آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۶

چکیده

متن

با نزول کتاب آسمانى قرآن نه تنها تحولات شگرفى در افکار متحجرانه انسان دوره جاهلیت به وجود آمد; بلکه در عرصه علوم گوناگون, دریچه هایى به سوى استعدادهاى پرتکاپو جهت افزودن گستره آگاهى ها گشوده شد. از جمله دانشها که به برکت ادبیات قرآنى به صورت مدوّن و علمى شکل گرفت, علم بلاغت است. قرآن بیشترین تأثیر ادبى و بلاغى را بر زبان عرب گذاشت و سپس بر زبانهایى که بیشترین ارتباط و خویشاوندى را با آن داشته اند که زبان فارسى از آن جمله است. تحریر اولین کتابهاى علم بدیع و معانى و بیان در زبان فارسى از قرن پنجم آغاز شد; چنانچه ترجمان البلاغه, نوشته رادویانى (قرن پنجم), حقایق السحر فى دقائق الشعر, تألیف رشید الدین وطواط(قرن ششم) و المعجم فى معاییر اشعار العجم, اثر شمس قیس رازى (قرن هفتم) از امهات کتب بلاغى فارسى هستند.1 ولى در زبان عربى از قرن دوم نوشتن چنین کتابهایى میان مسلمانان آغاز گردید. کتاب (معانى القرآن) از فرّاء, جزء کتب بلاغى محض نیست; بلکه بیشتر به مسائل لغوى و نحوى قرآن مى پردازد; ولى گاه نیز به نکات بلاغى اشـاره اى کرده است. البته بیـان مسـائل مربوط به زیباشنـاختى قرآن در قیـاس با مسـائل نحوى بسیار کم است; زیراً اولاً در قرن دوم بسیارى از اصطلاحات مربوط به بدیع و معانى و بیان هنوز وضع نشده بود و ثانیاً کتاب یادشده, بیشتر تفسیر گونه اى است که در ضمن, نویسنده به بیان بعضى از نکات معانى و بیان مبادرت ورزیده است. (معانى القرآن) از مهم ترین کتابهایى است که ابوزکریا یحیى بن زیاد فرّاء در زمینه نحو و لغت به رشته تحریر درآورده است. فرّاء منسوب به دیلم از سرزمینهاى فارس مى باشد. همچنین گفته مى شود که در جنگ با امام حسین(ع) پدرش دست خود را از دست داد و از آنجا به (الأقطع) ملقب شد. ولى ابن خلکان مى گوید که فرّاء 63 سال زندگى کرد و ولادتش در 144 هـ بوده; در حالى که واقعه کربلا در سال 61 هجرى بوده است; که از نظر زمانى با یکدیگر تطابق ندارند. خانواده فرّاء از همان زمانى که دیلم و فارس ها به اسلام گرویدند, مسلمان شدند. فرّاء در سال 207 هجرى درگذشت. درباره موضوع (معانى القرآن) عده زیادى از نویسندگان مبرّز کتاب نوشته اند, از جمله: (ابوعبیده معمّربن المثنى), (قُطُرب بن المستنیر), (اخفش), (کسائى) سپس (فرّاء). در فهرست ابن ندیم آمده است: (ابوالعباس ثعلب گفت: سبب تألیف کتاب آن بود که عمربن بُکر ـ یکى از دوستان فرّاء ـ به او نامه نوشت که امیرحسن بن سهل در مورد جزء جزء قرآن از من مطلب مى پرسد, و من پاسخ آنها را نمى دانم; اگر مى توانى در این زمینه کتابى براى من بنویس. روزى فرّاء به یاران خود گفت که جمع شوید تا کتابى راجع به قرآن فراهم آورم و قرار گذاشتند که همگى در مسجد حاضر شوند. در مسجد مردى بود که اذان مى گفت و فرّاء از او خواست که سوره فاتحه را بخواند و او آن را تفسیر کند. و تمام قرآن را به همین نحو فرّاء تفسیر کرد. ابوالعباس مى گوید که تا آن زمان کسى مانند وى این کار را انجام نداده بود.) اینک به بعضى از نکته هاى ادبى که در (معانى القرآن) آمده است مى پردازیم. یادکردنى است که فرّاء بسیارى از نکات بلاغى را به صراحت نام نمى برد; ولى از فحواى کلام او مى توان پى برد که منظور او کدام نکته مى باشد. و چنان که پیش از این گفته شد در زمان او هنوز اصطلاحات علم بدیع و معانى و بیان به شکل امروز با این وسعت, وضع نشده بود. و در واقع او از جمله کسانى است که این زمینه را براى دیگران فراهم کرده است.
