آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۶

چکیده

این مقاله به منظور بررسى موضوع «غلو» در قرآن نگاشته شده است. نگارنده در آغاز به بیان مفهوم لغوى «غلوّ» مى‏پردازد. آن گاه براساس مفهوم «غلوّ» مصادیق و نمونه‏هاى آن را در قرآن بررسى مى‏کند. غلوّ شیطان، غلوّ فرعون، غلوّ یهود و نصارى، غلوّ بت‏پرستان، غلوّ نسبت به رهبران دینى و آسمانى موضوعات مورد توجه این مقاله است.

متن

مفهوم‏شناسى «غلوّ»
در لسان العرب آمده است: «اصل الغلاء، الارتفاع و مجاوزة القدر فى کل شى‏ء و غلا فى الدین و الامر یغلوا غلوّ: جاوز الحد»1 و نیز گفته مى‏شود: «غلا السعر و غیره غلوّاً وغلاءً زاد و ارتفع و جاوز الحد فهو غال و غلى»2 بدین ترتیب غلوّ یعنى خروج هر چیز از حد و مرز و اندازه آن، پیش فرض این معنا آن است که هر چیز قدر اندازه‏اى دارد که با آن قدر و اندازه از غیر خود شناخته مى‏شود؛ به گونه‏اى که تقدیر و اندازه‏گیرى جدا از آفرینش آفریده‏ها نیست.3 حال که هر چیز اندازه خود را دارد، پس حق باورى و باور حق آن است که انسان هر شى‏ء را در حد و مرز خود محدود بداند و همین که چیزى را از حدود خود خارج کند، خروج از حق تلقى مى‏شود و چون عدل به «وضع کل شى‏ء موضعه» تعریف شده است، غلوّ نوعى ظلم هم به حساب مى‏آید.4 زیرا غلوّ اخراج یک چیز از حد خود است و حد هر چیز جایگاه آن است. همان گونه که راغب در مفردات آورده است: «الظلم عند اهل اللغه و کثیر من العلماء وضع الشى‏ء فى غیر موضعه»5 «ظلم نزد اهل لغت و بسیارى از علماء قرار دادن شى در غیر موضع آن است.» بدین ترتیب نسبت بین ظلم و غلوّ نسبت عموم و خصوص مطلق است؛ یعنى هر ظلمى غلوّ نیست ولى هر غلوّى ظلم است. زیرا ممکن است چیزى از جایگاه خود خارج شود و در جایگاه فروتر قرار گیرد، در این صورت ظلم است ولى غلوّ نیست و غلوّ ظلمى است که چیزى از جایگاه خود خارج شده و در جایگاهى فراتر قرار گرفته باشد.
غلوّ در قرآن
با توجه به این که مفهوم غلوّ و معناى آن با مرزشکنى و برتربینى برابر است، مى‏توان طرح زیر را براى شناخت غلوّ غالیان در قرآن پیشنهاد کرد.
غلوّ «برتربینى ناروا»
الف: غلوّ نسبت به خود، مثل:
1. غلوّ شیطان 2. غلوّ فرعون 3. غلوّ یهود و نصارى
ب: غلوّ نسبت به غیر خود، مثل:
1. غلوّ نسبت به شى‏ء یا جن یا ملائکه 2. غلوّ نسبت به رهبران 3. غلوّ نسبت به رهبران آسمانى
الف: غلوّ نسبت به خود
توضیح این که گاهى یک موجود نسبت به حدود و اندازه خود غلوّ مى‏کند و زمانى نسبت به غیر خود. کسانى که نسبت به خود غلوّ کرده‏اند و در قرآن از آنها نام برده شده است عبارتند از: شیطان، فرعون، یهود و نصارى. گرچه با توجه به مفهوم غلوّ هر موجود مختارى که از فرمان خداوند سرپیچى مى‏کند غالى است؛ زیرا جایگاه خود را برتر پنداشته است. لذا شیطان، فرعون، یهود و نصارى و بت پرستان هر یک از مصادیق بارز غلوّ هستند.
1. غلوّ شیطان
کلمه شیطان در نگاه بعضى مفسران، ریشه عربى دارد و نون آن اصل کلمه و از ماده «شطن یَشْطَنُ» به معناى دور شدن از خیر است، ولى در نظر بعضى دیگر، نون آن زاید و اصل کلمه «شاط یشیطُ» به معناى شدت غضب است.6 بعضى احتمال داده‏اند شیطان یک واژه عبرانى باشد و از «هاشتیطن» به معناى مخالفت و دشمنى گرفته شده باشد.7 در هر صورت شیطان مفهوم وصفى دارد و در قرآن به معناى موجود شر یا شریر است و فرد ممتاز در میان شیاطین ابلیس است که به جن بودن او در قرآن تصریح شده است. «فَسَجَدُوا الّا ابلیس کان من الجن» (کهف / 50) در قرآن حدود 70 مورد قصه استکبار شیطان ذکر شده و نیز داستان سرپیچى او از سجده بر آدم، به تفصیل در قرآن آمده است و در ضمن بیان این داستان، علت سرپیچى، از زبان خودش بیان شده است: «قلنا للملائکة اسجدوا لادم فسجدوا الاّ ابلیس لم یکن من الساجدین. قال ما منعک ألاّ تسجد اذ امرتک قال انا خیر منه خلقتنى من نار و خلقته من طین. قال فاهبط منها فما یکون لک ان تتکبّر فیها فاخرج إنّک من الصاغرین.» (اعراف / 11-13) «ما به فرشتگان امر کردیم تا بر آدم سجده کنند. پس آنها سجده کردند به جز ابلیس که از سجده کنندگان نبود. (پروردگارت) گفت چه چیز تو را منع کرد که سجد نکنى در حالى که تو را امر کردم. ابلیس گفت من از او برتر هستم، تو مرا از آتش و او را از گل (خاک) آفریدى. گفت از این (مقام) فرود آى ،تو را از فرومایگان قرار دادیم.» شیطان با گفتن «انا خیر منه» «من از آدم برترم» اولین نافرمانى از امر خدا را به نام خود ثبت کرد. خود برتربینى و غلوّ و تکبر در برابر خداوند ریشه تمام عصیانها است. دلیل شیطان براى برترى خود بر آدم همین جمله بود که: «خلقتنى من نار و خلقته من طین» «مرا از آتش و آدم را از خاک خلق کردى» یعنى آتش بر خاک ترجیح دارد. سخن ابلیس صحیح بود؛ زیرا او از جنس جن بود و قرآن جن را از آتش مى‏داند: «کان من الجن ففسق عن امر ربّه» (کهف / 50) و در آیه 15 سوره الرحمن مى‏فرماید: «وخلق الجانَّ من مارج