آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۶

چکیده

«تأکید» و کاربرد آن در قرآن از جمله مباحث علوم قرآنی است که مفسران و بلاغت شناسان بدان پرداخته اند. در این زمینه دو دیدگاه عده مطرح شده است، گروهی بر این باورند که تأکید در قرآن و روایت وجود ندارد، زیرا بازگشت تأکید به تکرار است و تکرار، لغو است . برخی دیگر معتقدند: از آنجا که قرآن به زبان قوم خود نازل شده و خارج از سبک و روش عرب نیست، و تأکید در کلام عرب معمول و رایج است، بنابراین تأکید در قرآن نیز کاربرد دارد، و یکی از شاخصهای مهم بلاغت قرآن به شمار می رود، زیرا در آن فواید بسیاری نهفته است. نویسنده این مقاله دیدگاه دوم را پذیرفتنی می داند. و در ادامه روشهای تأکید به کار رفته در قرآن را همراه با مثالهای گوناگون چون: کل، اجمع، کلا، کلتا، نفس و عین صورت می گیرد و فایده آن دفع توهم مجاز بودن، افاده عموم و شمول نسبت به همه افراد یک مفهوم و نیز نبود حف و سهو و نسیان است. قسم دوم تأکید لفظی است که همان تکرار لفظ اول است. تأکید با قسم، بدل، عطف، وصف، حروف جر و حروف تأکید، از گونه های دیگر تأکید است. نیز شیوه های بلاغی گوناگونی همانند عدول از فعل امر به استفهام، التفات، استفاده از اسم ظاهر به جای ضمیر، عدول از جمله فعلیه به اسمیه، تقدیم ما حقه التأخیر و ... از روش های دیگر تأکید است که در قرآن، فراوان به کار رفته است.

متن

در کلام عرب، اصل آن است که سخن، خالی از «تأکید» آورده شود.1 روش سخنوری و نگارش عرب، آن است که وقتی مخاطب ذهنیتی از پیش یا شک و انکاری ندارد کلام خود را بدون ادات تأکید آورد. عالمان بلاغت، «خبر» را به سه گونه تقسیم می کنند؛ کلام ابتدایی، کلام طلبی، کلام انکاری. کلام ابتدایی، خطاب به کسی گفته می شود که خالی الذهن باشد و در موضوع تردیدی نداشته باشد. کلام طلبی، به مخاطبی گفته می شود که مردد وجویای حکم می باشد؛ یعنی دو طرف موضوع حکم برایش روشن است، ولی نسبت میان آن دو را نمی داند و از «وقوع و لا وقوع» خبری ندارد. در این گونه گفتارها آوردن «تأکید» نیست، تا به وسیله آن، هم تردید برطرف شود و هم حکم روشن گردد. اما در کلام انکاری، مخاطب منکر حکم است و می باید تأکیدهایی بر اساس شدت انکار آورده شود.2 عالمان اسلامی اعتقاد دارند که تأکید، در قرآن و سنت همانند کلام معمول عرب وجود دارد، ولی برخی دیگر بر این باورند که تأکید در قرآن و اخبار وجود ندارد؛ زیرا بازگشت آن به «تکرار» است و تکرار لغو می باشد. زرکشی گفته، آدمی را یارای آن نیست که بتواند کلام و مقصود خویش را به طور کامل و تمام بیان کند، بدین رو کلام را اعاده و تکرار می نماید، و بدین جهت است که برخی علما منکر وجود تکرار در قرآن شده اند. ولی برخی دیگر بر این باورند که قرآن به زبان قومش نازل شده و خارج از سبک و روش آن نیست، بلکه تأکید نزد علمای بلاغت و فصاحت از شاخص های مهم بلاغت به شمار می رود؛ زیرا در آن فواید بسیار نهفته است، و از طرفی تأکید، مجاز نیست، بلکه خود نوعی حقیقت است.3 پیش از پرداختن به انواع تأکید در قرآن، یادکرد چند نکته بایسته است:
1. بررسی واژه های «تأکید و توکید»
سیوطی گفته است: «توکید»، مصدر «وکّد» و «تأکید» مصدر «أکّد» است که دو لغت هستند به یک معنی. ابن منظور در لسان العرب در باب حرف همزه می گوید: «أکّد العهد و العقد»، لغتی در وکده می باشد و تأکید، لغت در توکید است (اکّدت الشیء و وکّدته). و گفته می شود: «أوکدته» و «أکّدته» و «آکدته» «ایکاداً» و ضبط آن با «واو» فصیح تر می باشد و هر سه به معنای محکم کردن است. «وکد» و «اکد»، همانند «ورّخ» و «ارّخ» می باشد. بحث تأکید کلام، از مباحث مهم علوم قرآنی است، و از این رو بیشتر کتاب هایی که درباره علوم بلاغی قرآن سخن گفته اند، به این بحث نیز پرداخته اند.
2. فصاحت و بلاغت کلام
گاه اقتضا می کند که مخاطبان غیرمنکر را منکر فرض کنند، بدین معنی که اصل اولیه در کلام آن است که کلام برای این گونه مخاطبان بدون تأکید آورده شود، ولی در همان حال که مخاطب تردید و انکاری ندارد، او را منکر فرض کرده کلام را با مؤکدات مختلف تأکید می کنند. علت این مطلب آن است که مخاطب برپایهٌ حقیقت و بر طبق اقرار خود حرکت نمی کند. برای روشن شدن مطلب، آیه شریفه ذیل را شاهد می آوریم: «ثمّ إنّکم بعد ذلک لمیتون. ثمّ إنّکم یوم القیامة تبعثون» مؤمنون/15ـ16 سیوطی می گوید: چون مخاطبان، زمان طولانی در غفلت فرو رفته اند، هر چند منکر نیستند به منزله منکر فرض می شوند، و در نتیجه کلام با سه سبب مؤکّد آورده شده است: إنّ، لام و جمله اسمیه. و آیهٌ دوم «ثمّ إنّکم یوم القیامة تبعثون» با حرف إنّ و جمله اسمیه تأکید شده است. علت اینکه در این آیه، مخاطبان به منزله منکران فرض شده اند، این است که ادلهٌ قیامت و بعثت بسیار است و سزاوار است که انکار نشود. زمخشری گفته است: درتأکید بر مرگ مبالغه شده است، تا انسان مرگ را نصب العین خود قرار دهد و از آن غافل نباشد، زیرا فرجام انسان در دنیا مرگ است. امّا تلاش انسان در دنیا به گونه ای است که می پندارد همیشه زنده خواهد ماند. جمله «بعث» فقط با إنّ تأکید شده، زیرا به صورت امری قطعی که امکان نزاع و انکار در آن نیست بیان شده است.
3. تفاوت مراتب تأکید
چنان که گذشت کلام به دو گونه ادا می شود؛ با تأکید و بدون تأکید. در صورت تأکید هم، بر اساس شدّت و ضعف انکار مخاطب، تعداد مؤکّدات فرق می کند، به عنوان مثال، آیه «قالوا ربّنا یعلم إنّا إلیکم لمرسلون» سخن فرشتگان را که به سوی عیسی(ع) نازل شده بودند نقل می کند، و همین ملائکه در مرتبه دوم، چنین حکایت می کنند: «قالوا ربّنا إنّا إلیکم لمرسلون»(یس/16) درجلمه اول، دو مؤکّد وجود دارد؛ إنّ و جمله اسمیه، ولی جمله دوم دارای سه مؤکّد است: إنّ، لام و جملیه اسمیه. در آیه اول، انکار مخاطبان ضعیف بوده و با مؤکدات کمتری آورده شده است؛ ولی در آیه دوم، این انکار شدت یافته است، بدین سبب که گفتند: «ما أنتم إلاّ بشر مثلنا و ما أنزل الرحمن من شیء إن أنتم إلاّ تکذبون».