تمثیل
اگر چه عالمان علم بلاغت میان دو واژه (مَثَلَ) و (تمثیل) چندان تفاوتى قائل نشده اند و (مثل) را همان (تمثیل) مى دانند که به حدّ شیوع رسیده باشد;2 ولى بیشتر آیاتى که خداوند متعال در آنها واژه (مثل) به کار برده است, به عنوان نمونه هایى براى (تمثیل) بیان مى شوند. فرّاء نیز همان واژه (مثل) را به کار برده است که مواردى از سخن او را در این موضوع مى آوریم: 1. در مورد آیه 17 سوره بقره: (مثلهم کمثل الذى استوقد ناراً فلمّا أضاءت ماحوله ذهب الله بنورهم…) مى نویسد: (خداوند تعالى این مثال را براى کار ایشان زد; نه براى خودشان فى نفسه, به همین دلیل موصول (الذى) مفرد آمده است. در واقع مشبّه به (هم) نیست; بلکه (الذى) است که به عمل منافقانه ایشان برمى گردد, و این مثلى براى نفاق است. این نکته درمورد آیاتى چون (تدور أعینهم کالذى یغشى علیه من الموت) (احزاب/19) یا (ماخلقکم و لابعثکم إلاّ کنفس واحدة)(لقمان/28), نیز صدق مى کند. و اگر تشبیه براى مردان (خود انسانها باشد نه فعل ایشان) به صورت جمع مى آید; مانند (کأنّهم خشب مسنّدة) که در این آیه اجسام آنها مورد نظر است, به همین دلیل ضمیر (هم) جمع آمده است [منظور از مفرد در آیات اول (الذى) موصول و در این آیه ضمیر (هم) است که جمع مى باشد]. و اگر آیه (أو کصیّب من السماء…)(بقره/19), به آوردن نشانه مناسب نیاز ندارد, به این جهت است که بر آن معنى دلالت دارد, زیرا که این مثل براى نفاق است). [خداوند در این آیه منافقان را به دو چیز تشبیه کرده است: یکى به کسى که در بیابان تاریک آتشى افروخته تا راه خود را بیابد; ولى خداوند طوفانى مى فرستد و آن را خاموش مى کند. که در این تشبیه هم مشبّه و هم مشبّه به ذکر شده اند, و دیگر به بارانى که در شب تاریک همراه با رعد و برق و صاعقه ببارد و منافقان از ترس مرگ انگشتان شان را در گوشهاى خود بگذارند. چنانچه فرماید: (او کصیّب من السّماء فیه ظلمات و رعد و برق یجعلون أصابعهم فى آذانهم من الصواعق حذر الموت…)(بقره/19) در تشبیه دوم فقط مشبّه به ذکر مى گردد چون معناى آیه بر مشبّه که منافقانند دلالت دارد.) 2. در آیه 17 سوره رعد, نزول قرآن را خداوند متعال به نزول باران از آسمان تشبیه مى کند که دره ها به اندازه ظرفیت خود از آن سیراب مى شوند; همان گونه که قلبها به اندازه ظرفیت خود از آیات قرآن بهره مند مى شوند: (أنزل من السماء ماء فسالت أودیة بقدرها). فرّاء مى گوید: (ضربه مثلاً للقرآن إذا نزل علیهم لقوله: (فسالت أودیة بقدرها) یقول قبلته القلوب بأقدارها و أهوائها.) خداوند این آیه را مثلى براى قرآن زد که بر ایشان فرود مى آید آنجا که فرمود: (دره ها به اندازه وسعت از باران سیراب مى شوند). در واقع مى گوید که دلهاى مردم هر کدام به اندازه ظرفیت و علاقه خود از آیات بهره مند شده آن را مى پذیرند. آیه (و أمّا ما ینفع الناس فیمکث فى الأرض…)(رعد/17) را مثل براى مؤمن مى شمارد. 3. (الله نور السموات و الأرض مثل نوره کمشکوة فیها مصباح المصباح فى زجاجة…)(نور/35) فراء مى گوید: این مثلى است که خداوند آن را براى قلب مؤمن و ایمان اومى زند. همچنین آیه (ضرب الله مثلاً رجلاً فیه شرکاء متشاکسون و رجلاً سلماً لرجل هل یستویان مثلاً…)(زمر/29), مثلى براى کافر و مؤمن است.
