آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۶

چکیده

متن

سیماى قرآن در آیینه شفاف و تمام نماى گفتار امیرمؤمنان(ع) با توصیفات تأمل برانگیز و اعجاب آورى ترسیم شده است. این توصیفات به گونه اى سهل و ممتنع, جمال و کمال قرآن, ظاهر و باطن, سطح و عمق و سایر شئون آن کتاب شریف را به نمایش مى گذارد. این اوصاف بیانگر عظمت و چند بعدى بودن وحى است و تبلور آن در کلام فردى آگاه به متن وحى پر از لطف و سرّ است که (لاینبئک مثل خبیر.) گوشى که ازاین آستان مى نیوشد به راستى مصداق (على الخبیر سقطتم) خواهد بود. در این میان دو وصف متضاد (صامت ناطق) در کنار یکدیگر در سخن مولا براى قرآن, هم جالب و هم سؤال برانگیز است; اگر قرآن گویاست چرا صامت و خاموش است. در این نوشتار همت شده است تا آنجا که بضاعت اجازه دهد نکاتى با توجه به متن گفتار مولا در این جهت ارائه گردد.
خاموش گویا
برابر نقل در روایتى, امام صادق (ع) معارف قرآن را به چهار گروه کلى تقسیم فرموده است: 1. عبارت 2. اشارت 3. لطایف 4. حقایق. وانگهى سهم و بهره هر صنف از اصناف مردم قسمتى از این اقسام است که عبـارت براى عوام, اشـارت براى خواص, لطایف بهره اولیا و حقایق مخصوص انبیا مى باشد.1 اینکه قرآن کتاب گروه خاص نیست و معارف آن قابل دسترسى براى همه است مطلبى است مورد اتفاق و نیاز به استدلال نیست. قرآن کتاب هدایت است و بدیهى است که به صراحت تعبیر, همه انسان ها را به هدایت فراخوانده و همه را مستحق خطاب و تکلیف دانسته است. ازاین رو براى امکان اقتداء مردم به آن بایست سخن و پیامش براى همه در دسترس باشد اما چنانچه انتظار استعداد و توان ادراکى برابر براى همه به دور از صواب است, توقع هم سطح بودن همه معارف قرآن نیز خالى از وجه است. زیباترین تعبیر در نشان دادن این نکته همان است که مولا فرموده است: (القرآن بحر لایدرک قعره و بحر لاینزفه المستنزفون.)2 قرآن دریاست, دریا در هیچ کوزه اى نگنجد. آن کس که از قرآن کامیاب مى شود و سیراب, به راستى ظرف محدودى بوده است که به ظرفیت خویش بهره مند گشته است و محدودیت خویش را به دریا سرایت داده است. کسى به سان تشنه از وادى حیرت فرا مى رسد و بر ساحل مى نشیند و از جلوه هاى زیبایى تذکرات قرآن روانى تازه مى کند و اخلاق خود را مى آراید و همین را براى خویش بس مى پندارد. و کسى دیگر نیاز به شست و شو دارد جامه غفلت از تن به در مى آورد و روح و روان را با آب زلال هدایتش تطهیر مى نماید, و البته این اول راه است که چیزى فرو مى گذارد و چیزها بر مى گیرد. هیچ کس با قرآن هم نشینى ساز نمى کند مگر اینکه چیزى از او کاسته و چیزى دیگر بر او افزوده گردد. کاهش از نابینایى و افزایش در هدایت و راهیابى.3 و آن کس که توانایى و قابلیتش فزون تر است گامى پیش تر و در سطوح و ظواهر به صید معانى مى پردازد و به مقدار مورد انتظار کامیاب از جام معرفت مى گردد, و اما همه تا رسیدن به اعماق و قعر از فاصله اى تا بى نهایت برخوردارند و براستى سخن صادر از بى نهایت همانند خود او تا بى نهایت ژرف و نامحدود است. (فتجلّى لهم سبحانه فى کتابه من غیر ان یکونوا رأوه.)4 جلوه نامحدود آیا به تصرف و دام محدود و ناتوانى چون انسان, ممکن مى گردد؟ ولى به فراخور استعداد, هر کدام را سهمى است که نباید آن را براى دیگرى نیز کافى دانست و بنابراین است که زبان قرآن کریم هم زبان عبارت است تا براى عموم قابل فهم و مراجعه باشد, و هم زبان اشاره است, و هم لطیفه, و هم حقیقت. و هر کدام را اهلى است, و هر کس را باید با زبان خاص او سخن گفت. (و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه.) اینکه قرآن جهت تذکر آسان گشته است (و لقد یسّرنا القرآن للذّکر فهل من مدکر), و اینکه باید قرآن براى همه کس قابل فهم باشد و هدایت همگان مورد نظر باشد, همه این نکات در یک سو و پاسخ جدى به این سؤال در سوى دیگر که آیا امکان دستیابى و کامیابى همه انسان ها در همه سطوح در همان مبلغ مورد استعداد را مى توان از