4. گونه های تأکید
الف. تأکید در نسبت کلام؛ مانند تکرار جمله، حروف زاید و… که همان جمله سابق را تقریر و تثبیت می کند. ب. مبالغهٌ در وصف، که به نسبت داده شده ربطی ندارد؛ مثلاً هرگاه از اوزان صیغه مبالغه استفاده شود مبالغه در وصف را می رساند؛ «و امرأته حمّالة الحطب»(لهب/4)؛ یعنی بسیار حمل کننده است. ج. مبالغه و کثرت در متعلق: مانند «علاّم الغیوب» که علم خداوند متعال قابل مبالغه و عدم مبالغه نیست، بلکه به اعتبار اشیاء می گوییم خداوند علاّم است، چنان که ابوحیان در تفسیر البحر المحیط بر این مطلب تصریح کرده است. نمونهٌ دیگر: علمای علم صرف گفته اند فرق «مات الابل» و «موّتت الابل» آن است که «موّتت» مبالغه در فاعل را می رساند. راغب اصفهانی ذیل لغت «غلّقت الابواب» گفته است: تشدید کلمه «غلّقت» یا به خاطر إحکام است و یا به خاطر کثرت درفاعل؛ یعنی: همه درها را بست و تمام آنها را نیز محکم کرد. نجم الدین استرآبادی (م 686) درشرح شافیه گفته است: «فعّل» غالباً برای تکثیر می آید؛ مثل غلّقت و قطّعت و جوّلت و طوّفت و موّت المال و جرّحته. تکثیر در متعدی و لازم، هر دو وجود دارد. در کتاب تصریف آمده است که باب تفعیل، برای مبالغه و تکثیر در فعل است؛ مثل طوّفت و جوّلت؛ یا در فاعل؛ مثل موّتت الابل؛ و یا در مفعول؛ مثل غلّقت الأبواب. 5. «التأسیس أولی من التأکید» یعنی: باید کلام هر متکلمی را در مرتبه اول بر تأسیس حمل کنیم؛ یعنی بگوییم او معنای جدیدی را قصد کرده است، و اگر تأسیس ممکن نبود در مرتبه دوم، کلام متکلم را بر تأکید، تکرار و تقریر سخن پیشین حمل کنیم.4 این قاعده در متون فقهی نیز مورد توجه فقها قرار گره است. 6. اصل اولیه در مؤکد آن است که پس از پایان جمله آورده شود، چون تأکید فرع کلام است. بنابراین اول باید اصل ذکر گردد و سپس فرع آورده شود. از این قاعده پاره ای از ادات مثل «إنّ، ألا، لام تأکید و قسم» استثنا شده اند و در صدر کلام قرار می گیرند. 7. علمای بلاغت برای «تکرار کلمه ها و جمله ها» انگیزه های مختلفی ذکر کرده اند. آنها بر این باورند که مهم ترین هدف از تکرار لفظ، همان «توکید و تقریر جمله» است؛ مثلاً در «کلاّ سوف تعلمون. ثمّ کلاّ سوف تعلمون»(تکاثر/2ـ1) هدف از تکرار، ردع کفّار است. امیرمؤمنان(ع) در جایی می فرماید: «العمل العمل، ثمّ النهایة النهایة، و الاستقامة الاستقامة، ثمّ الصبر الصبر، و الورع الورع.»5 مقصود از تکرار این کلمات، ترغیب و تحضیض می باشد. انگیزه دوم از تکرار، زیادی استبعاد است؛ مانند: «هیهات هیهات لما توعدون». انگیزه سوم، بیدار کردن و آگاهی دادن مخاطب است؛ مثل «هیهات فات ما فات و ذهب ما ذهب». انگیزه چهارم، تحذیر (بیم دادن) است؛ مثل این سخن امام(ع): «فالحذر الحذر، من طاعة ساداتکم و کبرائکم الذین…». اما باید گفت هدف تکرار، از سیاق کلام فهمیده می شود و هدف اصلی از تکرار، همان توکید است؛ چنان که علمای بدیع به این مطلب اشاره کرده اند.
روش های تأکید
اهل فصاحت و بلاغت برای «تأکید» انگیزه های گوناگونی را برشمرده اند. مهم ترین آنها همان تقریر و تحقیق کلام قبلی است، گویی متکلم احساس می کند که مخاطب توجه کامل به مضمون سخن او ندارد، بدین رو آن را تکرار می نماید. انگیزه دوم این است که گاه متکلم می خواهد توهّم شنونده را بزداید؛ مثلاً می گوید «جاء الأمیر» و شنونده خیال می کند نامه او آمده است، لذا گوینده با کلمه «جاء الأمیر نفسه» این مطلب را تثبیت می کند که خود امیر آمده است؛ نه نامه اش. انگیزه سوم این است که گاه شنونده می پندارد فاعل یا مفعول عمومیت ندارد، در اینجا تأکید می آورد تا دلالت بر استغراق (فراگیری) و عمومیت کند؛ مثلاً در آیه شریفه «فسجد الملائکة» ممکن است برخی گمان کنند که بعضی از فرشتگان سجده نکرده اند، ولی خداوند در ادامه می فرماید: «کلّهم أجمعون».6
تأکید معنوی (تأکید صناعی)
تأکید معنوی در کتاب های نحوی با شیوه های مختلف مطرح است. این تأکید با واژگانی همچون کلّ، أجمع، کلا، کلتا و نظایر آن صورت می گیرد. فایده این گونه واژگان آن است که توهم مجازبودن را برطرف می کند و روشن می سازد که این لفظ تمام افرادش را در بر می گیرد؛ مانند آیه: «فسجد الملائکة کلّهم اجمعون»(حجر/30) سیوطی از فراء نقل کرده است که کلمه «کلّ» عموم را می رساند… یعنی همه فرشتگان سجده کرده اند و کلمهٌ «اجمعون» چون از ماده جمع می باشد، می رساند که سجده آنان به صورت گروهی بوده است؛ نه به صورت پراکنده.7 در همع الهوامع آمده است که لفظ «کل» برای شمول وضع شده است و توهم این را که عمل بعضی به همه نسبت داده شده دفع می کند؛8 تا توهّم نشود که فعل در واقع از سوی بعضی صادر شده است؛ ولی گفته است همه این کار را انجام داده اند، یا کار واقع شده از بعضی را به منزله انجام آن از سوی همه دانسته است. تأکید معنوی به وسیله الفاظی چون «نفس» و «عین» هم صورت می پذیرد، و فایده آن نیز دفع توهم مجاز بودن می باشد و نشان می دهد که در کلام، حذفی صورت نگرفته و سهو و نسیانی وجود نداشته است9. واژه های نفس و عین، همواره به ضمیر اضافه می شوند و ضمیر در مفرد، تثنیه، جمع، مذکر و مؤنث بودن با متبوع خود هماهنگی دارد؛ چنان که در کتاب های نحوی به تفصیل آمده است.10
تأکید با تکرار
