به تصمیم سازى و تصمیم گیرى مدیران براى تدبیر امور کمک مى کند. به تعبیرى مى توان مدیریت را مترادف با تصمیم گیرى دانست که هر لحظه مدیر با هدف گذارى, سازمان دهى, برنامه ریزى, نظارت و همآهنگى, اعلام موضع مى کند که مدیران به طور معمول به آن اقدام مى کنند و تلاش بر این است که این تصمیم گیرىها مدون, منضبط و مضبوط در اختیار جامعه بشرى قرار بگیرد.
امروزه از مدیریت به عنوان تکنولوژى طلایى روز یاد مى کنند; یعنى بالاترین نوع توان مندى که در اختیار بشر قرار گرفته تدبیر امور است. البته این توان مندى به طور مطلق در اختیار رب العالمین است. همه جوامع به اصطلاح صنعتى یا پیشرفته, امروز به این مهم دست یافته اند که راز توسعه منطبق با ارزش هاى خودشان را در ارتقاى توان مندىهاى مدیریت جست وجو کنند.
با این تعبیر, تلاش هایى که صورت گرفته در این جهت بوده که آیا در شیوه تصمیم گیرى حضرت امام(ره) قانون مندى خاصى حاکم بوده است؟ تصمیماتى همچون تدوین و تصویب قانون اساسى, توقف جنگ و یا انتخاب نام نظام جمهورى اسلامى که نزد همه مشهود است و تصمیمات خرد و کلانى که در حوزه شخصى گرفته شده, آیا از یک قانون مندى خاص پیروى مى کرده اند, یا خیر؟ در توضیحاتى که ارائه خواهم کرد, تلاش این بوده که براى چنین تصمیم گیرىهایى در زبان و ادبیات مدیریت, قانون مندى خاصى جست و جو شود و آن قانون مندى تحت عنوان یک نظریه و یک تئورى مطرح شود که نام بحث خود را ((تئورى مدیریت بر مبناى اصول)) مى گذارم.
به عنوان مثال اصرار بر تنظیم و تدوین و تصویب قانون اساسى از دید ادبیات مدیریت, اولین کارى است که باید انجام شود تا نظام را هدف مند کند. این امر به طور کامل با چارچوب هاى نظرى مدیریت منطبق است و حاصل آن استقرار سریع ارکان نظام بود; یعنى سازمان دهى و تقسیم کار بین ارکان نظام و تإکید بر این که این ارکان در یک ارتباط منسجم عمل کنند. در بررسى تصمیمات حضرت امام(ره) شاهد تفاوت هایى با شیوه هاى تصمیم گیرى رایج در مدیریت هستیم. در ادبیات رایج مدیریت این شیوه ها را تحت عنوان ((نظامات تصمیم سازى)) مى شناسند. در این تلاش این نظریه به طور تدریجى شکل گرفت که آیا مى توان در قالب ادبیات رایج مدیریت این قانون مندى را تعریف و عرضه کرد؟ به همین منظور آن چه را که در این ده ـ دوازده سال تهیه و تدوین و سعى شده ارتباطشان با یکدیگر سنجیده شود, در قالب بیان مدیریتى عرضه مى کنیم.
نظریه هاى مدیریت را در قالب عناصر اساسى نظریه, اصل نظریه, فرض هایى که بر آن حاکم است و استنتاج قضایا از این نظریه ارائه خواهیم کرد و سعى مى کنیم به همین کیفیت این مطالب را دسته بندى کنیم.
در این نظریه, چهار عنصر اساسى مورد توجه و عنایت قرار گرفته است:
1ـ اصول و مبانى ارزشى (که در ادبیات مدیریت کمتر به آن اشاره مى شود) یکى از عناصر اصلى که حضرت امام(ره) به اتکاى آن تصمیم گیرىهایش را اعلام مى کرد, اصول و مبانى ارزشى حاکم بر اسلام و وجود ایشان بود.