من نار» «خداوند جن را از رخشنده شعله آتش آفرید». ولى آنچه را خداوند تصدیق نفرمود سخن دیگر ابلیس بود که آتش از خاک بهتر است. درست است که آدم از خاک است ولى آدم از خاکى است که روح الهى در آن دمیده شده است. از جمله «فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحى فقعوا له ساجدین» (ص / 72) معلوم مى‏شود خداوند فرمان داد تا ابلیس بر آدم سجده کند نه بر خاک، و آدم از خاکى بود که به اراده خداوند تسویه شده و روح الهى در آن دمیده و به دست خداوند خلق شده بود. «قال یا ابلیس ما منعک أن تسجد لما خلقت بیدىّ استکبرت ام کنت من العالین». (ص / 75) شیطان به رغم این که به این امر با خبر شده بود که خلقت آدم با نفخه الهى صورت گرفته است، ولى بزرگ بینى و برترجویى او را نسبت به این حقیقت کور کرده بود.8 و همین غلوّ نسبت به خود موجب شد برخلاف علم خود عمل کند. شیطان به خالق بودن خداوند اقرار داشت چون گفت: «خلقتنى من نار» و از آنجا که از او خواست تا قیامت او را زنده بدارد، معلوم مى‏شود به توانایى خداوند هم ایمان داشت: «قال أنظرنى الى یوم یبعثون» (اعراف / 14) و از آنجا که به عزت خداوند سوگند یاد کرد، پس عزت او را هم انکار نمى‏کرد «فبعزّتک لاغوینّهم اجمعین» به رغم این شناخت، نتوانست از تاریکى وهم و خیال غلوّ، نجات یابد، سرانجام در تار و پود تکبر و برتربینى گرفتار آمد و در دام غلوّ افتاد و به رغم همه عبادات و دانش‏ها حقیقت خود را با جمله «انا خیر منه» بروز داد و انانیت خود را در برابر امر الهى آشکار کرد. او با توهم برترى خلقت نارى خود بر خلقت خاکى آدم، امر رب خویش را زیر پا نهاد و در باور خود از حد خود خارج شده و فراتر رفت و حدود خود رانشناخت. این خروج از حد و اندازه گرچه در مرتبه شناخت بود، اما آثار آن در عمل هویدا شد.
2. غلوّ فرعون
تنها فردى از جنس بشر که قرآن از تکبر و غرور او به تفصیل سخن گفته است، فرعون است. فرعون عَلَم جنس و لقب شاهان مصر بوده است. فرعونى که قرآن از او نام برده همان «رامسس دوم» است که عرب او را «قابوس ابن مصعب» و عبرانیان او را فرعون «تسخیر» مى‏نامند.9 فرعون مصداق حقیقى یک غالى از نوع بشر است که پا از حدود خود بیرون گذاشت تا آن جا که براى خود مقام الوهیت قائل شد. «لئن اتّخذت الهاً عندى لاجعلنّک من المسجونین» (شعراء / 29) به موسى‏علیه السلام گفت: «اگر الهى غیر از من انتخاب کنى تو را به زندان مى‏افکنم» و خطاب به درباریان چنین گفت: «یا ایّها الملأ ما علمت لکم من اله غیرى» (قصص / 38) «من غیر از خود معبودى براى شما سراغ ندارم.» به قول علامه طباطبائى (ره) این جمله از قبیل قصر قلب است؛ یعنى آنچه را موسى‏علیه السلام منحصر در خداى یگانه مى‏کرد، او آن را در خود منحصر مى‏دید؛ یعنى موسى‏علیه السلام الوهیت را براى خداوند و فرعون الوهیت را فقط براى خود اثبات مى‏کرد.10 فرعون علاوه بر الوهیت ادعاى ربوبیت هم داشت و خود را ربّ الارباب مى‏دانست؛ یعنى خود را از سایر اربابانى که مصریان مى‏پرستیدند برتر مى‏دید «انا ربّکم الاعلى» (نازعات / 24) «من رب برتر شما هستم». نتیجه این برترى این بود که دیگران را برده و بنده خود به حساب آورد و مدعى شد آن چه من به شما نشان مى‏دهم عین هدایت است؛ یعنى هدایت مردم را در گرو پیروى مطلق از خود مى‏دید. «ما اُریکم إلاّ ما ارى و ما أهدیکم اِلاّسبیل الرشاد» (مؤمن/ 29) «آنچه را به یقین مى‏دانم به شما نشان مى‏دهم و شما را جز به راه رشد هدایت نمى‏کنم.» فرعون خود را رب برتر مى‏دانست. لذا ربّ موسى‏علیه السلام را به تمسخر مى‏گرفت «قال فرعون ذرونى أقتل موسى و لیدع ربّه» (مؤمن / 26) «مرا از کشتن موسى بر حذر ندارید و بگذارید موسى را بکشم تا او پروردگارش را بخواند» و چون خود را مصلح و هادى مى‏دانست مخالفت با خود را فساد در زمین مى‏نامید. «إنّى اَخافُ ان یبدّل دینکم او أن یظهر فى الارض الفساد» (مؤمن / 26) «مى‏ترسم موسى‏علیه السلام دین شما را تغییر دهد ،یا اینکه در زمین فساد کند». فرعون یک انسان بود و مثل همه انسانها مخلوق، مربوب و محتاج به آب و غذا و هوا بود. بنابراین نوع خلقت او نمى‏توانست زمینه غلوّ را فراهم کند. آنگونه که خلقت ابلیس زمینه غلوّ او را فراهم کرده بود. آنچه «قابوس بن مصعب» مصرى را از حدود خود خارج کرد، قدرت و ثروت بود. اگر ابلیس برترى حقیقت خود را ناشى از ماده اولیه خلقت مى‏دانست، فرعون شخصیت خود را به جلال و جبروت شاهى خود مى‏پنداشت. قدرت، اندازه‏ها و مرزها را مى‏شکند و ثروت، چشم‏ها را براى دیدن حد و مرزها کور مى‏کند تا جائى که بشر سراسر نیاز، مرز خود را گم مى‏کند و نخست در وهم و خیال خویش تصویرى از خدا بودن ترسیم مى‏کند و سپس همان تصویر را بر جهان واقع منطبق مى‏کند ولى غافل از این که حق گرایى اقتضا مى‏کند که ذهن و اندیشه و باور انسان با عالم واقع منطبق شود نه این که انسان عالم واقع را با بافته‏هاى ذهن و خیال خویش تفسیر کند.