نوع سوم تأکید، تأکید لفظی است، که همان تکرار لفظ اول می باشد. سیوطی می گوید: این تأکید در ضمیر متصل، حرف، مضاف، جمله، کلام، نکره، معرفه، اسم ظاهر، ضمیر و نیز تأکید اسم، فعل و حرف می باشد.11 مواردی از تأکید با تکرار را می نگرید: «عمّ یتسائلون. عن النبأ العظیم. الذی هم فیه مختلفون. کلاّ سیعلمون. ثمّ کلاّ سیعلمون» نبأ/5ـ1 زمخشری در کشّاف می گوید: تکرار ردع، با لفظ و تکرار جمله وعید، تهدید و تشدید در مطلب را می رساند، و وجود «ثمّ» دلالت می کند که وعید دوم شدیدتر از وعید اوّل می باشد. «کلاّ لوتعلمون علم الیقین. لترونّ الجحیم. ثمّ لترونّها عین الیقین» تکاثر/7ـ5 «فإنّ مع العسر یسراً. إنّ مع العسر یسراً» انشراح/6ـ5 «و ما أدراک ما یوم الدین. ثمّ ما أدراک ما یوم الدین» انفطار/18ـ17 «فمهّل الکافرین أمهلهم رویداً» طارق/17 در آیه فوق، مضمون جمله سه بار تکرار شده است: مهّل الکافرین؛ أمهلهم؛ رویداً، که مصدر ترخیم شده «ارواد» است و مفعول مطلق تأکیدی و در حکم تکرار است. طبرسی و زمخشری می گویند: خداوند اراده تأکید کرده و از تکرار کراهت داشته است. به همین سبب لفظی آورده است که با لفظ اول مخالف باشد و چون تأکید بیشتر را می خواسته برساند، معنای آن را آورده و لفظ را وانهاده و فرموده است: «رویداً»؛ یعنی «إمهالاً یسیراً».12 سیوطی می گوید: جمله «أمهلهم» مؤکّد جمله اول می باشد و وجود اختلاف اندک در لفظ ضرری ندارد.13
تکرار عامل یا فعل
مانند: «هیهات هیهات لما توعدون» مؤمون/36 در این آیه افزون بر عدول از بَعُدَ به هیهات که خود مبالغه است، هیهات نیز تکرار شده است که تأکید بیشتر را می رساند. تکرار اسم مانند: «کلاّ إذا دکّت الأرض دکّاً دکّاً» حجر/21 برخی گفته اند در این آیه تأکید اسم است، ولی در «جاء ربّک و الملک صفّاً صفّاً»(فجر/22) چنین نیست؛ زیرا از لفظ دوم، آنچه از لفظ اول اراده شده مراد نیست. برخی دیگر گفته اند در آیه نیز «دکّ» اول، غیر از «دکّ» دوم است و رخدادی دیگر است که ترتیب را می رساند.14
تکرار حرف
مانند: «ففی الجنّة خالدین فیها»(هود/108) که تکرار در حرف است؛ چنان که سیوطی می گوید، یا در مجرور؛ چنان که زرکشی باور دارد. نیز مانند: «أیعدکم أنّکم إذا متّم و کنتم تراباً و عظاماً أنّکم مخرجون»(مؤمنون/35) که أنّ تکرار شده است. نیز: «ألم یعلموا أنّه من یحادد الله و رسوله فأنّ له نار جهنّم خالداً فیها»(توبه/63) باید دانست تکرار استثنا نیز از نوع تکرار حرف است، مانند: «و عنده مفاتیح الغیب لایعلمها إلاّ هو و یعلم ما فی البرّ و البحر و ما تسقط من ورقة إلاّ یعلمها و لاحبّة… إلاّ فی کتاب مبین»(انعام/59)
تکرار ضمیر
ضمیر متصل به وسیله ضمیر منفصل تأکید می شود. در بحث عطف گفته شده است که اگر اسم ظاهر بر ضمیر مرفوع متصل عطف گرفته شود باید ابتدا با ضمیر منفصل تأکید شود؛ مانند «اسکن أنت و زوجک الجنّة» بقره/114)، یا «فاذهب أنت و ربّک فقاتلا»(مائده/24) و مضمر الرفع الذی قد انفصل***أکّد به کلّ ضمیر اتّصل
آیا هر تکراری مفید تأکید است؟
از آنچه گذشت، ممکن است برداشت شود که هر تکراری تأکید را می رساند، ولی این تصور درست نیست؛ در سوره الرحمن آیهٌ شریفه «فبأی آلاء ربّکما تکذّبان» تکرار شده، ولی چنان که اهل تفسیر گفته اند این تکرار برای تأکید نیست. سید مرتضی در «غرر الفوائد» بحثی گسترده درباره این مطلب آورده و عالمان و مفسّران پس از او نیز آن را ذکر کرده و پذیرفته اند؛ از جمله طبرسی و آلوسی. گزیدهٌ سخن سید مرتضی چنین است: تکرار، زمانی است که این الفاظ به یک چیز متعلق باشند، ولی اگر متعلق هر یک از این جملات نکتهٌ خاصی باشد، تکرار نخواهد بود؛15 که در سوره رحمان چنین است.
مفعول مطلق تأکیدی
تأکید کلام به وسیله مفعول مطلق تأکیدی، بدان جهت است که خود نوعی از تکرار است و مفعول مطلق گاهی همان مصدر فعل است که غالباً این گونه است؛ مثل «و قتّلوا تقتیلاً»(سبأ/37) البته گاهی مصدر پس از فعل نمی آید و چیزهای دیگری جانشین مصدر می شود؛ مثلاً گاهی مصدر از جنس فعل سابق نیست، ولی در معنی مشترک می باشد و این خود تکرار است:16 «و ما أموالکم و لا أولادکم بالتی تقرّبکم عندنا زلفی إلاّ من آمن و عمل صالحاً» سبأ/37 طبرسی(م 548) در جوامع الجامع فرموده است: «زلفی و زلفة»، مثل «قربی و قربة» مصدر است و به عنوان مصدر، منصوب می باشد و «تقرّبکم» را تأکید می کند.17 اهل نحو نیز تصریح کرده اند که مصدری از غیر جنس فعل، ولی به همان معنی، می تواند جانشین مصدر فعل باشد؛ مانند: «و تخرّ الجبال هدّاً»(مریم/90) و «والنازعات غرقاً»(نازعات/1) و «و أنا ظنّنا أن لن تقول الإنس و الجنّ علی الله کذباً»(جنّ/5). باید دانست گاهی اسم منصوب، جانشین مفعول مطلق تأکیدی می شود؛ مانند: «إنّ الظنّ لایغنی من الحقّ شیئاً»(یونس/36) و این حذف منافات با تأکید ندارد. چنان که بسیاری مفعول مطلق نوعی را نیز مفید تأکید دانسته اند.
حال تأکیدی
حالِ مؤکّد، نیز نوعی از سبک های تأکید کلام عرب است که در قرآن نیز به کار رفته است. حالِ مؤکّد سه گونه است: 1. گاهی ذوالحال را تأکید می کند؛ مثل کلمه «کافّة» در این آیه: «و قاتلوا المشرکین کافّة کما یقاتلونکم کافّة» توبه/36 کلمه «کافّة» حال است و مفعول به را که «المشرکین» باشد تأکید می کند. این کلمه در پنج آیه به کار رفته و مثل کلمه «وحده» می باشد؛ یعنی فقط به صورت حال به کار می رود. مثال دیگر حال مؤکّد، این آیه است: «قلنا اهبطوا منها جمیعاً»(بقره/38). 2. گاه، تأکید کننده عامل می باشد؛ مثال: «ولّی مدبراً و لم یعقّب»(نمل/10) و «ولّوا مدبرین»(نمل/80) نحویان، آیات فوق را نمونه حال مؤکّد عامل دانسته اند، ولی سیوطی گفته است: حال مؤکّد نیست، بلکه مؤسّد می باشد.18 مکی بن ابی طالب می گوید: «مدبراً» حال است، همان طور که جمله «و لم یعقّب» حال می باشد.19 3. حال تأکیدی که مضمون جمله سابق را تأکید می کند؛ مانند: « ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتّقین»(بقره/2). طبرسی و دیگران گفته اند: جمله «لاریب فیه» در موضع نصب می باشد و مضمون جمله سابق را تأکید می کند. باید دانست جمله «لاریب» هرگاه پس از معرفه واقع شود حال خواهد بود، و اگر بعد از نکره محض آورده شود صفت است؛ مانند: «فکیف إذا جمعنا هم لیوم لاریب فیه»(آل عمران/25).