تشبیه
در مورد آیه (مثل الذین کفروا کمثل الذى ینعق بمالایسمع إلاّ دعاءً و نداءً صمّ بکم عمى فهم لایعقلون)(بقره/171) فرّاء مى گوید: (مثل به کسانى که کفر ورزیدند اضافه شد, سپس آنها را به چوپان تشبیه کرد و نگفت: (مانند گوسفند), یعنى کسانى که کفر ورزیدند مانند چهارپایان هیچ نمى فهمند. آنچه را که چوپان به آنها مى گوید; به غیر از صداى او نمى شنوند, پس اگر چوپان به آنها بگوید: بچر یا بنوش نمى فهمند که چه مى گوید. و اگر به چوپان تشبیه کرد, مقصود خداوند, مرعى, یا حیوانى است که تحت اداره چوپان مى باشد [با این حال این آیه نوعى مجاز نیز دارد. مشبّه به دراین آیه چوپان است; ولى خداوند حیوان را اراده کرده که مصداق کافران است].) در آیه (مثل الذین حمّلوا التوریة ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل أسفاراً…) جمعه/5 خداوند, قوم یهود و کسانى را که تسلیم نشده اند, آن گاه که از تورات و انجیل بهره نمى بردند, به الاغى تشبیه کرده که کتابهاى علمى را حمل مى کند; در حالى که نمى داند چه بر دوش مى کشد.
مجاز
1. (و أسأل القریة التى کنّا فیها و العیر التى أقبلنا فیها…) یوسف/82 این آیه در معنى چنین است: (و اسأل أهل القریة…); یعنى آن کس که مورد پرسش قرار مى گیرد اهل قریه هستند و بنابر این پرسش از قریه مجاز از نوع ارتباط و علاقه حالّ و محلّ است. البته فرّاء از این مورد با عنوان حذف یاد مى کند, و از آن جهت که این نوع مجاز در واقع نوعى ایجاز حذف مى باشد, نظر او درست است. 2. (یسئلونک عن الشهر الحرام قتال فیه قل قتال فیه کبیر… والفتنة أکبر من القتل…)(بقره/217) فرّاء مى گوید: (خداوند از کلمه فتنه در این آیه (شرک) را اراده کرده است. که از قتال سخت تر است.) همان گونه که ملاحظه مى شود از فحواى کلام بر مى آید که آرایه مجاز از نوع علاقه جزء از کل, مورد نظر اوست. 3. درباره آیه (انّ الله اصطفى آدم و نوحاً و آل ابراهیم و آل عمران على العالمین…)(آل عمران/33) فرّاء مى گوید: (خداوند در این آیه دین حضرت آدم, نوح, ابراهیم و موسى(ع) را اراده کرده که بر همه ادیان برگزیده است; چرا که ایشان همه مسلم بودند و آنچه که در این آیه در تقدیر گرفته شده, همان است که در آیه (واسأل القریة التى کنّا فیها)(یوسف/82) در تقدیر است). [یعنى در هر دو آیه نوعى مجاز وجود دارد]. 4. ذیل آیه (لأکلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم…)(مائده/6) فرّاء مى گوید: (منظور از فوقهم باران آسمان و از من تحت ارجلهم منظور گیاهان زمین و میوه ها و غیر آن هستند, و این را به عنوان توسعه و گسترش نعمتها ذکر کرده است, چنان که درمورد کسى که وجودش سراسر خیر و برکت است مى گویى او از سر تا پایش خیر است. در آیه یادشده خداوند (من فوقهم) گفته و باران را از آن اراده کرده است که مجاز به علاقه سببیه مى باشد.) 5. درباره آیه (و الزیتون و الرمان) (انعام/69) مى گوید: (خداوند درخت زیتون و درخت انار را اراده مى کند. همان گونه که فرمود: (واسأل القریة) و اهل قریه را اراده کرد). [بنابراین مجاز به علاقه جزء از کل است].