3. غلوّ یهود و نصارى
اگر ابلیس به خاطر آفرینش و فرعون به خاطر ثروت و قدرت خود، دچار غلوّ شدند، اهل کتاب به خاطر کثرت انبیا که در میان آنان مبعوث شدند و به خاطر وجود معجزات زیاد و نجات از فرعون، عبور از نیل و رسیدن به سرزمین موعود و خلاصه به خاطر مددهاى مکرر الهى پنداشتند که از دیگر بندگان خدا به خداوند نزدیک ترند، از این رو، خوى سرکشى مخصوصاً در یهودیان رنگ دینى به خود گرفت و آنها را به نژادپرستى کشاند. یهود و نصارى خود را مالک حقیقت و همه کس را بر سبیل بطلان مى‏دانستند و از همه مى‏خواستند به آنها بپیوندند11. همین مطلق نگرى آنها را به صف بندى در برابر یکدیگر کشاند تا جایى که هر یک پیامبر دیگرى را انکار مى‏کردند «وقالت الیهود لیست النّصارى على شى‏ءً و قالت النّصارى لیست الیهود على شى‏ءً...» (بقره / 113) و هر یک براى حقانیت خود انبیا الهى را به یهودى یا نصرانى تقسیم کردند. «ام تقولون إنّ ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب والاسباط کانوا هوداً او نصارى قل ءَأَنتم اعلم ام اللَّه و من اظلم مّمن کتم شهادةً عنده من اللَّه و ما اللَّه بغافلٍ عمّا تعملون» (بقره/ 140) قرآن در پاسخ به این ادعاى واهى و باطل اعلام کرد که «ما کان ابراهیم یهودیّاً و لانصرانیّاً و لکن کان حنیفاً مسلماً و ما کان من المشرکین» (آل عمران / 67) «ابراهیم نه یهودى و نه نصرانى بود؛ بلکه او مسلمانى دور از انحراف بود و هرگز از مشرکین نبود» و شما که براى خدا شریک قائل شده‏اید چگونه ابراهیم‏علیه السلام را از آن خود مى‏دانید.12 برترى جویى و برتربینى یهود و نصارى تا آنجا پیش رفت که خود را فرزندان و دوستان خدا مى‏دانستند و به صراحت بر خود، عنوان «ابناء اللَّه» و «احباء اللَّه» را نهادند. گرچه این القاب کنایه از قرب به خدا بود، ولى انتخاب القاب براى خداوند توقیفى است و کسى جز خداوند حق ندارد نامى براى ذات اقدس او انتخاب کند؛ زیرا احدى به ذات او معرفت حقیقى ندارد و پرواضح است که همین دو اسم انتخابى اهل کتاب (فرزند خدا و دوست خدا بودن) چه فساد عقیدتى در میان آنان ایجاد کرد.13 خداوند هیچ امتى را عزیز خانه خود نکرده هر چند انسان‏ها به خیال خود بر خود اسمى نهاده باشند. یهودیان و نصارى چون خود را عزیز خانه مى‏دانستند، خود را از قوانین و احکام معاف کردند و به رغم حق دانستن پیامبراسلام‏صلى الله علیه وآله وسلم اکثر آنها رسول خدا را انکار کردند. یهود و نصارى غلوّ خود را تا تقسیم بندگان به جهنمى و بهشتى کشاندند و گفتند بهشت از آن ما و جهنم جایگاه غیریهود و غیرنصرانى است و آنان هرگز وارد بهشت نخواهند شد. «وقالوا لن یدخل الجنّة إلاّ من کان هوداً او نصارى تلک امانیّهم». (بقره / 111) «و آنان گفتند هرگز کسى وارد بهشت نمى‏شود، مگر اینکه یهودى یا نصرانى باشد، این آرزوى پوچ آنهاست...» آنها گفتند اگر ما وارد جهنم شویم چند روزى بیش‏تر نخواهد بود. «ذلک بانّهم قالوا لن تمسّنا النّار الا ایّاماً معدوداتٍ و غرّهم فى دینهم ما کانوا یفترون» (آل عمران/ 24) البته اگر قومى خود را تافته جدابافته از دیگران بداند، به خود حق مى‏دهد خونها را مباح و نوامیس دیگران را نعمت خدادادى و اموال اقوام دیگر را مایملک خدادادى خود بداند و چنین بینش و جهان بینى، چنان بدخوئى و درنده خویى در پى داشته و دارد. که هم اکنون نیز در گوشه و کنار دنیا شاهد آن هستیم.
ب( غلوّ نسبت به غیر خود
1 - غلوّ نسبت به شى‏ء، جن یا ملائکه
اعتقاد به مبدأ، همراه انسان متولد شده است؛ به عبارت دیگر انسان همواره از مفهوم خدا دریافتى داشته نه این که این دریافت همیشه صحیح بوده است. «فتشیسم» یا «شى پرستى» که با اعتقاد به تقدّس اشیاء همراه است، «انیمیسم» یا «روح پرستى»، «توتمیسم» یا «پرستش حیوان»، اگر همگى اینها ادیان جوامع بدوى به حساب آیند، اصل مشترکى در همه این ادیان مردم بدوى وجود دارد و آن پرستش است.14 پرستش نوعى گرایش و تمایل شدید به یک شى‏ء است؛ آن هم به خاطر یک کمالى که پرستنده از آن دریافت کرده است چه این کمال حقیقت داشته باشد و چه کمالى توهمى باشد. گفته مى‏شود در هر پرستش سه عنصر وجود دارد: 1. واقعیتى که خارج از انسان و داراى کمال و برترى است 2. علم و آگاهى انسان به آن واقعیت و کمال آن 3. تمایل درونى شدید انسان به آن واقعیت به خاطر آن کمال15. بنابراین انسان همواره در برابر کمال و زیبایى خاضع و در برابر قدرت برتر خود کرنش