2ـ شناخت موضوع, یعنى درکى مطابق با واقعیت و شناختى بسیار دقیق و عمیق از پدیده هاى خارجى و آن چه که در موردش تصمیم مى گیرند.
3ـ علم مدیریت, یعنى مجموعه اطلاعات مدیریتى که انباشته شده و به علوم مدیریت رایج تبدیل شده است و یکى از عناصرى است که در تصمیم سازى و تصمیم گیرى به شدت مورد استفاده قرار مى گیرد.
4ـ هنر مدیریت, به مفهوم توان به کارگیرى علم مدیریت. معمولا هنر مدیریت را توان مدیر در به کارگیرى دانش مدیریت در صحنه عمل تعریف مى کنند و به تعبیرى اصول و مبانى و ارزش هاى مفاهیم مجرد به کمک هنر مدیریت است که جنبه اجرایى پیدا مى کند و به سازمان, مقررات و رویه تبدیل مى شود.
ترکیب این چهار عامل, تصمیم گیرى را محقق و ممکن مى کند; یعنى در واقع نوعى ماحصل تهیه و تدوین و جمعآورى این عوامل چهارگانه است که به صورت یک تصمیم نمایان مى شود. اصول را باید ـ نبایدها, جهت گیرىها و محکمات دین مبین اسلام قرار دهیم; یعنى اصولى که منبعث و برخاسته از نظام ارزشى حاکم بر جمهورى اسلامى است. به تعبیر این باید ـ نبایدها و اصول ارزشى جوهره تصمیم هاى مدیریتى است که ما نام آن را ((مدیریت بر مبناى اصول)) مى گذاریم.

ارتباط مدیریت با اصول ارزشى
در باب مدیریت که مى گویند, جوهره مدیریت برنامه ریزى, جوهره برنامه ریزى هدف گذارى و جوهره هدف گذارى شناخت است. منتهى شما اگر از مجموعه اى که بر آن حکومت یا تصدى مى کنید یا حاکمیتى را اعمال مى کنید شناخت دقیق نداشته باشید نمى توانید اهداف معین و قابل وصولى را تعبیه کنید, تا هدف معین نشود, راه رسیدن به هدف روشن نمى شود. پس اگر شناخت ایجاد شد, سایر عوامل مدیریت هم به خدمت گرفته مى شود. حال ببینیم جوهره شناخت چیست که به آن هویت مى دهد. مهم ترین عامل در شناخت, نظام ارزشى است; به تعبیر دیگر, وزن و اهمیت عوامل در شناختى که انسان پیدا مى کند, بستگى به این دارد که جهان بینى و شاکله ارزشى اش چگونه حکم مى کند. بنابراین خود شناخت, بدون نظام ارزشى هویت ندارد و نمى تواند ما را به سوى تصمیم گیرىهاى خردمندانه و حکیمانه راهنمایى کند.
جایگاه علم مدیریت و نسبتش با اصول ارزشى چنین است که مدیر به استناد نظام ارزشى که براى خود قایل است, مقررات, قوانین, سازمان و وزن عواملى را که برایش مطرح است تعبیه و طراحى مى کند. نهایتا مى توان این گونه تعبیر کرد که براى تحقق اهداف, اصول و ارزش ها, ابزار اصلى, علم مدیریت است. علمى که مى تواند هدف و راهبرد مناسب ارائه دهد و چگونگى وضعیت سازمان, روش ها و مقررات را معلوم کند تا بتواند به همآهنگى و تصمیم گیرى و ایجاد انگیزش برسد. به این ترتیب نسبت مدیران با علم مدیریت این گونه است که براى تولید شیوه هاى تصمیم گیرى و نظم و نسق امور و مقرراتى که مورد نیاز است باید على القاعده به طراحى روش ها و شیوه ها دست بزند که در وراى این طراحى ها نظام ارزشى نهفته است.