کنایه
1. (ولاتحسبنّ الذین یبخلون بماآتاهم الله من فضله هو خیراً لهم)(آل عمران/180) مى گوید: (هو) در اینجا کنایه از بخل است. 2. (و إن کنتم فى ریب ممّا نزّلنا على عبدنا فأتوا بسورة من مثله) بقره/23 ضمیر هاء در (مثله) کنایه از قرآن است; یعنى (فأتوا بسورة من مثل القرآن). 3. (قل أرأیتم إن أخذ الله سمعکم و أبصارکم و ختم على قلوبکم من إله غیرالله یأتیکم به انظر کیف نصرّف الآیات ثمّ هم یصدفون) انعام/46 بگو آیا نگریسته اید که اگر خدا گوش و دیدگان شما را بگیرد و بر دلهاى شما مُهر زند چه کسى جز خداوند است که آنها را به شما برگرداند, بنگر چگونه مى گردانیم آیتها را, سپس ایشان روى برمى گردانند. فرّاء مى گوید: (یأتیکم به) کنایه از رفتن گوش, چشم و مهر زدن بر دلهاست. یعنى ضمیر (هاء) در (بِهِ) به همه اینها بر مى گردد; زیرا هرگاه کارهاى زیادى را به صورت کنایه بخواهند بیان کنند; اگر چه زیاد باشند در کنایه به صورت مفرد بیان مى شوند. همان گونه که (هاء) ضمیر در (یأتیکم به) با وجودى که مفرد است به همه آن کارها بر مى گردد. مانند اینکه به کسى بگویى: (اقبالک و ادبارک یؤذینى); یعنى روى آوردن تو و پشت کردن تو هر دو مرا آزار مى دهد. [در اینجا فعل (یؤذینى) باید به صورت مثنى مى آمد, ولى مفرد آمده, زیرا کنایه از اقبال و ادبار است و در کنایه از چند چیز همیشه با ضمیر یا فعل مفرد تعبیر مى شود]. گفته مى شود که (هاء) در (یأتیکم به) کنایه از هدایت است. 4. (نوراً یمشى به فى الناس)(انعام/122) فرّاء مى گوید: (نور یعنى ایمان), ولى از هیچ آرایه اى نام نمى برد. در اینجا مى توان گفت: نور کنایه یا استعاره مصرّح از ایمان مى باشد. 5. (أو من کان میتاً فأحییناه)(انعام/123) مى گوید: (أى کان ضالاً فهدیناه); یعنى منظور از مردن در آیه گمراهى, و منظور از زنده کردن, هدایت است. (البته مردن و گمراهى در یک فرد جمع شدنى نیستند و بیانگر استعاره عنادیه مى باشد; زیرا انتظار گمراهى از فرد مرده نمى رود. ولى هدایت که در آیه به زنده کردن تشبیه شده بیانگر استعاره وفاقیه است; زیرا هدایت در واقع نوعى زنده کردن مى باشد). 6. (یوم یکشف عن ساق…)(قلم/42) فرّاء مى گوید: قیامت و شدت سختى آن را اراده کرده است. زمخشرى و علامه طباطبایى معتقدند, از این آیه شدت سختى قیامت استنباط مى شود, چرا که آدمى در هنگام سختى کمر خود را محکم مى بندد تا بهتر بتواند مبادرت به انجام کارى بکند و در قیامت نیز براى اینکه بهتر بتواند راهى براى گریز بیابد چنین مى کند; ولى در قیامت نه ساق پایى مطرح است نه لباسى که انسان بخواهد از برهنه شدن خوددارى کند; بلکه این مثل براى نشان دادن سختى و نبودن راه گریز در قیامت است. چنانچه در مَثَل درباره فرد بخیل گفته مى شود که دستش در غل و زنجیر بسته است; حال آن که در ظاهر چنین نیست; بلکه مثلى است براى فرد بخیل.3 از مفهوم این آیه بیشتر کنایه مستفاد مى شود تا مثل. اگر چه به قول مرحوم همایى گاه مثل و کنایه خیلى به هم نزدیک و غیرقابل تشخیص مى شوند; ولى در عین حال تفاوتهایى دارند; مَثَل مبتنى بر تشبیه است, ولى در کنایه شرط تشبیه نیست. همچنین کنایه فراگیرتر از مثل است4. 7. فرّاء همچنین آیه (انّها لإحدى الکبر)(مدثر/35) را کنایه از جهنم مى داند.
تشخیص
در هیچ جاى کتاب معانى القرآن از این آرایه اسم نمى برد, حتى از استعاره مکینه نیز که اعم از تشخیص است نام نمى برد, ولى آنچه بیان مى کند اشاره به همین آرایه دارد. در مورد آیه: (إنّى رأیت أحد عشر کوکباً و الشمس و القمر رأیتهم لى ساجدین)(یوسف/4), مى گوید: (علت اینکه (ساجد) را با (یاء و نون) جمع بسته این است که عمل سجده را که منحصر به جن و انس و ملائکه مى باشد, به ماه, خورشید و ستارگان نسبت داده است; همان گونه که در آیه هاى (قالوا لجلودهم لم شهدتم علینا)(فصلت/21), (یا ایها النّمل ادخلوا مساکنکم)(نمل/18) و (فمابکت علیهم السماء و الأرض)(دخان/29), کار انسانى را به غیر انسان نسبت داده است).