کرده است. اگر سنگ را پرستیده است، ارزش سنگ به خاطر چیزى بوده است که در سنگ وجود دارد. سنگ مورد پرستش ابزارى بوده است. براى به دست آوردن چیزى که در سنگ وجود دارد این تصور که آب اصل درمان هر درد و شفابخش و آفریننده است، مورد پرستش انسان واقع شده است.16 انسان وقتى انس و آرامش و سرنوشت خود را در گرو یک شى‏ء، یک موجود زیبا و قدرتمند مى‏دیده است به آن دلبسته و این دلبستگى شدید به پرستش انجامیده است. باتوجه به آن چه گفته شد مى‏توان گفت انسان در فطرت خود شیفته قدرت مطلق و زیبایى بدون حد و مرز و کمال است. ولى در مصداق آن کمال مطلق، به خطا رفته است و آنچه غیر از خدا پرستیده است نتیجه غلوّى بوده است که در ذهن آدمى نسبت به آن غیر خدا، نقش بسته است. انسان نقش آب، آسمان، خورشید، ماه و ستارگان و هرچیز دیگر را در زندگى خود درک کرده است. اما زمانى که آنها را از جایگاه و مرتبه خویش فراتر برد و این مظاهر قدرت و زیبایى و کمال را عین قدرت و زیبایى پنداشته، و آنها را موجودى مستقل در ذات و اثر دانسته، از جاده عدل و حق دور افتاده است. ادیان توحیدى از جمله خدماتى که به بشر کرده‏اند، این است که جایگاه واقعى هر موجود و حد و حدود آن را نمایانده‏اند. توحید نه نفى واقعیتهاى هستى است و نه نفى آثار و قدرت و نه نفى زیبایى‏هاى آن است. در بینش توحیدى هستى واقعیت دارد و تمام این هستى از ذرات کوچک تا بزرگترین جزء آن، داراى آثارى است، اما تمامى آنها مخلوق و مصنوع یک قدرت برترند «لا اله إلاّ هو خالق کل شى‏ءٍ» (انعام / 102) و رابطه آنها با خالق و صانع خود یک رابطه قیّومى است «لا اله إلاّ هو الحىّ القیّوم» (بقره / 255) در اندیشه توحید مدار، معبود همه چیز خداى واحد است. «و ان من شى الا یسبّح بحمده» (اسراء/ 44) و هستى یکسره مملوک اوست «له ما فى السماوات و ما فى الارض» (بقره / 255) همانگونه که همه چیز تحت ربوبیت او قرار دارد «إنّ ربّکم اللَّه الّذى خلق السماوات و الارض» (یونس / 3) بدین ترتیب قرآن انواع رابطه‏اى را که بین هستى و خداوند وجود دارد برشمرده است.17 و با تبیین این رابطه، در حقیقت حد و مرز هر موجود رامشخص کرده تا اندیشه آدمى پا را فراتر یا فروتر نگذارد. در قرآن جن، فرشته، سنگ، ستاره، خورشید و ماه و هر آن چه در طول تاریخ مورد پرستش انسان قرار گرفته است، به عنوان مصنوع خداى یکتا و به عنوان نعمت و رحمت و به عنوان آیه الهى معرفى شده است. یعنى ضمن تأیید وجود و آثارآنها، حدود و مرز وجودشان معین شده است تا نه فراتر از حد و نه فروتر از آن قرار داده شوند. نه تفریطى صورت گیرد همانگونه که عده‏اى هستى را نوعى وهم و خیال پنداشته‏اند.18 و نه افراطى صورت گیرد همانگونه که عده‏اى آنها را در حد خدا بالا برده‏اند و نسبت به آنها غلوّ کرده‏اند. نفى بت پرستى، نفى غلوّ است؛ همانگونه که نفى جن پرستى، فرشته پرستى و ستاره پرستى نیز نفى غلوّى است که انسان نسبت به آنها قائل شده است. قرآن از این که کسى موجودى را تا حد خدا بالا ببرد نهى فرموده است «واعبدوا اللَّه ولا تشرکوا به شیئاً» (نساء/ 36) شرک به معناى خارج کردن و فراتر بردن موجود از حد متعیّن است. ابراهیم‏علیه السلام از خداوند مى‏خواهد که او و فرزندش را از پرستش اصنام دور کند؛ یعنى از خداوند مى‏خواهد که او را یارى کند تا هرگز نسبت به چوب و سنگ غلوّ نکند «واجنبنى و بنىّ ان نعبد الاصنام» (ابراهیم / 30) براساس آموزه‏هاى قرآن انسان در دوستى ورزیدن نسبت به غیر از خدا حق ندارد از حدود دوستى خارج شود. «ومن النّاس من یتّخذ من دون اللَّه انداداً یحبّونهم کحبّ اللَّه» (بقره / 165) زیرا افراط در دوستى، حق بینى انسان را از بین مى‏برد و کورى و کرى ایجاد مى‏کند. قرآن براى تصحیح اندیشه غلوّگرا هشدار مى‏دهد آن چه غیر از خدا مى‏پرستى نه سودى دارد و نه زیانى؛ یعنى هیچ چیز در اثرگذارى، استقلالى از خود ندارد. «ولاتدع من دون اللَّه مالاینفعک و لایضرّک» (یونس / 106) و در جاى دیگر هر نوع یارى و نصرت طلبیدن از غیر خدا را پوچ مى‏انگارد «ولا یستطیعون لهم نصراً ولا انفسهم ینصرون» (اعراف / 192)، «والّذین تدعون من دونه ما یملکون من قطمیر» (فاطر/ 13) و بالاخره ادیان توحیدى جهان‏شناسى انسان را تصحیح مى‏کنند و یکى از راههاى این تصحیح تعریف صحیحى است که از مظاهر هستى در اختیار انسان مى‏گذراند تا انسان با شناخت مرز اشیاء حدود آنها را از پیش خود فراتر یا فروتر نبرد.