به این ترتیب از دید ما, علم مدیریت ابزار اصلى تحقق ارزش ها, اصول و اهداف و سیاست هاى یک نظام است و خود منبعث از نظام ارزشى مدیر مى باشد و هنر مدیریت توان به کارگیرى این علم براى تحقق اصول و مبانى ارزش ها است و تصمیم گیرى, تجلى هنر مدیریت در تلفیق اصول و مبانى با واقعیت هاى عینى است و استفاده از علوم مدیریت و هنر مدیریت در تلفیق با یکدیگر, مى تواند این موضوعات را در صحنه عمل به اجرا برساند.
با توجه به عواملى که برشمردیم اگر این نگاه را بپذیریم که جوهره مدیریت, تصمیم گیرى است و تصمیمات مبتنى بر نظام ارزشى ایى که جهت گیرىها و سمت و سوها را مشخص مى کند در بطن تار و پود تکنولوژى مدیریت, که از چهار عامل: انسان, نرم افزار, سخت افزار و نیروى انسانى تشکیل شده, تجلى مى کند. با این کیفیت و با چنین نگاهى به بحث مدیریت, یعنى نظریه مدیریت بر مبناى اصول ارزشى, هر تصمیم و تدبیرى, به گونه اى عبادت تلقى مى شود. چون بشر در برابر مسائل اجتماعى, اقتصادى و فرهنگى به طور مرتب باید موضع بگیرد, فرد مسلمان به استناد نظام ارزشى اش در تقابل با واقعیت ها باید تشخیص بدهد که آیا واقعیت ها را به یک نظام ارزشى حاکم کند یا نظام ارزشى را مبنا بگیرد و تصمیمش را اعلام کند. به این ترتیب هر تصمیم و تدبیرى, با توجه به پایه اى که براى اصول و مبانى ارزشى در این نظریه قایل شدیم, نوعى عبادت تلقى مى شود.
دوم این که حصول اطمینان از شناخت موضوع, امرى اساسى تلقى مى شود; یعنى بدون این که از پدیده ها و واقعیت هاى خارجى دریافت دقیق و صحیحى داشت نمى توان به اصول و مبانى اتکا کرد, از این رو شناخت پدیده ها و اعلام اصول و مبانى و مواضعى که مدیر ابراز مى کند, یک امر بسیار اساسى است.
سوم این که تصمیم گیرى امرى علمى محسوب مى شود. به این مفهوم که تجربیات تصمیم گیرى را باید تدوین و تنظیم کرد و آن ها را قابل اشاعه و استفاده نمود. علاوه بر این دو رکن, اگر بخواهیم اصول و مبانى به درستى محقق بشود, باید هم به واقعیت ها توجه کنیم و هم از علوم مدیریت بهره بگیریم. احراز توان مندى در مدیریت, امرى پیچیده و خطیر است; یعنى آگاهى از علم مدیریت کافى نیست بلکه باید توان به کارگیرى این علوم و تجربیات را در صحنه عمل نشان بدهیم که به آن ((هنر مدیریت)) مى گویند. نهایتا این که اصول و ارزش ها جان مایه مدیریت و مدیریت, علت العلل تحقق ارزش ها و اصول است. با تعریفى که از علم مدیریت دادیم, مدیریت ضمن این که از ناحیه اصول ارزش ها متإثر شده و این اصول تنظیم, تبیین و تدوین شده و به روش ها و مقررات و آیین نامه ها و تکنیک هایى در مدیریت تبدیل گردیده, وسیله اى است براى تحقق ارزش هاى مدنظر مدیر یا نظام مدیریتى که در آن قرار گرفته است.
با عنایت به آثار و تبعاتى که این نگرش دارد نظریه اى را که تبیین شد در چهار فراز بیان مى کنیم.
اول این که این نظریه اعلام مى کند که تصمیمات و مدیریت هر فرد مسلمان متإثر از چهار عامل زیر است:
1ـ اصول و مبانى اعتقادى;
2ـ شناخت موضوع;
3ـ علوم مدیریت;
4ـ هنر و تجربه مدیریت.