استعاره تهکّمى
این نوع استعاره نیز مانند سایر اصطلاحات ادبى ظاهراً ذکر نشده است; ولى استدلالى که فرّاء مطرح مى کند, همین آرایه ادبى را مى رساند. ذیل آیه (… فبشّرهم بعذاب ألیم) (آل عمران/21), مى گوید: بشارت در کار خیر مى باشد, ولى در اینجا براى شرّ گفته است. همچنین درباره آیه (بل ادّارک علمهم فى الآخرة بل هم فى شکّ منها بل هم منها عمون)(نمل/66) مى گوید: معناى (بل ادّارک علمهم) این است: (لعلّهم تدارک علمهم); شاید علم ایشان به آن (شناخت آخرت) برسد. سپس ادامه مى دهد که ابن عباس آیه را این گونه قراءت کرد: (بلى ادّارک) و این وجه نیکوتر است; زیرا شبیه به استهزاء اهل انکار حق است. چنان که هرگاه کسى را تکذیب مى کنى بگویى (بلى لعمرى لقد ادّارکت السلف فأنت تروى مالانروى); آرى به جان من سوگند که تو گذشتگان را خوب درک کرده اى و تو مى فهمى آنچه را که ما نمى فهمیم. و این را درحالى مى گویى که او را تکذیب مى کنى. این آرایه ها نمونه هایى بود از آنچه که در کتاب معانى القرآن در زمینه علم (بیان) ذکر شده است. اکنون به چند مورد از آرایه هاى علم (معانى) در این کتاب اشاره خواهیم کرد.
ایجاز
همان گونه که در کتب بلاغى ذکر شده, ایجاز بر دو نوع است: 1. ایجاز حذف 2. ایجاز قصر.5 یکى از جنبه هاى اعجاز قرآن مربوط به ایجاز آیات است که کمترین الفاظ بر بیشترین معانى دلالت دارد و بیشتر آیات مشمول ایجاز حذف مى شود, بدون اینکه لطمه اى به ساختمان و ترکیب جملات و خللى در افاده معانى ایجاد گردد.
ایجاز حذف
در خصوص حذف الف بسم الله مى نویسد: (زمانى که قارى معناى آیه اى را نداند, الف حذف نمى شود. الف بسم الله… در موضعى قرار گرفته که قارى نسبت به معناى آن جاهل نیست و نیاز به قراءت الف نمى باشد; ولى در آیاتى مثل (فسبّح باسم ربّک العظیم) الف حذف نمى شود; زیرا کثرت استعمال این آیه مانند آیه بسم الله نیست. و معرفت نسبت به بسم الله از معرفت نسبت به هر آیه دیگر بیشتر است. از طرفى یکى از ویژگیهاى زبان عرب ایجاز و اختصار در مواردى است که معنى مشخص باشد). 1. (… و إذ قتلتم نفساً فادّارأتم فیها…)(بقره/72), در اصل بوده (واذکروا اذ قتلتم…), (واذکروا) حذف شده است. همچنین در آیات (و إذ واعدنا موسى أربعین لیلة), (وإذ فرقنا بکم البحر…)(بقره/50) نیز (واذکروا) حذف شده است. 2. در آیه (قالوا سلاماً قال سلام)(هود/69) (علیکم) حذف شده است. 3. و در آیه (وأشربوا فى قلوبهم العجل بکفرهم…)(بقره/93) (حبّ العجل) بوده که (حبّ) حذف شده است. 4. (… و جعل لکم سرابیل تقیکم الحرّ و سرابیل تقیکم بأسکم…)(نحل/81) فرّاء مى گوید: (اگر گفته نشد (الحرّ و البرد); شما را از گرما و سرما حفظ کند, به این جهت بود که معناى آن معلوم است, مانند گفته شاعر: و ما أدرى إذا یمّمت وجهاً أریـد الخیر أیّهمـا یلینى من نمى دانم وقتى جهتى را قصد کردم, از خیر و شر, کدام یک به من خواهد رسید؟ در شعر خیر را ذکر کرده به جهت آشکار بودن معنى; ولى خیر و شرّ هر دو را اراده کرده است. 5. (ولاتقولنّ لشىء إنّى فاعل ذلک غداً إلاّ أن یشاء الله)(کهف/24) در اصل بوده (الاّ أن تقول ان شاء الله…)که (تقول) به دلیل قرینه لفظى (تقولنّ) حذف شده است. 6. (سورة أنزلناها و فرضناها و أنزلنا فیها آیات بینات لعلکم تذکّرون)(نور/1) در اصل بوده (هذه سورة…); زیرا که اسم نکره هیچ گاه در آغاز جمله و پیش از خبرش نمى آید; مگر آن که جواب باشد.