2. غلوّ نسبت به رهبران
نوع دوم غلوّ نسبت به دیگران، غلوّ در مقام رهبران است. در قرآن، غلوّ نسبت به رهبران و پیشوایان دینى به دو صورت آمده است. در گونه اول تنها مردم بودند که براى تعظیم و تجلیل از رهبران خود مجسمه ساخته و تعظیم مجسمه‏ها به مرور زمان به پرستش آنها انجامیده است. «وقالوا لاتذرّن الهتکم و لاتذرّن ودّاً و لاسواعاً ولایغوث ویعوق ونسراً» (نوح /24) «(سران قوم نوح‏علیه السلام به مردم) گفتند شما خدایان خود یعنى ود، سواع، یغوث، یعوق و نسرا را رها نکنید». مرحوم فیض به نقل از تفسیر قمى مى‏گوید: گروهى از مؤمنین قوم نوح از دنیا رفتند. مردم از شدت تأثر و حزن، به عنوان یادبود براى آن ها مجسمه‏هایى ساختند تا هم با آن‏ها انس بگیرند و هم مؤمنین از دست رفته را با مجسمه‏ها یاد کنند. ولى به مرور زمان نسل‏هاى بعدى مجسمه‏ها را پرستیدند. شبیه این سخن در علل‏الشرایع از امام صادق‏علیه السلام نیز نقل شده است.19 یعنى تکریم و تعظیم عوام نسبت به خواص از حالت طبیعى خود خارج و به مبالغه و غلوّ رسیده، آنگاه به افسانه‏سازى مى‏انجامد. در اذهان عامه، خواص از حدود انسانى خارج شده تبدیل به رب و الهه مى‏شوند، این غلوّ نیز زمینه‏هایى داشته است. از جمله این زمینه‏ها مقامات معنوى است که پیشوایان دینى به آن دست مى‏یافته‏اند و یا عوام در ذهن خود براى آنان ساخته و پرداخته‏اند.20 گونه دوم، غلوّى است که عوام نسبت به رهبران قائل شده و خود رهبران هم به آن دامن زده یا حداقل مردم را از این باورهاى غلط بازنمى‏داشتند. مصداق این نوع غلوّ، غلوّ نسبت به احبار یهود و راهبان مسیحى است، آن‏ها از سوى عوام به عنوان رب پنداشته شده‏اند. «اتّخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون‏اللّه و المسیح ابن مریم و ما أمروا إلاّ لِیعبدوا الهاً واحداً لااله إلاّ هو سبحانه عمّا یشرکون» (توبه / 31) «اهل کتاب احبار و راهبان را رب خود گرفته همان‏گونه که حضرت مسیح را، در حالى که به آن‏ها امر شده بود که جزء خداى یگانه کسى را نپرستند، همانا او از آنچه شرک مى‏ورزند پاک و منزه است». «احبار» جمع «حبر» یعنى دانشمند و غالباً به علماى یهود گفته مى‏شود و «رهبان» کسى است که لباس رهبت و ترس خدا به تن کرده ولى غالباً به عابدان مسیحى «رهبان» گفته مى‏شده است. رب گرفتن یعنى کسى را بدون قید و شرط اطاعت‏کردن، مسیحیان از رهبانان و یهودیان از احبار خود بدون قید و شرط اطاعت مى‏کردند و این نوع پیروى، ربوبیت و عبادت به حساب مى‏آید و این تقلید محض نتیجه باور غلط عوام است. ریشه این باور نوعى خیال‏بافى عوامانه است. امام صادق‏علیه السلام فرمودند: «اما واللّه ما صاموا و لا صلّوا و لکنّهم احلّوا لهم حراماً و حرّموا علیهم حلالاً فاتّبعوهم و عبدوهم من حیث لا یشعرون» «به خدا قسم مردم یهود و نصارى براى علما خود نه روزه گرفتند و نه نماز گذاردند؛ بلکه علماى آن‏ها حرام خدا را حلال، و حلال خدا را حرام مى‏کردند. مردم هم از آن‏ها تبعیت مى‏کردند و آن‏ها را در حالى که خود نمى‏فهمیدند عبادت مى‏کردند.» عدى بن حاتم به رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم عرض کرد: «لسنا نعبدهم» ما علماى خود را نمى‏پرستیم. حضرت فرمود: «الیس یحرّمون ما احلّ اللّه فتحرّمونه و یحلّون ما حرّم اللّه فتستحلّونه قال: قلت بلى. قال: فتلک عبادتهم»21 «حضرت فرمود: آیا علماى شما حلال را حرام و حرام را حلال اعلام نمى‏کنند؟ گفتم چرا چنین مى‏کنند. فرمود: همین که شما پیروى مى‏کنید آن‏ها را عبادت مى‏کنید.» آرى پیروى بى‏چون و چرا نوعى ربوبیت است و چون مقام ربوبیت و الوهیت مخصوص خداست، پس پیروى محض از غیر خدا نوعى غلوّ است؛ یعنى پیروى کننده پیروى شونده را از حد خود خارج کرده است و این برتر دانستن و در حد خدا قرار دادن غلوّ است. رهبران دینى دنیاگرا درست بر خلاف انبیاء الهى و رهبران راستین هرگز با این جهل عوام مقابله نمى‏کنند؛ زیرا جهل عوام دنیاى آنان را آباد مى‏کند و مبارزه با جهل به منزله از دست رفتن دنیاى آن‏هاست. اینان براى تحمیل خود و سوارى گرفتن از مردمان عوام حقیقت بشرى خود را پنهان مى‏کنند و با منطق ریا و ریاکارى و پنهان‏کارى مردم را به بردگى مى‏کشند. گرچه فرمان نمى‏دهند که عوام بر آن‏ها سجده کنند، اما خویش را قبله آنان قرار مى‏دهند. قرآن پرده تزویر از چهره این دین‏فروشان دنیاپرست برگرفته و اعلام مى‏کند: «یا ایّها الّذین آمنوا إنّ کثیراً من الاحبار و الرهبان لیأکلون اموال النّاس بالباطل و یصدّون عن سبیل‏اللّه» (توبه / 34) از جمله فساد این گروه، فساد مالى است؛ یعنى چپاول اموال مردم، و سد راه برقرارى نظام عادلانه «سمّاعون للکذب أکّالون للسّحت» (مائده /42) «اینان دروغگو و بسیار حرام خورند.»22
3- غلوّ نسبت به رهبران آسمانى
نوع سوم از غلوّ نسبت به دیگران غلوّ مسیحیت و یهود نسبت به عیسى و عزیرعلیهما السلام است. پیروان این دو تن از انبیاى الهى آن‏ها را تا حد الوهیت و ربوبیت بالا بردند و به غلوّگرایى و غلوّباورى دچار شدند. «یا اهل الکتاب لاتغلوا فى دینکم» (نساء / 171 و مائده / 77) «اى اهل کتاب در دین خود غلوّ نکنید.» در اینجا نخست به بررسى عقیده نصارى درباره عیسى‏علیه السلام و سپس به عقیده یهود درباره عزیرعلیه السلام مى‏پردازیم.