به طور خلاصه, فرد مسلمان همواره بر مبناى اصول و در جهت تحقق آن ها از یک سو و توجه به شرایط مقتضیات حاکم از سوى دیگر با کمک دانش و تجربه مدیریت, تصمیم مى گیرد. هر اندازه درک از اصول و پاىبندى به آن ها قوىتر, شناخت شرایط و مقتضیات واقعى تر است. از سوى دیگر هر قدر بهره گیرى از علم و تجربه مدیریت افزون تر باشد, تصمیمات حکیمانه تر, کم هزینه تر و آثار و برکات آن ماندگارتر است.
در بحث هاى نظریات مدیریتى باید این نوع آثار و ادعاها را با بررسى تصمیمات اثبات کرد, ما در این زمینه مطالعاتى را انجام دادیم که به طور فشرده ارائه مى کنیم:
فرد مسلمان بر این اساس, به طور مستمر تلاش مى کند که با تجهیز درونى یعنى تهذیب و تزکیه, تعلیم و تربیت و تغییر و فراهم سازى شرایط بیرونى, در جهت پیاده شدن اصول و مبانى اش با محیط جدال کند تا آن را براى تحقق اصولش آماده نماید و تصمیمات حکیمانه ترى را اتخاذ کند; یعنى تلاش مستمر براى تغییر درون و بیرون.

شیوه مدیریتى امام خمینى(ره)
شما مى توانید با این مدل, تصمیمات حضرت امام خمینى را چه در بعد زندگى فردى و چه در بعد کلان اجتماعى تبیین کنید; مثلا چهار عاملى را که اشاره کردم, یعنى تجربه و هنر مدیریت, علم مدیریت, اصول و مبانى و عامل شناخت از موضوع را در چند تصمیم ایشان در نظر بگیرید: اصرار ایشان بر تنظیم و تبیین و جارى شدن قانون اساسى نشان دهنده اشراف و آگاهى از منظر رهبرى یک نظام, به هدف مند کردن نظام بوده است; یعنى اولین کارى که در علم مدیریت باید صورت بگیرد این است که نظام را هدف مند کنید. تدوین قانون اساسى از این سنخ بوده است. وقتى که بحث اسم نظام حکومتى پیش آمد فرمودند: ((جمهورى اسلامى, نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد)). با این که تمام گروه هاى سیاسى, این مسئله را به صورت دیگرى تعبیر و تفسیر مى کردند. ایشان به استناد شناخت و استنباطى که از خواست و نگرش مردم داشتند و با تکیه بر اصول و مبانى, بدون ذره اى تردید با آرامش کامل فرمودند: ((جمهورى اسلامى)). این نشان مى دهد که امام از آن عوامل به خوبى بهره مى بردند و تصمیم مى گرفتند. شناخت از موضوع و اتکا به علم مدیریت در منظر رهبرى, اولین کارى است که نظام را هدف مند مى کند. از آن طرف, تکیه بر اصول و مبانى و توان به کارگیرى این که هدف چگونه با مجموعه شما همآهنگ باشد. هرگاه ایشان اعلام موضوع و تصمیمى مى کردند, عقب تر یا جلوتر از مردم نبودند, بلکه دقیقا در کنار آن ها بودند.
به این ترتیب مى بینید که هر چهار رکن در تصمیم ایشان در این موضوع تجلى مى کند. بعضى از تصمیمات امام ظاهرا ناهمآهنگ با مقتضیات محیط است, مثلا حکم اعدام سلمان رشدى شاید از جمله این مسائل باشد. علت دیر هضمى این گونه تصمیمات امام این است که این تصمیمات در بعد زمان معنا پیدا مى کند; یعنى بعد تصمیم و عمق تصمیم ممکن است پنجاه سال, یک قرن یا چند نسل باشد. به علت محدودیت ذهن ما و دور بودن از آن نگاه و منظر این طور به نظر مىآید که ایشان بدون توجه به مقتضیات و شرایط زمان تصمیم گرفته اند. منتها چون تصمیم ایشان, تصمیم بلندى است با وجود گذشت سال ها هنوز از نظر ادبیات مدیریت درک نشده است. اگر این زمان را کمى طولانى تر بکنید متوجه مى شوید که به مقتضیات هم توجه شده و در واقع بر مبناى اصولى و به اتکإ مقتضیات, تصمیمى را اتخاذ کرده اند.