ایجاز قصر
1. (هو الذى أنزل علیک الکتاب منه آیات محکمات و أخر متشابهات…) آل عمران/7 فرّاء در توضیح محکمات مى گوید: (مبینات للحلال و الحرام و لم ینسخن) کلمه محکمات و متشابهات داراى معناى گسترده اى هستند که در آیه ذکر نشده است. 2. (فتحنا علیهم أبواب کلّ شىء) انعام/44 (کل شىء) یعنى ابواب رزق و باران و هر چیزى در دنیا را براى آنها گشودیم تا ایشان را بیازماییم; همانند آیه: (حتى إذا أخذت الأرض زخرفها و ازّیّنت و ظنّ أهلها أنّهم قادرون علیها أتاها أمرنا لیلاً أو نهاراً) یونس/24 3. (ما أصاب من مصیبة فى الأرض و لا فى أنفسکم إلاّ فى کتاب من قبل أن نبرأها…) حدید/22 کلمه (مصیبت) و (انفسکم) هر کدام مفاهیم بسیار وسیعى را در بر دارند, چنانچه فرّاء مى گوید: (أى ما أصاب الآدمیّ فى الأرض من مصیبة مثل ذهاب المال, والشدة و الجوع و الخوف… و لا فى أنفسکم, أى الموت فى الولد و غیر الولد و الأمراض…)
استفهام با اهداف متفاوت
1. استفهام انکارى
ـ (أم حسبتم أن تدخلوا الجنّة و لمّا یأتکم مثل الذین خلوا من قبلکم…) بقره/214 حرف استفهام (ام) معمولاً در ابتداى جمله اى مى آید که متصل به جمله پیشین باشد و حرف استفهام در اول جمله حرف (أ) است و در اینجا که حرف (ام) در ابتداى جمله به کار رفته است, دلیل بر انکار مطلب بیان شده در آیه پیشین است. ـ (…قالوا یا أبانا مانبغى هذه بضاعتنا ردّت الینا…) یوسف/65 (مانبغى) یعنى چه مى خواهیم؟ که در معناى جحد به کار رفته است; یعنى ما چیزى نمى خواهیم.
2. استفهام تقریرى
ـ (و قالوا لن تمسّنا النار إلاّ أیّاماً معدودة قل أتخذتم عند الله عهداً فلن یخلف الله عهده أم تقولون على الله ما لاتعلمون. بلى من کسب سیّئة…) بقره/80 ـ 81 فرّاء مى گوید: حرف بلى براى هرگونه قرارى که در اول آن انکار باشد وضع شده است. [چنانچه در این آیه انکار کافران را بیان مى کند که مى گویند: (آتش هرگز به ما نمى رسد مگر چند روزى) بعد مى پرسد که آیا شما نزد خدا پیمانى برگرفتید که هرگز خدا پیمان خود را نشکند یا مى گویید نسبت به خداوند آنچه را که نمى دانید؟ (هر دو استفهام تقریرى هستند) سپس با آوردن (بلى) در واقع انکار کافران را رد کرده, اقرار به مجازات کافران به واسطه عمل زشتشان مى کند.] ـ (وأصبح الذین تمنّوا مکانه بالأمس یقولون ویکأنّ الله یبسط الرزق لمن یشاء من عباده و یقدر…) قصص/82 فرّاء مى گوید: ویکأنّ در زبان عرب تقریر است; شیخى از اهل بصره به من خبر داد که شنیدم مردى اعرابى به زن خود مى گوید: (واى بر تو پسرت کجاست؟) او گفت: (ویکأنّ وراء البیت); یعنى آیا او را نمى بینى پشت خانه است.) منظور فرّاء این است که ویکأنّ در آیه 82 سوره قصص در مفهوم استفهام تقریرى به کار رفته است. بنابراین معناى آیه این مى شود: آنها که دیروز آرزو مى کردند به جاى او باشند (هنگامى که آن صحنه را دیدند) گفتند: آیا نمى بینى خدا روزى را بر هر کس از بندگان خود که بخواهد گسترش مى دهد یا تنگ مى گیرد؟ ـ (هل أتى على الإنسان حین من الدّهر لم یکن شیئاً مذکوراً) انسان/1 معناى آیه این است: (قد أتى على الانسان حین من الدهر…) مى گوید (هل) گاهى در مفهوم جحد و گاه در مفهوم خبر به کار مى رود. در این آیه جمله خبرى است; زیرا اقرار مى گیرد از اینکه زمانى گذشته است بر انسان در حالى که او چیز درخور ذکرى نبود; یعنى استفهام تقریرى است.
3. استفهام به معناى توبیخ یا تعجب
ـ (کیف تکفرون بالله و کنتم أمواتاً) بقره/28 فرّاء مى گوید: این جمله استفهام محض نیست; بلکه به معناى تعجب یا توبیخ است. ـ (ألم تر الى الذى حاجّ ابراهیم فى ربّه أن آتیه الله الملک…) بقره/258 ـ (أیودّ أحدکم أن تکون له جنّة من نخیل و أعناب…) بقره/266 در همه این آیات استفهام به معناى توبیخ یا تعجب است. ـ (فاستفتهم ألربّک البنات و لهم البنون) صافات/149 فرّاء مى گوید این آیه و آیه (أصطفى البنات على البنین), (مالکم کیف تحکمون)(153 و 154 /صافات) به مفهوم استفهام توبیخى هستند.