حضرت عیسى‏علیه السلام
کلمه «عیسى» که گفته مى‏شود عبرى آن «یشوع» به معناى نجات‏دهنده است، در ده سوره قرآن، بیست‏وپنج بار ذکر شده و در چهار سوره نیز کلمه «مسیح» ده بار آمده است.23 تولد عیسى‏علیه السلام تولدى خارق‏العاده بود. وقتى به مریم‏علیه السلام بشارت فرزندى به نام عیسى‏علیه السلام داده شد، تعجب کرده و گفت: «قالت أنّى یکون لى غلام و لم یمسسنى بشر و لم اک بغیّاً» (مریم / 20) «من چگونه فرزندى خواهم داشت در حالى که بشرى با من تماس نگرفته و من فرد خطاکارى نبوده و نیستم.» «قال کذالک قالت ربّک هو علىّ هیّن.» (مریم / 21) «جبرئیل به او گفت: آرى تو با مردى تماس نداشته‏اى، اما این کار بر خداوند آسان است.» قرآن مریم و عیسى‏علیهما السلام را یک آیه مى‏خواند: «و جعلنا ابن مریم و امّه آیة» (مؤمنون / 50) کودکى او مانند تولدش امر شگفت دیگرى بود؛ زیرا هم در گهواره سخن گفت و هم اعلام کرد که به نبوت نایل شده است «قال انى عبداللّه آتانى الکتاب و جعلنى نبیا» (مریم / 30) «من بنده خدا هستم و خداوند به من کتاب داده و مرا نبى قرار داده است» عیسى‏علیه السلام با دمیدن در خاک مرده، حیات ایجاد مى‏کرد. «اذ تخلق من الطّین کهیئة الطّیر باذنى فتنفخ فیها فتکون طیراً باذنى» (مائده / 110) «تو به اذن من از خاک، پرنده‏اى خلق مى‏کنى. آنگاه در آن مى‏دمى و به اذن من داراى حیات مى‏شود.» البته سخن گفتن او در گهواره، معجزه‏اى است که قرآن از آن خبر داده است، ولى مسیحیت اعتقاد دارند حضرت عیسى‏علیه السلام تا سى‏سالگى هیچ معجزه‏اى ارائه نکرده است و ادعایى هم مبنى بر نبى‏بودن نداشته است. عیسى‏علیه السلام بیماران بى‏علاج را شفا مى‏داد و مردگان را زنده مى‏کرد. «و تبرئُ الاکمه و الابرص باذنى و اذ تخرج الموتى باذنى» (مائده / 110) وجود عیسى‏علیه السلام مظهر جلال و جمال الهى و مظهر خداى خالق و محى بود. جاهلان تفریطى، ایجاد او را بدون دخالت پدر باور نداشتند. بنابراین پاکدامنى مریم‏علیه السلام را زیر سؤال مى‏بردند و جاهلان افراطى گروهى او را «ابن‏اللّه» و گروهى دیگر عیسى‏علیه السلام را سومین اقنوم دانستند. عقیده به تثلیت قبل از نصارى در برهمایى وجود داشته است. «برهما» خداى بزرگ و خالق مبادى موجودات، «و شینو» حافظ امر کاینات و «شیوا» خراب کننده و هلاک کننده موجودات، این سه در یک تثلیت «ترى مورتى» هستند.24 رشید رضا مى‏نویسد: «برهما» خداى پدر و «وشینو» خداى پسر از «برهما» متحول شده و «شیوا» روح‏القدس است. نصارى تثلیت را از «برهما» گرفته‏اند. گرچه اصل عقیده برهمایى توحیدى بوده است، معبود آن‏ها سه صفت داشته است: خلق، حفظ و تصرف و تغییر. ولى به مرور براى این سه صفت اقانیم و ذوات جداگانه قرار دادند و براى تجسم بخشیدن به این عقیده خود، مجسمه‏هایى با یک جسد و سه سر یا یک تمثال سه وجهى قرار دادند.25 مرحوم طباطبایى(ره) نیز همین عقیده را دارد و مى‏گوید قرآن که مى‏فرماید: «یضاهئون قول الذین کفروا» (توبه/ 30) اشاره به تقلید نصارى از کفار (برهمنان) است.26 محمد بیومى مى‏گوید: نصارى در عقیده به حضرت عیسى‏علیه السلام سه گروه بودند عده‏اى او را پسر خدا و گروهى او را خود خدا و گروهى هم درباره او به تثلیت قائل بودند و مى‏گفتند خدا یکى از سه کس است که سه کس عبارتند از خداى پدر، خداى پسر و خداى روح‏القدس، یعنى عیسى خدا و پسر خدا و درعین حال بشر و خداست. قرآن هر سه عقیده را نفى کرده است.27 1- «لقد کفرالّذین قالوا انّ اللّه هوالمسیح بن مریم» (مائده / 72) 2- «لقد کفر الّذین قالوا انّ اللّه ثالث ثلاثة» (مائده / 73) 3- «و قالت النّصارى المسیح ابن اللّه ذلک قولهم بافواههم یضاهئون قول الّذین کفروا من قبل...» (توبه / 30) قرآن نصارى را به خاطر این که عیسى را هر چند از روى شدت احترام و علاقه تا حد خدایى بالا برده‏اند، هرگز ستایش نمى‏کند؛ بلکه شدیداً با این تفکر انحرافى مقابله مى‏کند و به صراحت اعلام مى‏کند: غلوّ درباره او (هرچند از روى شدت علاقه باشد) کفر است. و این غلوّ کفرآلود عذاب الیم در پى دارد. «و ان لم ینتهوا عمّا یقولون لیمسّنّ الّذین کفروا منهم عذاب الیم» (مائده / 73) قرآن در رد عقیده غلوّکنندگان استدلال مى‏کند که عیسى‏علیه السلام و مادرش غذا مى‏خوردند. «کانا یأکلان الطّعام» (مائده / 75) عیسى‏علیه السلام مالک سود و ضرر خود نبود «قل اتعبدون من دون اللّه مالا یملک لکم ضراً و لا نفعاً» (مائده / 76) عیسى‏علیه السلام مانند آدم‏علیه السلام از خاک به وجود آمد «انّ مثل عیسى عنداللّه کمثل آدم خلقه من ترابٍ» (آل عمران / 59) عیسى‏علیه السلام فقط رسول خدا و کلمه او بود «انّما المسیح عیسى ابن مریم رسول‏اللّه و کلمته» (نساء / 171) عیسى‏علیه السلام از عبادت خدا استنکاف نکرد «لن یستنکف المسیح ان یکون عبداً للّه» (نساء / 172) عیسى‏علیه السلام خود را بنده خدا نامید: «قال انّى عبداللّه» (مریم / 30) و عیسى‏علیه السلام از غلوّکنندگان برائت و بر آنان به خاطر کفرشان لعن فرستاد. «ما قلت لهم اِلاّ ما امرتنى به ان اعبدواللّه ربّى و ربّکم» (مائده / 117) «لعن الّذین کفروا من بنى اسراییل على لسان داود و عیسى ابن مریم» (مائده / 78) بدین ترتیب رهبران راستین در برابر جهل جاهلان سکوت نمى‏کنند برخلاف دنیا طلبانى که عزت خود را در جهالت توده مردم مى‏بینند.