نون تأکید ثقیله و خفیفه
استفاده از نون تأکید ثقیله و خفیفه روشی دیگر برای تأکید در کلام عرب است. عالمان نحوی گفته اند: 1. نون تأکید، چه خفیفه و چه ثقیله، ویژه فعل است و به اسم نمی پیوندد. 2. برای فعل مضارع تنها در صورتی نون تأکید آورده می شود که بر طلب و درخواست دلالت کند.
بدل
یکی دیگر از اسباب تأکید، بدل می باشد. هدف از بدل «ایضاح» بعد از «ابهام» است و فایده آن بیان و تأکید کلام می باشد. بیان بودن بدل به دلیل رفع ابهام موجود در مبدل منه است20 و اما اینکه تأکید است؛ زیرا بدل بر مدلول «مبدل منه» دلالت می کند. و دلالت لفظ دوم یا به طور «مطابقی» می باشد؛ یعنی مدلول لفظ دوم و اول یکی است که از آن تعبیر به «بدل کل از کل» می شود، و یا دلالت «تضمنی» می باشد که در «بدل بعض» است، و یا «التزامی» می باشد که در بدل اشتمال است.21 پس نتیجه می گیریم که تمام انواع بدل ها دلالت بر تأکید می کنند و تأکید اختصاص به بدل کل از کل ندارد. مثالی برای بدل کل از کل: «اهدنا الصراط المستقیم. صراط الذین أنعمت علیهم…»(حمد/7ـ6). زمخشری می گوید: «صراط الذین» بدل از «الصراط» می باشد و بدل در حکم تکرار عامل است؛ مانند این است که گفته شود «اهدنا الصراط المستقیم. اهدنا صراط الذین أنعمت علیهم»، چنان که فرمود: «للذین استضعفوا لمن آمن منهم»(اعراف/75). فایده بدل نیز تأکید است، زیرا در آن تکرار جمله وجود دارد.
بدل بعض از کلّ
«ولله علی الناس حجّ البیت من استطاع الیه سبیلاً» آل عمران/97 به گفته طبرسی و زمخشری «من استطاع» بدل از «الناس» است. مصطفی مراغی گفته است: «وجه آنکه بدل دلالت بر تأکید می کند آن است که در بدل کلّ از کل، کلمه دوبار تکرار شده است، ولی در بدل بعض از کل، وقتی متکلّم مبدل منه را آورد، آن گاه بدل را، گویی اعلام می کند مجازی در کلام نیست و اجمالی که در مبدل منه بوده برطرف شده، پس در نفس بیشتر جای می گیرد. اما در بدل اشتمال نیز تقریب مطلب بدین گونه است که وقتی مبدل منه آورده می شود، مانند این است که نفس شنونده شائق است که چیزی گفته شود و سخن سابق او کامل گردد».22
بدل اشتمال
بدل اشتمال، معنایش آن است که مبدل منه مشتمل بر بدل باشد؛ نه مانند اشتمال ظرف بر مظروف، بلکه چون بدان اشعار دارد هرگاه مبدل منه ذکر می شود، نفس آدمی اشتیاق دارد به ذکر بدل و منتظر آن است. در بدل اشتمال از مبدل منه، تابع (بدل) مراد و منظور است.23 «یسألونک عن الشهر الحرام قتال فیه قل قتال فیه کبیر و صدّ عن سبیل الله و کفر به» بقره/215 زمخشری گفته است: «قتال فیه» بدل اشتمال است24 و بدل اشتمال نیز در حکم تکرار عامل است.
عطف
عطف نیز از روش هایی است که کلام با آن تأکید می شود: 1. عطف مترادف بر مترادف ازهمین گونه می باشد. مانند: «إنّما أشکو بثّی و حزنی الی الله» یوسف/86 «لاتخاف درکاً و لاتخشی» طه/77 هرگاه دو لفظ مترادف بر یکدیگر عطف گرفته شد لفظ دوّم تأکید لفظ اول است.
عطف خاص بر عام و عام بر خاص
ابن هشام گفته است: این نوع عطف از خصوصیات «واو» است و سایر حروف عطف این ویژگی را ندارند.25 و فایده آن آگاهی دادن بر ارزش این فرد خاص است، گویی از جنس عام نمی باشد، زیرا تغایر در وصف به منزله تغایر در جنس فرض شده است و این گونه عطف را «تجرید» گویند؛ مثل اینکه از جمله سابق مجرد شده باشد.26 نمونه: «حافظوا علی الصلوات و الصلوة الوسطی»(بقره/338). «إنّ صلوتی و نسکی و محیای و مماتی لله ربّ العالمین» انعام/162 «نسک» در لغت به معنای عبادت است، پس اعم از صلات می باشد.27 بیضاوی نیز گفته است: «نسک» یعنی تمام عبادت یا قربانی یا حجّ.28
وصف
اگر برای موصوف صفتی آورده شود که از جنس همان موصوف باشد، دلالت بر تأکید می کند؛ مانند: «و ندخلهم ظلّاً ظلیلاً»(نساء/57). ابومسلم اصفهانی نیز گفته است: «ظلیل» به معنای قوی متمکن می باشد، و صفت آوردن آن برای کلمه ای که از لفظ آن مشتق می شود مبالغه در وصف است؛ مانند «لیل ألیل و داهیة دهیاء».29 نظیر همین مضمون را فخررازی از واحدی در تفسیر البسیط نقل کرده است.30
نوع دیگری از تأکید
ذکر مصدر پس از فعل ـ البته نه به صورت مفعول مطلق ـ نوع دیگری از تأکید می باشد؛ مانند: «یا أیها الذین آمنوا إذا تداینتم بدین فاکتبوه»(بقره/282) محقق اردبیلی (م 993) فرموده است: جار و مجرور «بدین» چون از جنس «تداینتم» می باشد، دلالت بر مبالغه می کند31 و طبرسی نیز بدان تصریح کرده است.32 برخی نیز گفته اند این آیه بر سبیل تأکید است: مانند: «ولاطائر یطیر بجناحیه»(انعام/38)، «فسجد الملائکة کلّهم أجمعون»(حجر/30) و «تلک عشرة کاملة»(ص/73).
قطع از تابعیت
صفت یا نعت، موصوف را توضیح می دهد، ولی در صورتی که قطع از تابعیت شود دلالت بر مبالغه می کند؛ مانند: «لیس البرّ أن توّلوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب و لکنّ البرّ من آمن بالله و الیوم الآخر… و الموفون بعهدهم إذا عاهدوا و الصابرین فی البأساء» بقره/177 زمخشری گفته است نصب صابرین بنابر مدح می باشد33. سید مرتضی نیز درکتاب غرر الفوائد، درباره نصب «صابرین» بحثی دارد. «والمؤمنون یؤمنون بما أنزل الیک و ما أنزل من قبلک و المقیمین الصلاة و المؤتون الزکوة» نساء/162 زمخشری تصریح کرده که نصب «المقیمین» بنابر مدح می باشد34 و وجه آن نیز روشن است؛ زیرا «والمؤمنون» مرفوع و «المقیمین»منصوب آمده است.