4. استفهام در معناى امرى
(و قل للذین أوتوا الکتاب و الأمیّین أ أسلمتم) آل عمران/20 فرّاء مى گوید: این پرسش است, ولى معناى آن امر است; یعنى اسلام آورید. همچنین آیه (فهل أنتم منتهون) مائده/91 استفهام در معناى امرى است و تأویل آن (انتهوا) مى باشد. و نیز آیه (هل یستطیع ربّک أن ینزّل علینا مائدة من السّماء…)(مائده/112) مشمول این حکم است.
تکرار با اهداف گوناگون
فرّاء همه انواع تکرار را بیان نمى کند و براى بعضى از آیات فقط لفظ تکرار را بدون بیان هدف از تکرار ذکر مى کند; مثلاً آیات: (فعموا و صمّوا ثمّ تاب اللّه علیهم ثمّ عصوا و صمّوا کثیر منهم…) مائده/71 و (لنسفعاً بالناصیة. ناصیة کاذبة خاطئة) علق/16 ـ 15 [احتمالاً در آیه نخست, تکرار جهت تأکید بر گمراهى مخالفان است و در آیات بعد جهت وعید و تهدید است]. در مورد بعضى از آیات هدف از تکرار را بیان مى نماید; از جمله موارد زیر:
1. تکرار جهت ترساندن
مانند این آیه: (کلاّ سوف تعلمون. ثم کلاّ سوف تعلمون) تکاثر/4 ـ 3 فرّاء مى گوید: کلاّ از کلماتى است که عرب براى بیان شدت خشونت و ترساندن آن را تکرار مى کند و اینجا از همان موارد است. همچنین در آیه (لترونّ الجحیم. ثم لترونّها عین الیقین) تکاثر/7 ـ6
2. تکرار مسند براى بیان اهمیت
در مورد آیه (إنّ الذین آمنوا و عملوا الصالحات إنّا لانضیع أجر من أحسن عملاً)(کهف/30) مى گوید: (اإنّا لانضیع أجر من أحسن عملاً) خبر (الذین آمنوا) است که گویى به نیت تکرار معناى آن به کار رفته است. [گاهى تکرار مسند, براى بیان اهمیت است, از جمله در اینجا مفهوم (الذین امنوا و عملوا الصالحات) در واقع در جمله (من أحسن عملاً) به گونه اى دیگر و براى بیان اهمیت موضوع تکرار شده است]. چنانچه فرّاء مى گوید , گویا معناى آیه چنین است: ما پاداش کسى را که کار شایسته کند ضایع نمى کنیم, سپس سخن نخست را رها کرده و تکیه بر جمله دوم کرده است تا تکرار کرده باشد; چنان که در آیه دیگر فرموده: (یسئلونک عن الشهر الحرام) سپس فرمود: (قتال فیه) که یعنى از قتال در ماه حرام, همراه با تکرار. [در اصل آیه (یسئلونک عن الشهر الحرام قتال فیه قل قتال فیه کبیر…)(بقره/217) (قتال فیه) به جهت اهمیت دوبار تکرار شده است].
3. تکرار جهت تأکید
(قال لایأتیکما طعام ترزقانه إلاّ نبّأتکما بتأویله… و هم بالآخرة هم کافرون) یوسف/37 فرّاء مى گوید: هیچ گاه عرب دو ضمیر را که میان آنها هیچ فاصله اى نباشد با هم نمى آورد مگر به قصد تکرار و فهماندن کلام; مانند: (انت انت فعلت); ولى زمانى که ضمیر اول به ناصب یا خافض یا رافع متصل شود, ضمیر دومى براى تأکید است; مانند (مررت بک انت). [بک جار و مجرور مخفوضى است که بعد از ضمیر (تَ) آمده و بنابراین أنتَ براى تأکید است]. بنابراین در آیه 37 سوره یوسف (و هم بالآخرة هم کافرون) هُم دوم براى تکرار نیست; بلکه جهت تأکید مى باشد.