یکى دیگر از تصمیم گیرىهاى مهم امام, پذیرش قطعنامه است. کسانى که در کوران تصمیم گیرى حضرت امام بودند, خوب مى دانند که در بحث قطعنامه فى الواقع مدیریت کشور تصمیم مى گرفت و جلو مى رفت. روزى که آمدند و گفتند به این دلیل نمى توان جنگ را ادامه داد, امام تشخیص مصلحت دادند که با حفظ اصول این جا توقف مى کنیم. یعنى هیچ گاه از اصول دست برداشته نمى شود. در این مدل و در این تئورى, مدیریت بر مبناى اصول حاکم است, ولى اگر مقتضیات خوب شناسایى نشود, هزینه تصمیم بالاست. آن جا اگر این توان اجازه نمى دهد یا مقتضیات فراهم نیست یا درک از اصول و مبانى و واقعیات آن چنان که باید و شاید شفاف نیست, مدیر تصمیم مى گیرد و تشخیص مصلحت مى دهد. کما این که این مکانیزم در تمام نظام ادارى کشور بعد از چند سالى تعبیه شد.
تلاش هاى درونى و بیرونى امام, زبانزد همه است. ایشان على رغم قرار گرفتن در منصب امامت امت و رهبرى انقلاب اسلامى در جهان امروز, در هیچ زمانى از تزکیه درون به عنوان یک امر اساسى واجب و مقدم بر هر کارى غفلت نکردند. بیت مکرم امام(ره) ادبیاتى در این زمینه تولید کرده که نشان مى دهد, عبادت, تزکیه و تهذیب, آن هم در آن مقام, جزء لاینفک خودسازى و تجهیز درون نزد ایشان امرى اساسى بوده است. از آن سو مطالعه مستمر و اطلاع روز به روز از وضعیت مردم دنیا از طریق رادیوها و روزنامه ها در چنین موقعیتى همواره یکى از اصول اساسى زندگى حضرت امام(ره) بوده است. ایشان برخى تصمیمات را على رغم اعتقاد به صحتش اعلام نکردند و منتظر فراهم آمدن شرایط شدند.
بررسى این موضوعات نشان مى دهد که خیلى از تصمیمات شاید از سال 59 ـ 58 در ذهن امام بوده, ولى هیچ موقع اعلام نکردند تا شرایط فراهم شد. این رفتارها حاکى از تبعیت تصمیمات ایشان از یک چنین مدلى است و در داخل این نظریه دو فرض اساسى وجود دارد: فرض اول این است که اعتقاد ما به دین مبین اسلام به عنوان کامل ترین و فطرىترین دین و دستورها و اصول ثابتش براى انتخاب زندگى صحیح فردى و اجتماعى, در پشت این نظریه قرار دارد و فرض دوم, مدیریت و تدبیر امور فردى و اجتماعى است.
بى مناسبت نیست که اشاره کنیم امروزه در دنیاى غرب از مدیریت فردى به عنوان خود مدیریتى استفاده مى شود; یعنى همان جهاد اکبر که از دیدگاه حضرت امام(ره) در آن چند مرحله باید طى شود: تفکر, عزم, مشارطه, مراقبه, محاسبه و تذکر. این ها را اگر به عنوان یک مدل تهذیب و تزکیه شخصى, هر روز و هر هفته به کار بگیرید, مدیریت فردى مى شود. کسى که نتواند خود را مدیریت کند از عهده مدیریت جامعه هم برنمىآید. به این ترتیب مدیریت و تدبیر امور اجتماعى و فردى با نگاه اعتقادى عین دین ورزى و عبادت حق تعالى است.