تأکید با ساختمان(بناء) بیشتر
عالمان نحوی گفته اند: اگر بر بنای کلمه ای افزوده شود، ولی معنای جدیدی از آن فهمیده نشود، دلالت بر تأکید می کند. «زیادة البناء تدلّ علی زیادة المعنی، و زیادة المبانی تدلّ علی زیادة المعانی.»35 زمخشری و طبرسی گفته اند: رحمان و رحیم، هر دو صیغه مبالغه می باشند، ولی دلالت «رحمن» بر مبالغه بیشتر از «رحیم» است، زیرا بنای آن بیشتر است. نمونه های افزونی ساختاری: 1. باب تفعیل: «و غلّقت الأبواب و قالت هیت لک»(یوسف/23) راغب در مفردات می گوید: «غلق و غلّق» به یک معنی می باشد، ولی تشدید در غلّق یا به خاطر تکثیر در فاعل است و یا دلالت بر استواری فعل می کند.36 طریحی نیز در مجمع البحرین می نویسد: «قطّعت الشیء، شدّد للمبالغة فتقطّع.»37 نمونه دیگر، «قتّل» می باشد که مبالغه «قتل» است.38 2. باب افتعال: «اقتربت الساعة و انشقّ القمر»(قمر/1) علمای تفسیر و لغت گفته اند که «اقترب» و «قرب» به یک معنی است، ولی در آیهٌ شریفه «اقترب» معنای بیشتری را می رساند، چنان که در اکتسب و کسب و اصطبر و صبر نیز گفته اند. در معجم الفاظ القرآن آمده است: اصطبار، زیادی تحمل صبر را می رساند39. فاضل مقداد می گوید: «اصطبر علیها»؛ یعنی «نفس را بر نماز و سختی آن وادار کرد»، اگر چه با درآویختن با طبیعت حیوانی ات باشد؛ زیرا در باب افتعال زیادتی هست که تلاش مجرد نیست.40 اردبیلی «تختانون» در آیه 178 بقره را ازهمین نمونه ها می داند که مبالغه «تخونون» می باشد. در «ویل للمطفّفین. الّذین إذا اکتالوا علی الناس یستوفون»(مطففین/2ـ1) نیز همانند این را گفته اند. 3. باب استفعال نمونه: «و أتمّوا الحجّ و العمرة فإن أحصرتم فما استیسر من الهدی»(بقره/196) زمخشری می گوید: «یسر» و «استیسر الأمر» به یک معنی است، چنان که «صعب» و «استصعب» دارای یک معنی هستند،41 ولی فخر رازی گفته است: «استیسر» به معنای «تیسّر» می باشد. مانند «استعظم» و «استکبر» که به معنای «تکبّر» و «تصعّب» می باشد.42 راغب اصفهانی نیز همانند این را گفته است.43
صیغه مبالغه
صیغه مبالغه که مبالغه در فاعل را می رساند، وزن های گوناگونی دارد که بیشترین وزن آن که در قرآن به کار رفته «فعّال» است ، مانند: «و من شرّ النفّاثات فی العقد»(فلق/4). البته در آیه «أن الله لیس بظلاّم للعبید» کلمه ظلاّم، صیغه مبالغه نیست، بلکه صیغه نسبت است؛ مانند تمّار.
تأکید با حروف زاید
حروف جرّی که زاید باشند و دلالت بر معنایی نکنند، تأکید جمله را می رسانند. ابن جنّی گفته است: حرف جر زائد در حکم تکرار جمله است، بنابر این «لیس کمثله شیء»مانند این است که دو بار گفته باشد: «لیس مثله شیء». دیگر حروفی که زائد واقع می شوند عبارتند از: «ما» میان جار و مجرور، مانند «فبما رحمة من الله لنت لهم»(آل عمران/159) «ما» در إنّما و أنّما، مانند «ألا إنّما طائرهم عندهم» و «إنّما یعمر مساجد الله من آمن بالله»(توبه/18) «ما» در «فإمّا یأتینکم منّی هدی»(بقره/38) «ما» بعد از نکره: «إنّ الله لایستحیی أن یضرب مثلاًمّا بعوضة»(بقره/26) «بـ» در صورت های مختلف؛ از جمله در خبر «لیس» و «ما» مانند «ما الله بغافل»(بقره/74) «من» مانند: «و ما هم بضارّین به من أحد إلاّ بإذن الله»(بقره/102) در این آیه هم «باء» و هم «من» زائده هستند. حروف زائد به منزله تکرار جمله هستند و تأکید را می رسانند.44
تأکید با قسم
قسم از رایج ترین شیوه های تأکید جمله است. «باء» و «تاء» و «واو» از حروف جرّ هستند که برای قسم به کار می روند؛ مانند: «والعصر»(عصر/1)، «تالله لأکیدنّ أصنامکم» (انبیاء/57) گاه برای مبالغه بیشتر، پیش از واو قسم، «لا»ی زایده نیز می آید، مانند: «فلا و ربّک لایؤمنون حتّی یحکّموک فیما شجر بینهم»(نساء/65) در «لا اقسم» نیز «لا» تأکید را می رساند و به معنای نفی نیست. هر چند شیخ بهایی به معنای ردع بودن یا نفی بودن را به صورت احتمال در آن مطرح کرده است. همچنین کلمه «عمر» در آیه «لعمرک إنّهم لفی سکرتهم یعمهون»(حجر/72) صریح در قسم است که مبتدا بوده و خبر آن محذوف است و لام آن نیز برای تأکید بیشتر است. در کلام عرب نیز کلماتی هستند که از ماده قسم نیستند، ولی معنای قسم را دارند؛ مانند: «کتب» در «کتب الله لأغلبنّ أنا و رسلی»(مجادله/21) و «اخذ میثاق» که به گفته آلوسی به معنای قسم خوردن است،45 یا «تأذّن» در آیه «و إذ تأذّن ربّک لیبعثنّ علیهم إلی یوم القیامة» (اعراف/167) که زمخشری می گوید مانند قسم است.46
تأکید با ادات تأکید
ادات تأکید عبارتند از: إنّ، أنّ، سین، سوف، قد، لام، ادات تنبیه. اینک به توضیح هر یک می پردازیم. أنّ و إنّ؛ از حروف مشبهّة بالفعل هستند که اسم خود را نصب و خبر خود را رفع می دهند. این دو بر سر جمله اسمیه درآمده آن را مؤکد می سازند؛ مانند: «إنّ الإنسان لفی خسر»(عصر/2) و «ألا إنّهم هم المفسدون»(بقره/12) که در آیه اخیر چندین تأکید وجود دارد. سین و سوف؛ زمخشری ذیل آیه شریفه «فسیکفیکهم الله» گفته اند: معنای «سین» آن است که این مطلب حتماً در آینده محقق خواهد شد، زیرا در کلمه «سَـ » معنای تأکید نهفته است و «سَـ » در مقابل «لن» واقع شده است. سیبویه گفته است: «لن أفعل» نفی «سأفعل» می باشد.47 آلوسی نیز ذیل آیه «سیطوّقون ما بخلوا»(آل عمران/180) گفته است: «سین» برای تأکید آورده شده است.48 ادات تنبیه؛ در قرآن حرف «ألا» به عنوان تأکید آمده است؛ مانند: «ألا إنّ نصر الله قریب»(بقره/214) «ألا