مراجعه به قرآن انتظار داشت. آیا نمى توان تصور کرد که در سطح فهم ظواهر, هر کس خود را مخاطب قرآن بداند و رابطه دو به دو با قرآن برقرار نموده به مطلوب دست یابد, یا به جرأت تام باید جواب منفى داد و ضلع سوم را در فهم آن ضرورى دانست. اگر چه مثلثى در این موضع ترسیم مى گردد, ولى تفاوت آن با مثلث هندسى در این است که دو ضلع آن منطبق بر همدیگر و بر وترى به نام مخاطب تناظر دارند و هیچ گاه آن دو ضلع عمود بر همدیگر و متقاطع نیستند. به طور خلاصه, ضلع (عترت) است که باید در مراجعه به قرآن مورد توجه قرار گیرد و در این صورت همه مراجعان مى توانند ادعاى فهم گوشه هایى از قرآن را داشته باشند. غفلت از این ضلع است که خسارتى را برجاى مى گذارد که جز ضلالت ره آوردى ندارد. بدیهى است که اگر صاحب کلام هم هادى و هم مضلّ است, کلام او نیز که جلوه تجلیات اوست نباید به دور از چنین اقتضا باشد. و بر این اساس است که چنانچه متن قرآن و نصوص آن بر اقتدا به هدایت ره یافتگان تأکید مکرر دارد باید نمونه هاى مجسم هدایت و الگوهاى تام طهارت را فرا روى نهاد. (فبهداهم اقتده) (انعام/90) و البته چنانچه قرآن کتابى جاودانه است, هادیان و شارحان آن نیز جاودانه خواهند بود و تا قرآن زنده است که (انا له لحافظون) (حجر/9) زیست آنها نیز قطعى است. این سخن که قرآن خود بسنده است و نیازى به هیچ کس و شیئ دیگر نیست تا آنجا با واقعیت وفق مى دهد که آموزه هاى قرآن کریم در برابر سایر مکتبهاى الحادى و ادیان تحریف شده مقایسه گردد. اما آیا براى فهم و احاطه بر تعالیم قرآن, رجوع استقلالى کافى است؟ پاسخ به وضوح منفى است. زیرا رجوع گروه هاى ستیزنده کلامى به گونه استقلالى و با استبداد به رأى و فهم اولیه خویش به قرآن مراجعه کرده اند. بدیهى است کلام من عند الله اختلافى در آن نیست که اگر از نزد غیرخداوند بود اختلافى بود (و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً). با این همه اختلافات و تعارضات, هر گروه خویش را در فهم قرآن صائب و طرف مقابل را به سختى تخطئه نموده است. این حقیقت را خود قرآن به صراحت بیان فرموده است (لایمسّه الاّ المطهّرون)(واقعه/79) اشاره شد که مطهرون(عترت) بُعدى جداگانه در برابر وحى و قرآن نیستند تا بر اثر وسوسه از رجوع به آنها هراسى به دل راه یابد. ما از آنها به دو بُعد و یا دو ضلع منطبق بر یکدیگر تعبیر نمودیم و راز مسأله همین نکته بود. جهت گویاتر شدن این مطلب به سخنان مولا بازگشته راز همه مطالب را در دو وصف متوالى صامت و ناطق براى قرآن مى یابیم: (فالقرآن آمر زاجر, و صامت ناطق.)5 به رغم اینکه به نظر مى رسد قرآن در عین خاموشى الفاظ, ناطق و گویا در معنى و مفهوم است و به اعلى صوت فریاد دارد و پیام خویش را به روشنى مى رساند, ولى در سایر سخنان حضرت بر این پندار خط بطلان کشیده شده است و به صراحت نطق قرآن را در کام رجال قرآن قرار داده است. در ابتدا سخنان حضرت را در توصیف نطق قرآن مرور مى کنیم و سپس راه گویایى آن را مشاهده خواهیم نمود. از واژه هاى کلیدى که تبیین کننده ناطق بودن قرآن کریم است, واژه (بیان) و مشتقات آن است که هم قرآن کریم آن را وصف خویش قرار داده است و هم در سخنان مولا بر آن تأکید شده است: (و نزلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شیئ) نحل/89 (و انزلنا الیک الذکر لتبیّن للناس ما نزّل الیهم) نحل/44 (کتاب أحکمت آیاته ثم فصّلت من لدن حکیم خبیر) هود/1 بدیهى است تبیان سایر اشیاء بودن و مبیّن سایر کتب وحى بودن و مفصل بودن قرآن, خود به خود با گنگ و نامفهوم بودن ناسازگارى دارد. در همین راستا حضرت نیز اوصافى را که به وضوح نشان دهنده همین ایده است معرفى مى فرماید: (کتاب الله بین اظهرکم, ناطق لایعیا لسانه.)6 (ثم انزل علیه الکتاب, نوراً لاتطفأ مصابیحه, و سراجاً لایخبو توقده.)7 (کتاب الله تبصرون به و تنطقون به.)8 به رغم این توصیفات, حضرتش وصف مبیّن بودن قرآن را با اوصافى دیگر همانند متشابه و مجمل آورده و این مى رساند