عُزیر
دومین شخصیت آسمانى که بنى‏اسراییل درباره او دچار غلوّ شدند عُزیر بود. عرب یهود از باب تحبیب عَزرا را «عزیر» نامید و عرب‏هاى مسلمان همین اسم را از آن‏ها گرفتند. بنابراین عزیر از اسامى منقول و علم است و از عبرى آمده است. مانند عیسى که در اصل «یسوع» بوده است.28 نام عزیر فقط یکبار در قرآن آن هم در آیه 30 سوره توبه آمده است. «و قالت الیهود عزیر ابن‏اللّه» «یهود گفتند عزیر پسر خداست» و بعضى مفسرین از جمله علامه طباطبایى(ره) و مرحوم طبرسى(ره) و مرحوم ابوالفتوح رازى نیز در ذیل تفسیر آیه 259 سوره بقره مى‏فرمایند آن کسى که بر دهکده‏اى گذر کرد عزیر و او از انبیاى الهى است. «او کالّذى مرّ على قریةٍ و هى خاویة على عروشها قال انّى یحى هذه اللّه بعد موتها فاماته اللّه مائة عام ثمّ بعثه قال کم لبثت قال لبثت یوماً او بعض یوم قال بل لبثت مائة عام فانظر الى طعامک و شرابک لم یتسنّه وانظر الى حمارک و لنجعلک آیةً للنّاس وانظر الى العظام کیف ننشزها ثم نکسوها لحماً فلمّا تبین له قال اعلم أنّ اللّه على کل شى‏ءٍ قدیر» (بقره / 259) «یا مانند آن کس که بر دهکده‏اى گذر کرد که دیوارها و سقف‏هایش فرو ریخته بود گفت خدا چگونه این را پس از مردنش زنده مى‏کند؟ خداوند او را صدسال مى‏راند و سپس برانگیختش، گفت: چند سال درنگ کردى؟ گفت: یک روز یا پاره‏اى از یک روز درنگ کردم. گفت: بلکه صدسال است که درنگ کرده‏اى به خوراک و آشامیدنى‏ات بنگر که دگرگون نشده است و خرت را نگاه کن که استخوانهایش پوسیده تا پاسخ خود را بیابى و تا تو را دلیل و نشانه‏اى بر رستاخیز کنیم و به استخوان‏ها بنگر که چگونه قوام مى‏بخشیم و به هم مى‏آوریم و پس گوشت بر آنها مى‏پوشانیم و آنگاه که قدرت خدا (در زنده کردن مردگان) برایش روشن شد گفت مى‏دانم خدا بر هر چیزى تواناست.» مرحوم طبرسى براساس روایتى از امام صادق‏علیه السلام مى‏گوید: منظور از «کالّذى مرّ على قریة» عزیر است. پس از سلطه بخت‏النصر بر اسرائیل (حدود قرن 8 ق م) و درهم شکسته‏شدن اورشلیم بسیارى از یهودیان به اسارت درآمده توسط بخت‏النصر به بابل منتقل شدند. عزیر از جمله کسانى بود که در بابل متولد شد29 و یا بنابر قولى دیگر او در چهارسالگى همراه بقیه یهودیان به اسارت درآمده و به بابل برده شد.30 بعضى عزیر را پیامبر و بعضى دیگر او را از کاهنان یهود مى‏دانند. عزیر توانست در دوران تبعید تورات را احیاء و دین یهود را تجدید نماید و هویت بنى‏اسراییل را بازگرداند و با شفاعت نزد کوروش آنان را به سرزمین آباء و اجدادى خود یعنى اورشلیم بازگرداند. دوران عزیر مبداء تاریخ یهودى است. گفته مى‏شود اسفار عزرا و نحمیا توسط او جمع‏آورى شد. به همین دلیل یهودیان دوران عزیر را بهار تاریخ خود نامیده‏اند.31 تجدید حیات قومى یهود و سامان‏بخشى به دین یهود از عزیر یک شخصیت بى‏نظیر و فوق‏العاده در اذهان مردم یهود ساخت؛ به گونه‏اى که او را مقدس پنداشته در خیال آن‏ها عزیر پسر خدا شد و به او لقب «ابن‏اللّه» دادند. غلوّ درمقام او نتیجه اقدامى بود که یهودیان آن را اقدام شگرف و معجزه‏آسا تلقى کردند؛ به‏گونه‏اى که افسانه‏ها ساختند و تا آنجا که گفتند او بر هر یک از انگشتان خود قلمى بسته و با ده قلم تورات را مى‏نویسد.32 آیا همه یهودیان او را ابن‏اللّه مى‏دانستند؟ در پاسخ به این سؤال گفته‏اند فقط بعضى از یهود به او لقب ابن‏اللّه دادند ولى چون دیگر یهودیان آن را انکار نکردند، قرآن این قول را به همه آن‏ها نسبت داده است. «و قالت الیهود عزیر ابن‏اللّه و قالت النّصارى المسیح ابن‏اللّه ذالک قولهم بافواههم یضاهئون قول‏الّذین کفروا من قبل قاتلهم اللّه أنّى یؤفکون.» (توبه / 31) علامه طباطبایى(ره) مى‏گوید لقب ابن‏اللّه براى عزیر یک لقب تکریمى بوده است و از باب احترام و تعارف چنین لقبى را بر او نهاده‏اند برخلاف مسیحیان که براى مسیح الوهیت قائل بودند.33 ولى رشید رضا در تفسیرالمنار مى‏گوید: فیلسوف یهودى عصر حضرت عیسى‏علیه السلام خداوند را داراى فرزند مى‏دانست و باور داشت که فرزند خدا همان «کلمه اللّه» است که با آن اشیاء را خلق مى‏کند. شاید منظور یهود هم از لقب «ابن‏اللّه» براى عزیر همین باشد. رشید رضا در ادامه مى‏گوید: نصارى از یهودیان تقلید کردند و گفتند مسیح ابن‏اللّه است. ولى به عقیده نگارنده، این که قرآن قول یهود را در ابن‏اللّه نامیدن عزیر شبیه قول کفار34 قلمداد کرده «یضاهئون قول للذین کفروا» و بر آنان نفرین فرستاده «قاتلهم اللّه» و در آیه بعدى قائلین به ربوبیت احبار و رهبان را مشرک خوانده، نشان مى‏دهد یهودیان از باب تکریم چنین لقبى بر عزیر قرار نداده‏اند؛ بلکه او را معبود و رب مى‏دانسته‏اند. قرآن تنها کتابى است که اعتقاد یهود و مسیحیت درباره عزیر و مسیح را یک اعتقاد تقلیدى و وارداتى مى‏نامد که پیروان این ادیان توحیدى آن را یا از مشرکین عرب گرفته‏اند؛ مشرکینى که مى‏گفتند: «ان الملائکه بنات‏اللّه». و یا از برهمنها و یونانیها و رومى‏ها گرفتند.35 این رجعت و تمایل به شرک در قوم یهود در عصر حضرت موسى‏علیه السلام نیز سابقه داشته است و آنگاه که از نیل عبور داده شدند به موسى‏علیه السلام گفتند: «قالوا یا موسى اجعل لنا الهاً کما لهم آلهه» (اعراف / 138)