تأکید
ییکى از موارد تأکید در کلام عرب, زمانى است که معناى کلمه اى روشن باشد; ولى جهت تأکید بیشتر با توضیح بیان مى گردد; مانند: (… فانّها لاتعمى الأبصار و لکن تعمى القلوب التى فى الصدور)(حج/46) [صدور همان قلوب است]. و در آیه (فصیام ثلاثة ایام فى الحجّ و سبعة إذا رجعتم تلک عشرة کاملة…)(بقره/196). معلوم است که مجموع سه و هفت, ده مى شود; ولى جهت تأکید (تلک عشرة کاملة) را بیان مى کند. و نیز آیه (یقولون بأفواههم مالیس فى قلوبهم)(آل عمران/167) [معلوم است که هر کسى با دهان سخن مى گوید و دلیل آوردن (بأفواههم) در واقع تأکید بیشتر بر این معنى است که بین زبان گفتار و زبان دل منافقین فرسنگها فاصله است.] در ضمن دراین آیه (افواه) مجاز است به گونه علاقه محلّیت (ذکر محلّ و اراده حالّ), زیرا زبانها را اراده کرده است.6
حذف مسند الیه به دلیل شناخته بودن
در آیه (والذین کفروا فتعساً لهم و أضلّ أعمالهم)(محمد/8); کسانى که کافر شدند, مرگ بر آنان و اعمال شان نابود باد, جمله دعائى (فتعساً لهم) در معناى امرى به کار رفته است. گویى گفته شده: (فأتعسهم الله و أضلّ اعمالهم) خداوند مرگ به آنها بدهد و اعمال شان نابود شود. [خداوند مسندالیه مى باشد که به دلیل معلوم بودن حذف شده است].
تعظیم مسندالیه
فرّاء مى گوید: در آیه (کفى بنفسک الیوم علیک حسیباً)(بنى اسرائیل/14) و آیاتى مانند آن از جمله: (و کفى بربّک), (و کفى بالله) اگر از مسندالیه یعنى: نفس, رب و الله, حرف (باء) حذف شود مسندالیه مرفوع مى گردد, ولى هر گاه قصد مدح و ستایش مسندالیه باشد, جایز است که (باء) بر سر آن بیاید. چنانچه فرّاء مى گوید:
حذف مسند الیه با بودن قرینه
(فقلنا یا آدم إنّ هذا عدوّ لک و لزوجک فلایخرجنّکما من الجنّة فتشقى)(طه/117) اگر در این آیه گفته نشد (فتشقیا) به این دلیل بود که آدم مخاطب بود و کار او از یادآورى کار همسرش بى نیاز مى کند. [در فعل فتشقى مسندالیه آدم و همسرش هستند; در حالى که به واسطه وجود قرینه (فلایخرجنّکما) فعل به صورت مفرد آمده و یک مسندالیه حذف شده است].
جمله خبرى در مفهوم دعایى
در مورد آیه (قال ربّ السجن أحبّ الیّ ممّا یدعوننى إلیه و إلاّ تصرف عنّى کیدهن أصب الیهنّ و أکن من الجاهلین) (یوسف/33), مى گوید این جمله معناى دعایى دارد. به همین دلیل پس از آن مى فرماید: (فاستجاب له ربّه فصرف عنه کیدهنّ…)(یوسف/34)
اسناد ضمیر جمع به مفرد
(و إنّا إذا أذقنا الانسان منّا رحمة فرح بها و إن تُصبهم سیّئة بما قدّمت أیدیهم فإنّ الإنسان کفور)(شورى/48) در این آیه با آن که انسان مفرد است; ولى ضمیر جمع (هم) به کار رفته است; زیرا انسان در معناى جمع است و کلیت پیدا کرده, تمام افراد نوع را شامل مى شود; مانند آیه: (إنّ الانسان لفى خسر. إلاّ الذین آمنوا) (عصر/3ـ2) همچنین در آیه (و کم من ملک فى السموات) که پس از آن فرموده: (لاتغنى شفاعتهم) (النجم/26) ضمیر هُم به ملک بر مى گردد.
پی نوشت ها:
________________________________________
1. علوى مقدم, محمد , در قلمرو بلاغت,انتشارات آستان قدس رضوى, 1372, 363. 2. همایى, جلال الدین , معانى و بیان, به کوشش ماهدخت بانوهمایى, 1370, مؤسسه نشر هما, 190ـ191. 3. طباطبایى, محمدحسین, تفسیر المیزان, ترجمه سید محمدباقر موسوى همدانى, بنیاد علمى و فکرى علامه طباطبایى با همکارى مرکز نشر فرهنگى رجاء, 1363, 20/79. 4. همایى, جلال الدین , معانى و بیان, 192ـ193. 5. على الجارم و مصطفى امین, البلاغة الواضحة, مؤسسة البعثة قم, 1411ق, 242. 6. علوى مقدم, محمد , در قلمرو بلاغت, 411.
 

تبلیغات