إنّهم هم المفسدون»(بقره/12)، «ألا ساء ما یزرون»(انعام/31) «ألا إنّما طائرهم عندالله»(اعراف/131) زمخشری گوید: ألا مرکّب از همزه استفهام و حرف نفی است و در نتیجه تأکید و تنبیهی است بر تحقق ما بعد آن. لام ابتداء؛ که برای تأکید می آید و بر سر مبتدا و خبر داخل می شود. نیز همواره در صدر کلام قرار می گیرد؛ مگر آن گاه که آغازگر جمله یکی از حروف مشبهه باشد؛ مانند: «و إنّها لکبیرة إلاّ علی الخاشعین»(بقره/45)، «و إنّا إن شاء الله لمهتدون»(بقره/221) فخررازی ذیل آیه «و إن کلاًّ لما لیوفّینّهم ربّک أعمالهم إنّه بما یعملون خبیر» یادآور می شود که در این آیه چندین تأکید گردآمده که تا هفت مورد را بر می شمارد.49 لام جواب قسم؛ این حرف بر سر مضارع مؤکد به نون تأکید در می آید؛ مانند: «فلنولّینّک قبلة ترضاها»(بقره/144) و «ولنبلونّکم بشیء من الخوف و الجوع…»(بقره/155). لام جواب «لو» و «لولا»؛ مانند: «ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض»(بقره/251)، «و لوآمن أهل الکتاب لکان خیراً لهم»(آل عمران/110) و «و لو کنت فظّاً غلیظ القلب لانفضّوا من حولک»(آل عمران/159) لام فارقه؛ مانند: «و إن وجدنا أکثرهم لفاسقین» لام جاره زائده؛ که بر سر مفعول به داخل می شود؛ مانند: «واشکروا لی و لاتکفرون»(بقره/152) لام جاره هرگاه بر سر مفعول به فعلی که خود متعدی است درآیه مانند شکر و غفر زائده خواهد بود. لام تأکید؛ مانند: «إنّی لیحزننی أن تذهبوا به»(یوسف/30) حرف «أمّا»؛ مانند: «إنّ الله لایستحیی أن یضرب مثلاً ما بعوضة فما فوقها فأمّا الذین آمنوا فیعلمون أنّه الحقّ من ربّهم و أمّا الذین کفروا فیقولون ماذا أراد الله بهذا مثلاً»(بقره/26) ابن هشام و زمخشری و دیگر نحویان گفته اند «امّا» افزون بر آن که حرف شرط و تفصیل است دلالت بر تأکید نیز دارد.50 «أی»؛ مانند: «یا أیها الناس اعبدوا ربّکم الّذی خلقکم…»(بقره/21) زمخشری گوید: «یا» برای ندای بعید است، اما چون مخاطب و منادای آن نزدیک باشد برای تأکید است؛زیرا چنـان می فهماند که خطابِ پس از آن مقصود جدّی است.51
افعال مقاربه
ورود «کاد» بر جمله اسمیه یکی از راه های مبالغه در کلام است. طبرسی می نویسد: «کاد» بر جمله اسمیه داخل شده تا مبالغه را برساند، مانند: «لم یکد یراها»(نور/40)؛ یعنی نزدیک نیست که آن را ببیند؛ پس چگونه می خواهد ببیند؟52
تأکید با روش های بلاغی
از جمله ابزارهای تأکید، ادات قصر و حصر است. «قصر» راه های گوناگونی دارد؛ از جمله: 1. «ما» و «إلاّ» یعنی نفی و سپس استثنا دلالت بر قصر دارد؛ زیرا استثنای مفرّغ است و چون مستثنی منه محذوف است نفی به عموم تعلق می گیرد و سپس فرد خاصی خارج می شود. 2. إنّما؛ که به اتفاق اهل لغت و تفسیر و فقه بر حصر دلالت دارد، و فخررازی ذیل آیه «إنّما المشرکون نجس»(توبه/28) بر این مطلب تصریح کرده؛ هر چند در آیه «إنّما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة…»(مائده/55) اصرار دارد که ثابت کند إنّما دلالت بر حصر ندارد! حصر در این کلمه نتیجه تأکید بر جمله مثبت به وسیله «إن» و نفی ماورای آن به وسیله «ما» می باشد؛ هر چند اهل بلاغت آن را از باب «ما و إلا» مفید حصر دانسته اند. اهل نحو و تفسیر در باب إنّما و معنای آن و اینکه چرا در مواردی از إنّما استفاده شود و در مواردی دیگری از ما و إلا، به تفصیل سخن گفته اند.53
مقدم داشتن آنچه باید مؤخر باشد
تقدیم معمول بر عامل و به عبارت دیگر، مقدم داشتن هر چیزی که باید مؤخر باشد، دلیل بر حصر می باشد.54 البته دلالت بر حصر، زمانی است که تقدیم به خاطر سجع آیات و مانند آن نباشد، هر چند گاهی تقدیم، حصر را نیز می رساند و در عین حال سجع آیات قرآنی نیز مراعات شده است. زمخشری و طبرسی گفته اند: در آیه «إیاک نعبد و إیاک نستعین» تقدیم مفعول، به خاطر اختصاص می باشد و معنای آیه چنین است: «اختصاص می دهم تو را به عبادت و اختصاص می دهم تو را به طلب کمک».55 مثال دیگر: «إیای فارهبون». نیشابوری در غرائب القرآن ذیل این آیه گفته است: «إیای» مفعول به برای «ارهبوا» است که محذوف می باشد و «ارهبوا» بعد از «إیای» در تقدیر گرفته می شود و افاده حصر می کند و جمله «ارهبوا» بعد از «فاء» نیز تکرار شده است. پس از دو جهت افاده تأکید می کند؛ تقدیم معمول که مفید حصر است و تکرار جمله».56 نمونه ای دیگر: «و علیه فلیتوکّل المتوکّلون»(یوسف/67). ماده توکّل (باب تفعّل) در چهل آیه به کار رفته است که در 27آیه جار و مجرور مقدم شده و این تقدیم به خاطر حصر می باشد؛ مانند: «لا إله إلاّ هو علیه توکّلت»(توبه/129).
ضمیر فصل
ابن هشام می گوید: ضمیر فصل دارای سه فایده است: حصر خبر در مبتدا؛ تأکید؛ و فرق بین صفت و خبر. زمخشری ذیل آیه «أولئک هم المفلحون» می گوید: فایده ضمیر «هم» سه چیز است: یک. فایده لفظی، و آن تمییز بین صفت و خبر است و دلالت دارد که اسمِ پس از آن خبر است نه صفت؛ دو. فایده تخصیص و حصر خبر در مبتدا؛ سه. تأکید کلام.
حصر با استفاده از ادات عطف
گاه متکلم می گوید: «زید قائم»، و گاهی بر آن عبارت «لاقاعد» را نیز می افزاید. حصر به وسیله «لا» دلالت دارد که زید قطعاً قائم است و دلالت بر تأکید می کند، ولی عبارت «زید قائم» این تأکید را نمی رساند. ضمیر فصل، علاوه بر تأکید معنای جمله حصر خبر در مبتدا را نیز می رساند که خود تأکیدی دیگر است؛ مانند: «إنّا نحن نزّلنا الذکر و إنّا له لحافظون».