نتیجه
استنتاج هایى که از این قضیه مى توان کرد به صورت زیر است:
1ـ اصول و مبانى اعتقادى پایه و چهارچوب اصلى و شکل دهنده سمت و سوى حرکت و جوهر تصمیمات هر فرد مسلمان است.
2ـ اصول و مبانى اعتقادى, تعیین کننده وزن عوامل در شناخت پدیده است و به شناخت از پدیده هویت مى بخشد. یعنى شناخت هایى که امروزه در علوم مدیریت وجود دارد, فارغ از هویت هاى ارزشى, عوامل اقتصادى, اجتماعى و فرهنگى را تعبیه مى کند که اگر به دنبال آن یک چهارچوب نظرى نباشد, این شناخت هویت ندارد.
3ـ اصول و مبانى اعتقادى آفریننده علوم و فنون مدیریت براى تدبیر امور فردى و اجتماعى است.
4ـ شناخت از موضوع و واقعیت ها در سرعت و شتاب حرکت به سمت تحقق اصول و مبانى اعتقادى و شدت رعایت آن ها تإثیر مى گذارد; یعنى این که ما با چه سرعتى به سمت تحقق اصول حرکت کنیم تابع مقتضیات و شرایط عینى جامعه است. از اصول دست برنمى داریم, ولى اگر شرایط فراهم نباشد, بعد زمانى تحقق اصول و مبانى, طولانى تر مى شود. مهم این است که در راه باشیم و این نوع نظریه مى گوید با چنین اعتقاد و چنین نظامى حتما به هدف مى رسیم.
5ـ سرعت حاصل از مقتضیات و سمت و سو, تابع اصول و مبانى است. درک و دریافت عمیق از اصول و پاىبندى به آن ها مقدم بر هر عامل دیگرى در تصمیمات اثر مى گذارد و به تصمیمات و اعلام مواضع شفافیت مى بخشد. هر تصمیم مدیریتى یک حرکت اعتقادى است. به این ترتیب, اصل بر تقدم اصول است نه تقدم واقعیت ها, که از آن به عمل گرایى رئالیستى تعبیر مى شود.
6ـ نتیجه تصمیمات و سرعت رسیدن به دستاوردها فرع بر قضیه است و در واقع فرد مسلمان عمل به تکلیف مى نماید. اصلى که مکرر از ناحیه حضرت امام(ره) بر آن تإکید مى شد, این بود که: ((ما به تکلیف عمل مى کنیم)).
7 ـ به لحاظ ورود خطا در برداشت از اصول و درک واقعیت ها آن طور که هستند, مجاهده مستمر فرد براى ارزیابى تصمیمات و چگونگى عملکرد عوامل چهارگانه ضرورى است. یعنى مدیر مسلمان در چنین نظریه اى هیچ گاه از عواقب تصمیم خود غفلت نمى کند و مرتب با آثارى که از این تصمیمات به او منعکس مى شود, یا علم خود را نسبت به واقعیت ها بالا مى برد یا علوم مدیریت را ارتقا مى دهد, یا اصول و مبانى اش را شفاف تر مى کند, با تهذیب فردى و برداشت صحیح تر و یا تجربیات مدیریتى خود ـ که هنر مدیریت است ـ به آن ها جلا و غنا مى بخشد که بتواند در مرحله بعد با توان مندى بالاترى بر اساس این نظریه اقدام کند.
8 ـ در جلا بخشیدن و کارآمد کردن الگوى تصمیم گیرى تجهیز فردى براى درک بهتر اصول و مبانى اعتقادى, فراگیرى علوم مدیریت و ارتقاى تجربه و هنر مدیریت و اشراف به زمان و مکان و در رإس همه تزکیه نفس ضامن موفقیت روزافزون فرد مسلمان است.
