آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۶

چکیده

متن

با ظهور اسلام در جزیرة العرب و گسترش سریع آن در سرزمینهاى دور, تاریخنویسى نزد مسلمانان قوّت و تنوّع یافت. تاریخ جنگها, فرق, سرزمینها, ادیان, انبیا,خلفا و… از جمله محورهایى است که مورخان اسلامى بدان پرداخته اند و در باره هر یک, کتابهاى مستقلى نوشته اند. از آن جا که اسباب نزول, نوعى تاریخ است, زیرا به زمینه ها و موجبات نزول آیه یا آیات مى پردازد, همزمان با نگارش محورهاى مختلف تاریخ و همزمان با نزول قرآن, مطرح گردید و سپس به صورت نوشته در آمد. البته با این ویژگى که اسباب نزول, در طول چند قرن به صورت غیر مستقل و در ضمن بحثهاى تفسیرى مطرح مى گردید. در قرن سوم براى نخستین بار, على بن مدینى ( 161 ـ 234 هـ) اسباب نزول قرآن را به صورت مستقل تدوین کرد. پس از او واحدى در قرن پنجم و ابوالفرج بن الجوزى در قرن ششم (519 ـ 597 هـ) و جعبرى در قرن هفتم (640 ـ 732 هـ) و ابوالفضل بن حجر عسقلانى در قرن هشتم (773 ـ 852 هـ) و سیوطى در قرن نهم (849 ـ 911 هـ), کتابهاى مستقلى دراسباب نزول نگاشتند و پس از سیوطى, نگارش اسباب نزول تا قرن حاضر ادامه پیدا کرد. در میان کتابهاى قرن حاضر, از اسباب النزول محمد باقر حجتى, اسباب النزول القرآنى غازى عنایه, شأن نزول بیّنات محمد باقر محقّق و شأن نزول آیات قرآن محلاتى شیرازى, مى توان نام برد. آنچه تاریخنویسى این ادوار را در معرض ایراد و انتقاد دوست و دشمن قرار داده, بى دقتى مورخّان و غفلت آنان از نقد و بررسى و تعمق کافى در روایات و گزارشهایى است که به عنوان موادّ خام تاریخ و موجبات نزول قرآن مطرح بوده است; چه این که برخى از نقلها و روایات, گاه آنچنان مبالغه آمیز و متضاد مى نمایند که خواننده از بى توجهى و بى دقتى مورّخ شگفت زده و مبهوت مى شود. اکنون به منظور بررسى میزان اتقان و تبیین کاستیهاى هریک از این کتابها که به تدوین اسباب نزول پرداخته اند, کتابهاى چندى را که نویسندگان امامیه یا اهل سنّت به رشته تحریر درآورده اند, در بوته نقد و داورى قرار مى دهیم.
کتاب اسباب النزول واحدى
سبقت و قدمت اسباب النزول واحدى مى طلبد که نخستین نگاه را به این کتاب داشته باشیم. ابوالحسن على بن احمد واحدى نیشابورى از علماى بزرگ قرن پنجم هجرى است. او در تفسیر و تألیف و نحو و… تبحّر داشت و از اساتید بزرگ عصر خویش به شمار مى آمد. واحدى جوانى خود را به تحصیل علم و کمال و معرفت گذراند و از بزرگانى چون ابوالفضل العروضى و على بن الحسن الضریر و… استفاده کرد و در شمار شاگردان کوشاى ثعلبى, مؤلف تفسیر الجواهرالحسان, قرار گرفت و پس از آن سالها بر کرسى تدریس تکیه زد و بزرگان بسیارى از علم و کمال او بهره بردند. تبحّر و تخصّص واحدى در (علوم قرآنى) و تلاش وى در جهت بسط و گسترش آن باعث گردید تا به تألیف مهم ترین مباحث (علوم قرآنى) همت گمارد; مباحثى که خواننده را از رجوع به سایر نوشته ها و تألیفات بى نیاز گرداند. خود او در این باره مى نویسد: (این مباحث براى کسى که قصد یادگیرى آنها را دارد, رسا و بى نیاز کننده است و او را از مطالعه سایر تألیفات قرآنى بى نیاز مى گرداند). متأسفانه از تألیفات بسیارى که واحدى داشته, جز اندکى باقى نمانده است; از آن جمله: 1. اسباب النزول 2. البسیط و الوسیط 3. الوجیز فى التفسیر 4. شرح دیوان المتنبى 5. الاعراب فى علم الاعراب 6 . التعبیر فى شرح اسماء الحسنى.1 