نتیجه
غلوّ به معناى خروج از حد و اندازه و غالى کسى است که در باور خود چیزى را از حد و اندازه معین خارج مى‏کند و آن را فراتر مى‏برد. یکى از تعالیم ادیان آسمانى آشناکردن انسان با حد و اندازه هر چیز و پرهیز دادن او در خروج از حد و اندازه موجودات است؛ زیرا ریشه انحراف انسان در پرستش اشیاء، ارواح، اجنه، خدایان زر و زور به دو عامل برمى‏گردد، یا حد معین موجود را فراتر مى‏برد و یا ان را فروتر مى‏پندارد. بت‏پرستان نسبت به حد و اندازه بت و جن‏پرستان نسبت به حد و اندازه جن غلوّ کرده‏اند و آنها را که مظاهرى از قدرت و هستى مطلق هستند، تا حد الوهیت و ربوبیت بالا برده‏اند. غلوّ زمینه دارد. اگر بگوییم زمینه غلوّ در فطرت انسان است به گزاف نگفته‏ایم؛ زیرا انسان به حکم فطرت به آن چه از جنس کمال است گرایش دارد و به آن انس مى‏گیرد و چون کمال مطلق را مى‏جوید گاهى دریافتن مصداق آن به خطا مى‏رود. دین گرایش انسان به کمال مطلق را ارج مى‏نهد و او را در شناخت مصداق حقیقى آن یارى مى‏دهد و با تعریفى که از مظاهر هستى در اختیار انسان قرار مى‏دهد، حد و اندازه موجودات و جایگاه آن‏ها را مشخص مى‏کند تا بشر آن‏ها را مصداق کمال مطلق نگیرد. طرح غلوّ یهود و نصارى نسبت به حضرت عزیر و عیسى‏علیهما السلام و طرح موضوع غلوّ عوام نسبت به احبار و راهبان یهودى و مسیحى در قرآن شاید هشدارى به امت مسلمان بود. تا مبادا در عقاید خود درباره رهبران آسمانى و علماى دین خود در ورطه غلوّ گرفتار شوند. سوگمندانه به رغم این هشدار گروهى از مسلمانان در دامن غلوّ گرفتار آمدند و به بلاى شرک و کفر دچار شدند. در بررسى علل و عوامل پدیده غلوّ در اسلام درست به همان زمینه‏هایى که قرآن طرح کرده بود و نسبت به آن‏ها هشدار داده بود برخورد مى‏کنیم. مقامات معنوى بندگان خدا هر چند عالى باشد، آثار وجودى موجودات هرچند شگفتى بیافریند، زیبایى آیات الهى هر چند دل‏ها را برباید، علم و دانش موجود خاکى هر چند فزونى گیرد، قدرت و ثروت هرچقدر انباشته گردد، در بینش توحیدى همه و همه وامدار قدرت و زیبایى مطلق و علم مطلق است و آن کمال مطلق جز خداوند کسى نیست و بر پیشانى همه موجودات آیه «یا ایّها النّاس انتم الفقراء الى اللّه و اللّه هوالغنىّ الحمید» (فاطر / 15) نقش گرفته است.
پی نوشت ها
________________________________________
1- محمدبن مکرم، ابوالفضل جمال‏الدین، لسان العرب، قم، نشر ادب الحوزه، 1322 /15 1363. 2- بقال، محمدعلى، المعجم‏الجمعى تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 498 /5 1376. 3- طباطبایى، محمدحسین، ترجمه المیزان، قم، نشر فرهنگى رجاء، 471/11. 4- مکارم شیرازى، ناصر، شرح فشرده نهج‏البلاغه، قم، نشر مدرسه امیرالمؤمنین‏علیه السلام، 1377 کلمات قصار، /437. 5- الراغب الاصفهانى، المفردات فى غریب القرآن (به اهتمام سیدمحمد گیلانى) 315 / 1969. 6- قریشى، على‏اکبر، قاموس قرآن، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 33 /4 1364. 7- خزائلى، محمد، اعلام القرآن، تهران، انتشارات امیرکبیر، /788. 8- طباطبایى، المیزان، 33 /8. 9- خزائلى، اعلام القرآن /482. 10- المیزان 54 /16. 11- طبرسى، مجمع‏البیان تهران، انتشارات اسلامى، /216 و 188. 12- همان 216 /2-1. 13- المیزان 383 /5. 14- شریعتى، على، تاریخ و شناخت ادیان، تهران، شرکت سهامى انتشار، 58 1362 و 59. 15- نصرى، عبداللّه، خدا در اندیشه بشر، تهران، انتشارات دانشگاه علامه طباطبایى، 277/ 1373. 16- الیاده، میرچاده، رساله در تاریخ ادیان، ترجمه جلال ستارى، تهران، نشر سروش، 215 / 1372. 17- نصرى، عبداللّه، مبانى جهان‏شناسى در قرآن، تهران، انتشارات امیرکبیر، 105/ 1376. 18- چند تن اساتید عرب، فلسفه یا پژوهش حقیقت، ترجمه جلال‏الدین مجتبوى، انتشارات جاویدان 72/ 1366. 19- فیض، ملامحسن، تفسیر صافى، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات 232 /15. 20- ابن کلبى، جامعه‏شناسى دینى جاهلیت، ترجمه یوسف قصایى، تهران انتشارات شقایق، 73 / 1364. 21- مدرسى، محمدتقى، من هدى القرآن، بیروت، دارائدالعربى، /156. 22- طباطبایى، ترجمه المیزان، 518 /5. 23- اعلام القرآن، / 463. 24- بنى‏حسینى، سیدصادق، ادیان و مذاهب جهان، تهران، 107 /2 1372. 25- رشید رضا، تفسیرالمنار، بیروت، دارالمعرفة، 89/6. 26- المیزان، 374/9. 27- مهران بیومى، محمد، بررسى تاریخ قصص قرآن، ترجمه مسعود انصارى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1383. 28- تفسیر المنار، 321 /10. 29- لاریجانى، محمد، داستان پیامبران، تهران، انتشارات اطلاعات، 783 / 1380. 30- نیشابورى، قصص‏الانبیاء، /350. 31- تفسیر المنار، 321 /10. 32- اعلام القرآن،/ 456. 33- المیزان،/ 374 و 375. 34- تفسیر المنار، 328/1. 35- همان، 341 /10.
  info@qura

تبلیغات