استفاده از اسم ظاهر به جای ضمیر
عالمان نحوی تصریح کرده اند که کاربرد ضمیر، برای رعایت اختصار در کلام می باشد، ولی گاه به جای استفاده از ضمیر، باز هم اسم ظاهر به کار می رود تا تأکید را بفهماند. سیوطی گفته است: هدف از این کار، تقریر و تمکین بیشتر می باشد؛ مثل «قل هو الله أحد. الله الصمد»(توحید/2ـ1)
عدول از جمله انشائی به جمله خبری
اگر مقتضای کلام، آوردن جمله انشائی باشد ولی عدول شده به صورت جمله خبری آورده شود، خود نشان از تأکید معنوی دارد؛ مانند:«والوالدات یرضعن أولادهنّ حولین کاملین لمن أراد أن یتمّ الرضاعة»(بقره/223) بیضاوی دربارهٌ «یرضعن» می گوید: امر است که برای مبالغه به صورت جمله خبری آمده است.57 زمخشری نیز می گوید: «یرضعن» مثل آیه «یتربّصن» است، در اینکه جمله خبریه است، ولی به معنای امر مؤکد حمل می شود.58 همو ذیل آیه «والمطلّقات یتربّصن بأنفسهنّ ثلاثة قروء»(بقره/228) می گوید: اگر گفته شود معنای اخباری بودن «یتربّصن » چیست می گوییم: این خبری است به معنای امر، و اصل کلام «ولیتربّصن المطلّقات» بوده است.
عدول از فعل امر به استفهام
امر کردن چیزی به مخاطب، مراحلی دارد؛ گاه می گوید: «اشکروا»، گاه می گوید: «هل تشکرون» و در مرحله بعد می گوید: «هل أنتم تشکرون» و سپس: «هل أنتم شاکرون». ابن ادریس حلّی (م598هـ . ق) می گوید: جمله «فهل أنتم منتهون» نهی و نسخ ازخمر است، زیرا گفته اند بلیغ ترین کلمه ای که در نهی وارد شده، این است که گفته شود: «ءأنت منتهٍ»، زیرا این جمله معنای تهدید را به همراه دارد.59 زمخشری نیز گفته است: جمله «فهل أنتم منتهون» از بلیغ ترین جمله هایی است که دلالت بر نهی می کند؛ مثل اینکه گفته شده: تلاوت شد بر شما آنچه در «خمر» از دستورات بازدارندهٌ صادرشده وجود دارد، آیا اکنون شما با توجه به این منع ها نهی می پذیرید و پرهیز می کنید، یا شما بر حال پیشین هستید؛ گویی که موعظه نشده اید و نهی نشده اید.60 شیخ طوسی می گوید: صیغه آن استفهام است، ولی معنای آن نهی می باشد.61 ذکر کلّ و اراده جزء ذیل آیه «أو کصیب من السماء فیه ظلمات و رعد و برق یجعلون أصابعهم فی آذانهم من الصواعق حذر الموت و الله محیط بالکافرین»(بقره/19). زمخشری می نویسد: در ذکر «اصابع» مبالغه ای است که در ذکر «انامل» نیست. احمد بن منیر اسکندری در حاشیه کشّاف نگاشته است: در ذکر «اصابع» اشعار به آن است که منافقین در داخل کردن «اصابع» در گوش های خود بیشتر از عادت معمول مبالغه می کردند؛ تا از شنیدن صدای بلند بگریزند.62
اقتصار
مانند: «الّذی جعل لکم الأرض فراشاً و السّماء بناء و أنزل من السماء ماء فأخرج به من الثّمرات رزقاً لکم فلاتجعلوا لله أنداداً و أنتم تعلمون»(بقره/22) زمخشری می گوید مفعول به «تعلمون» حذف شده، گویا می گوید «و أنتم من اهل العلم و المعرفة» که سرزنش و توبیخ بیشتر و سخت تری خواهد داشت. این بحث همان مقوله فرض کردن فعل متعدی به منزله لازم است، یعنی هدف متکلم اصل فعل است، نه مفعول به ، مانند «أفلاتشعرون» و «أنتم لاتشعرون». نحویان گفته اند حذف مفعول به و در تقدیر گرفتن آن جز با وجود قرینه نشاید و اگر با وجود قرینه محذوف شد همانند مذکور است، اما حذف مفعول بهی که در نیت و قصد نباشد، به گونه ای که گویی فراموش شده است، تنزیل فعل متعدی به منزله لازم خواهد بود. حالت اول مانند این آیه است: «یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر»(رعد/26) که مفعول «یقدر» محذوف است یا «إلاّ من رحم»، یا «من شاء فلیؤمن» و قسم دوم مانند: «أصلح لی فی ذرّیتی» و «یحیی و یمیت».
التفات
التفات آن است که انسان ازحالت خطاب و غیبت که در کلام خود دارد به حالت دیگری عدول کند؛ مثلاً در سوره حمد، جمله «إیاک نعبد» خطاب است و «الحمد لله ربّ العالمین» غیبت، زیرا اسماء ظواهر در حکم غایب می باشند. این گونه بازگشت از حالتی به حالت دیگر را التفات گویند؛ البته باید بازگشت از مساق کلام به مساق دیگری باشد که منافات با حالت اول ندارد.63 زمخشری ذیل آیه شریفه «لولا إذ سمعتموه ظنّ المؤمنون و المؤمنات بأنفسهم خیراً و قالوا هذا إفک مبین»(نور/12) می نویسد: «اگر کسی بگوید چرا خداوند متعال نفرمود: «لولا إذ سمعتموه ظننتم بأنفسکم خیراً و قلتم» و چرا از خطاب به غیبت عدول کرد و از ضمیر به اسم ظاهر بازگشت، در جواب می گوییم: به این جهت که خداوند می خواست از طریق التفات در توبیخ، مبالغه کند و لفظ ایمان را به صراحت آورد تا دلالت کند بر اینکه مرد و زن مؤمن نباید نسبت به دیگری سخن پنهانی بگوید و طعن پنهانی بر او زند.»64 همو در مورد علت عدول از خطاب به غیبت در آیه «هو الذی یسیرکم فی البرّ و البحر حتّی إذا کنتم فی الفلک و جرین بهم بریح طیبة»(یونس/22) گفته است: «مقصود مبالغه است؛ گویی خدای متعال حال آنها را برای دیگران ذکر نموده، و چون آنان تعجب کردند و منکر طلب شدند، خداوند با عدول از خطاب به غیبت، کلام را مؤکّد ساخته است.»
تقدیم مسند الیه
عبدالقادر جرجانی اعتقاد دارد که بین «أعطیتک» و «أنا أعطیتک» فرق است،65 زیرا تقدیم مسند الیه اقتضا می کند که جمله فعلیه به اسمیه تبدیل شود، آن گاه در واقع مسندالیه، دوبار تکرار شده؛ یک مرتبه به عنوان مبتدا و مرتبه دیگر به عنوان فاعل، و خود تکرار، نوعی از تأکید کلام است. در آیه شریفه «ءأنت قلت للناس اتّخذونی و أمّی إلهین من دون الله»(مائده/116) تکرار است و تقدیم مسندالیه دلالت بر تقریر و تأکید کلام می کند.