9 ـ استفاده مکرر از این الگو توسط مدیران, استحکام مدیریت فردى, یعنى تقواى ساختارهاى حاکم به یک نظام در مقیاس فردى را ((شاکله)) مى گویند. اگر عملکرد فرد مثبت باشد, مى گویند فرد متقى است و با صداقت کار مى کند. استفاده مکرر از از این موضوع توسط مدیران به استحکام مدیریت فردى و مدیریت اجتماعى مى افزاید; یعنى یک سیستم خودش, خودش را تصحیح مى کند.
10 ـ شفافیت اندازه گیرى عوامل موثر در الگو یعنى همان علوم و هنر مدیریت, اصول و مبانى و شناخت واقعیت ها موجب تمیز دادن سریع این عوامل مى شود. مدیر اگر مدعى باشد که این الگو را دنبال مى کند مى توان در عملکرد اجتماعى و فردىاش صحت و سقم ادعایش را پیدا کرد.
11 ـ راه توسعه علوم و مدیریت با ویژگى هاى اسلامى با به کارگیرى این الگو و به صورت تدریجى حاصل مى گردد.
12ـ بهره گیرى از این الگو هزینه هاى مدیریت را در بلند مدت کاهش و بهره ورى نظام را افزون مى کند.
این نظریه که در قالب پیش فرض ها, عوامل اساسى ذىمدخل, آثار و نگرش حاکم به این عوامل و نهایتا استنتاج هاى دوازده گانه اى که اشاره کردیم و ما آن را ((مدیریت بر مبناى اصول)) مى نامیم, بر اساس ادبیات مدیریت رایج, تبیین شده که بتوان در فضاى ادارى کشور به آن تمسک پیدا کرد.

سامان یابى نظام ادارى کشور
در انتهاى این بحث به لحاظ این که مسئولیت نظام ادارى کشور بر عهده بنده گذاشته شده, چند نتیجه گیرى براى نظام ادارى کشور مى توان از این بحث استخراج کرد که اگر نظام به آن اهتمام کند این کار تحقق پذیر و شدنى است:
1ـ هدف توسعه, تحقق اصول ارزش هاى اسلامى است. لذا سیره عملى و نظرى حضرت امام(ره) و قانون مندىهاى حاکم بر آن ضامن موفقیت است.
2ـ برنامه ریزى براى تربیت و تعلیم هدف مند مدیران در تمام عرصه ها اولویت اول نظام اسلامى است که در این هیجده سال بدین مهم همت نگماشته ایم.
3ـ تبیین کاربردى روش هاى تصمیم گیرى براى مدیریت فردى و اجتماعى در تمام عرصه ها, همکارى سامان یافته دانشگاه, حوزه و مدیریت اجرایى را مى طلبد.
4ـ لازمه بهره ورى و شایسته سالارى در نظام ادارى نهادمند شدن چهار عامل: تعهد, تخصص, دانش و هنر مدیریت و اشراف به موضوع در مراحل مختلف از اهم مسئولیت هاست.
اساس قضیه در این بحث به این برمى گردد که اگر اعتقاد ما در نظام اسلامى الگو قرار دادن حضرت امام ـ سلام الله علیه ـ است و از آن طرف هم مدبر العلوم خلقت و جهان هستى حق تعالى است و از طرفى دنیا نیز عملا ثابت کرده که توسعه منابع انسانى محور توسعه است و مدیران به هنجار براى چنین نظامى اصل و اساس قضیه هستند و با عنایت به این که حدود بیست سال از انقلاب گذشته, نشان مى دهد که یکى از غفلت هاى اساسى و تاریخى ما بحث توسعه مدیریت بر مبناى اصول ارزش هاى اسلامى است که ان شإالله با همتى که دولت و نظام مى کند آغازى براى دست یابى به چنین آرزوها و آرمان هایى باشد.

تبلیغات