که معناى دیگرى از تبیین اراده شده است که با مفهوم بدوى آن لفظ تفاوت دارد. (خلف فیکم… کتاب ربّکم فیکم, مبیناً حلاله و حرامه… و محکمه و متشابهه.)9 اینکه قرآن را تبیین کننده محکم و متشابه و مفسر و مجمل به طور یکسان دانسته, بسیار اشعار دارد که الفاظ قرآن خود به خود مبیّن نیستند و نمى توان به صرف مراجعه لفظى آن را به اعتماد و وضوح در دسترس دانست و بنابراین است که قرآن در عین گویا بودن خموش است و نطق آن را باید در جایى دیگر جست که ترجمان و زبان قرآن محسوب گردد. در کلام حضرت دو راه براى این مطلب ارائه شده است: 1. راهى که معروف به تفسیر قرآن به قرآن است. (کتاب الله تبصرون به و تنطقون به… و ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه على بعض.)10 به کار بستن همین شیوه است که حضرتش آن را زداینده اختلافات مى داند. حضرت با تخطئه آراء مختلف و بیان منشأ اختلاف, هرگونه توجیهى را براى اختلاف و تشتت آرا نفى مى نماید و مى فرماید صاحبان فتاواى مختلف که همه خداوند و پیامبر و کتاب واحد دارند در اختلاف خویش چه عذرى دارند, آیا مأمور به اختلاف هستند که پیوسته در پى اطاعت از آن امرند و یا از آن نهى شده, و معصیت پیشه ساخته اند؟ آیا دین ناقص است و آنها به کمک آراء خود به اتمام آن همت گماشته اند, و یا شریک خداوند هستند که هرچه را خواستند بگویند؟ و آیا دین تام بوده و تقصیرى در تبلیغ از سوى پیامبر رخ داده است؟ همه این احتمالات منفى است و توجه نداشتن به شیوه درست استفاده از آن سبب انگیزش آراء گوناگون شده است. سرّ آن را باید در ظاهر زیبا و باطن عمیق قرآن نیز دانست که هر کس به ظواهر زیبا و دلنشین قرآن استناد مى نماید, بدون اینکه از عمق آن کمترین بهره اى برده باشد, و البته مى توان به طریقى از عمق قرآن نیز به طور نسبى آگاهى حاصل نمود و آن استشهاد از برخى از آیات کریمه براى برخى دیگر است و استناد یک جانبه به برخى ظواهر عملى نابسامان خواهد بود. (ان الکتاب یصدق بعضه بعضاً و انه لااختلاف فیه.)11 2. راه دوم جهت گویایى قرآن کریم در سخنان حضرت, معرفى رجالى است که ترجمان قرآن محسوب مى شوند و در هر صورت راه عمده نیز همین است که اختلاف را به کلى از بین خواهد برد و انسان را به سرچشمه اصیل و زلال وحى رهنمون خواهد شد و از اعمال سلیقه ها و مشرب هاى فکرى و تنگناهاى آن نجات خواهد بخشید. (انا لم نحکّم الرجال و انما حکّمنا القرآن, هذا القرآن انما هو خط مستور بین الدفتین. لاینطق بلسان و لابدّ له من ترجمان و انما ینطق عنه الرجال.)12 (ان القرآن حمّال ذو وجوه.)13 ولى آیا براستى هر کس مى تواند ترجمان قرآن به شمار آید و یا سهمى از آن برده باشد. آنچه مى تواند به کلى اضطراب و نگرانى را زایل سازد این است که واژه رجال را در فرهنگ قرآن واژه اى خاص براى افراد خاص بدانیم همان (رجال) که وصف آنها چنین است: (فى بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه… رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله)(نور/36) و در همین خصوص حضرت امیرعلیه السلام نیز تأکید مى فرماید: (فیهم کرائم القرآن.)14 (ذلک القرآن فاستنطقوه و لن ینطق و لکن اخبرکم عنه.)15 و با همه تأکید بر گویایى و ناطقیت قرآن این کلام صریح توجه مى دهد که مراجعه به مخبر صادق و امام معصوم, شرط حتمى براى فهم راز مکنون آن خواهد بود و باید ازاین زبان شنید آنچه باید از قرآن شنید, وگر نه سخن را از منابع دیگر باید تلقى کرد نه سخن قرآن.
پی نوشت ها:
________________________________________
1. آملى, سیدحیدر, جامع الاسرار و منبع الانوار, 1368ش, 530. 2. سید شریف رضى, نهج البلاغه, جمع و تحقیق صبحى صالح, خطبه 198. 3. همان, خطبه 171. 4. همان, خطبه 78. 5. همان, خطبه 183. 6. همان, خطبه 129. 7. همان, خطبه 193. 8. همان, خطبه 129. 9. همان, خطبه 1. 10. همان, خطبه 133. 11. همان, خطبه 18. 12. همان, خطبه 125. 13. همان, نامه 77. 14. همان, خطبه 153. 15. همان, خطبه 157.
 

تبلیغات