جمله اسمیه
یکی دیگر از مؤکدات، جمله اسمیه است. سیوطی ذیل توضیح بسیاری از مثال ها آن را از اسباب تأکید شمره است.66 تفتازانی در مقدمه شرح تلخیص می گوید: عدول از جمله فعلیه به اسمیه، نشانهٌ تأکید و ثبوت آن است.67
ذکر فایده ها و زیان ها
یکی از عمده ترین شیوه های تأکید کلام در قرآن، ذکر «فایده ها» است؛ البته اگر مطلوب و ممدوح باشد. مانند: «یا أیها الذین آمنوا إنّما الخمر و المیسر و الأنصاب و الأزلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلّکم تفلحون. إنّما یرید الشیطان أن یوقع بینکم العداوة و البغضاء فی الخمر و المیسر و یصدّکم عن ذکر الله و عن الصلوة فهل أنتم منتهون» مائده/91ـ90 ای کسانی که گرویده اید، می و برد و باخت و بت ها و تیرک ها پلید است و کار شیطان است، پس از آن دوری جویید؛ باشد که رستگار شوید. همانا شیطان می خواهد که با می و برد و باخت میان تان دشمنی و کینه افکند و شما را از یاد خدا ر از نماز بازدارد، پس آیا شما بس خواهید کرد. ابن ادریس حلی می گوید: در این آیه شریفه ده دلیل بر حرمت خمر وجود دارد،68 ولی فقهای دیگر گفته اند: در آیه مزبور هشت دلیل وجود دارد. راوندی در آیه، چهار دلیل را بر شمرده است.69 رجس نامیدن، در شمار انصاب و ازلام بودن، عمل شیطان بودن، عداوت آفرینی، مانع بودن از ذکر خدا، رستگاری آفرینی دوری از خمر، کلمه انّما و… از این جمله است.
تعلیل
فایده ذکر علت در کلام، تقریر و بلاغت آن است، چون نفس آدمیان بر پذیرش مطالب دارای علت، بیشتر اشتیاق و میل دارد. بیشر موارد ذکر علّت، در پاسخ پرسش است.
تفسیر
از جمله مواردی که بر تأکید دلالت می کند و در کلام عرب کاربرد فراوانی دارد تفسیر است. در تفسیر، فعل حذف می شود و سپس به وسیله فعل دیگری تفسیر می گردد و جمع بین آن دو ممتنع است. باب تفسیر بیشتر در مواردی مطرح می شود که الفاظ لازم است بر فعل داخل شوند؛ نظیر «وإن أحد من المشرکین استجارک» که «استجارک» فعل محذوف بعدش را تفسیر می کند.
پی نوشت ها:
________________________________________
1. زرکشی، بدرالدین، محمد، البرهـان فی علوم القرآن، تحقیق مرعشلی، بیـروت، دارالمعرفة، 2/485. 2. تفتازانی، سعد الدین، مختصر المعـانی، تحقیق محمد محی الدین، 1/80؛ شروح التلخیص، 1/204؛ مصطفی جازم و…، البلاغة الواضحة، 155. 3. زرکشی، بدرالدین محمد، البرهان فی علوم القرآن، 2/85؛ ترتیب لسان العرب، 1/169. 4. همان. 5. سید رضی، نهج البلاغه، خطبه175. 6. نجفی، احمـد، جواهر البلاغه، 165؛ علوم البلاغه، 131؛ معترک الاقران فی اعجـاز القرآن، 1/258. 7. سیوطی، جلال الدین، الاتقان فی علوم القرآن، 3/221. 8. همو، همع الهوامع، 2/122؛ معترک الأقران فی اعجاز القرآن، 1/256. 9. تفتازانی، سعد الدین، مختصرالمعانی، 1/131. 10. همان؛ سیوطی، جلال الدین، همع الهوامع، 2/122. 11. همان، 2/125. 12. طبرسی، فضل بن حسن، جوامع الجامع، 2/832؛ زمخشری، محمودبن عمر، الکشاف، جلد 4، ذیل آیه 17 طارق. 13. سیوطی، جلال الدین، همع الهوامع، 2/125. 14. عکبری، التبیان فی اعراب القرآن، 2/235؛ املاء ما منّ به الرحمن، 2/149. 15. سید مرتضی، غرر الفوائد (امالی)، 1/89. 16. انصاری، ابن هشام، قطر الندی،226؛ همو، شذور الذهب، 235؛ حاشیة الصبان علی شرح الاشمونی، 2/109. 17. طبرسی، فضل بن حسن، جوامع الجامع، 2/354. 18. سیوطی، جلال الدین، الاتقان، 3/224. 19. مکی بن ابی طالب، مشکل اعراب القرآن، 2/160. 20. سیوطی، الاتقان، 3/227؛ نجفی، جواهر البلاغة، 167. 21. سیوطی، جلال الدین، الاتقان، 3/227. 22. علوم البلاغة، 132؛ نجفی، احمد، جواهر البلاغة، 167. 23. تفتازانی، سعد الدین، مختصرالمعانی، 1/133. 24. زمخشری، محمودبن عمر، الکشّاف، 1/258. 25. انصاری، ابن هشام، مغنی اللبیب، 2. 26. سیوطی، جلال الدین، الاتقان، 3/240. 27. همان، 3/241. 28. بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، 2/191. 29. النهر الماد، 1/471. 30. فخررازی، محمود بن عمر، مفاتیح الغیب، ذیل آیه 57 سوره نساء. 31. اردبیلی، احمد بن محمد، مجمع البیان، 1/397. 32. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 1/397. 33.زمخشری، محمودبن عمر، الکشّاف، 1/220. 34. همان، 1/590. 35. همان؛ عاملی، زین الدین بن علی، الروضة البهیة و نیز روض الجنان. 36. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات، 366. 37. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، 4/381. 38. همان، 5/451. 39. معجم الفاظ القرآن الکریم، 2/64. 40. سیوری، فاضل مقداد، کنزالعرفان، 1/64. 41. زمخشری، محمودبن عمر، الکشّاف، 1/240. 42. فخررازی، مفاتیح الغیب، 5/148. 43. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات، 523. 44. انصاری، ابن هشام، مغنی اللبیب، 1/411. 45. آلوسی، محمود، روح المعانی، 3/210. 46. زمخشری، محمود بن عمر، الکشّاف، 2/173. 47. نیشابوری، نظّام، غرائب القرآن و رغائب الفرقان، 2/470. 48. آلوسی، محمود، روح المعانی، 4/139. 49. فخررازی، مفاتیح الغیب، 18/70. 50. زمخشری، محمودبن عمر، الکشّاف 1/90. 51. همان. 52. طبرسی، فضل بن حسن، جوامع الجامع، 1/777. 53. مدنی، سید علیخان، الحدائق الندیة، 516؛ انصاری، ابن هشام، مغنی اللبیب، 1/59؛ رشید رضا، تفسیر المنار، 8/159؛ جرجانی، عبدالقاهر، دلائل الاعجاز، 253؛ نجفی، احمد، جواهر البلاغة، 187. 54. نجفی، احمد، جواهر البلاغة، 190. 55. طبرسی، فضل بن حسن، جوامع الجامع، 1/17؛ زمخشری، الکشّاف، 1/13. 56. نیسابوری، نظام، غرائب القرآن و رغائب الفرقان. 57. بیضاوی، انوار التنزیل، 1/144؛ سیوری، فاضل مقداد، کنزالعرفان، 2/231. 58. زمخشری، الکشّاف، 1/278. 59. حلّی، ابن ادریس، السرائر، 3/473. 60. زمخشری، الکشّاف، 1/675؛ بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، 2/143؛ مراغی، تفسیر المراغی، 3/25. 61. شیخ طوسی، التبیان، 4/18؛ طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 6/124؛ رازی، ابوالفتوح، روح الجنان، 7/139؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، 2/92. 62. زمخشری، الکشّاف، 1/84. 63. منهاج البلاغة، 1/170. 64. زمخشری، الکشّاف، 3/218. 65. جرجانی، عبدالقاهر، دلائل الاعجاز، 130. 66. سیوطی، الاتقان، 3/217. 67. زرکشی، بدرالدین، البرهان، 2/491. 68. حلّی، ابن ادریس، السرائر، 3/473. 69. فقه القرآن، 2/277.
 

تبلیغات