واحدى کتاب اسباب النزول را به انگیزه آشنا ساختن مبتدیان با اسباب نزول صحیح و جلوگیرى از روى آوردن آنان به اسباب نزول جعلى تألیف کرده و سعى داشته است تا کتابش فراگیر و جامع اسباب نزول باشد2. در این کتاب, مؤلّف پس از مقدمه, به اولین و آخرین آیه و سوره اى که نازل گردیده و اختلافى که در آنهاست, اشاره کرده, گفتارى درباره بسم اللّه الرحمن الرحیم و نزول آن و مکى بودن فاتحة الکتاب مى آورد و پس از آن, سبب نزول سوره ها و آیه ها را به ترتیب سوره هاى قرآن, ذکر مى کند.
امتیازها
مهم ترین امتیازهاى کتاب اسباب النزول از این قرارند: 1. تلاش و کوشش مؤلف در جمع آورى تمامى اسباب نزول. 2. پرداختن به مهم ترین و کاربردى ترین مبحث علوم قرآنى. 3. نگارش اسباب نزول به صورت مستقل که در زمان واحدى از اهمیّت بسزایى برخوردار بود وکمتر کسى به فکر مى افتاد آن را به صورت مستقل و تخصّصى مطرح کند. 4. واحدى با این که مذهب اهل سنّت را داشته, سعى کرده است در ثبت اسباب نزول, تحت حاکمیّت تعصّب مذهبى قرار نگیرد. براى نمونه در صفحه 58 ـ 59 بر این عقیده است: سبب نزول آیه (فقل تعالوا ندع ابناءنا) (آل عمران /61) جریان مباهله پیامبر(ص) و على و فاطمه و حسنین (ع) بوده است و در صفحه 115 مى نویسد: آیه (یا ایّها الرسول بلّغ ما انزل الیک من ربّک…) (مائده/67) در شأن على بن ابى طالب نازل شده است.
کاستیها
با وجود این امتیازها, کاستیهایى در اسباب نزول واحدى مشهود است که به پاره اى از آنها اشاره مى شود: 1. واحدى درمقدّمه کتاب خود مى نویسد: (من سبب نزول هر آیه اى را که داراى سبب نزول است, ذکر کرده ام.) از این عبارت واحدى استفاده مى شودکه کتاب وى, همه سبب نزولها را دربردارد, در صورتى که با مراجعه به تفاسیر کهن و معتبر با سبب نزولهایى آشنا مى شویم که واحدى از آنها نامى به میان نیاورده است. براى نمونه, درتفسیر طبرى و شیخ طوسى که از تفاسیر قرن چهارم و پنجم هجرى هستند, در باره سبب نزول آیه (ومن الناس من یقول آمنّا…) (بقره/8) و آیه (واذا لقوا الّذین آمنوا…) (بقره /76) و آیه (واذا قیل لهم اتبعوا…) (بقره/170) به ترتیب, این سبب نزولها آمده است: * (از ابن عباس روایت شده است که آیه (ومن الناس من یقول…) در باره منافقان خزرج و اوس نازل شده است و همه مفسران مى گویند: این آیه در باره منافقان نازل شده است.)3 * (روایت شده از ابى جعفر الباقر(ع) که قومى از یهود در زمره معاندان قرار نداشتند و وقتى با مسلمانان برخورد مى کردند صفات محمّد (ص) را که در تورات آمده, بیان مى کردند و چون بزرگان ایشان خبردار شدند, آنان را از این کار بازداشتند و… پس آیه (واذا لقوا الذین آمنوا …) نازل شد. و مثل همین روایت از مجاهد و سدى نقل شده است.)4 * (ابن عباس گفت: پیامبر(ص) یهودیان را به اسلام دعوت مى کرد, ولى یهودیان در جواب مى گفتند: ما از پدرانمان پیروى مى کنیم, آنان از ما آگاه تر و داناتر بودند. پس خداوند این آیه (و اذا قیل لهم اتبعوا…) را فرو فرستاد.)5 اینها نمونه هایى است از روایات اسباب نزول که دیگران نقل کردند, ولى در اسباب النزول واحدى به هیچ یک از اینها اشاره نشده, با این که واحدى, امثال این روایات را سبب نزول به شمار مى آورد. 2. دراین کتاب, به روایات و سخنانى برمى خوریم که هیچ شباهتى به اسباب نزول ندارند و مؤلف به اشتباه, نظریات تفسیرى, مصداقها و قصه هاى گذشته را به عنوان اسباب نزول بیان مى کند. براى نمونه: مؤلف در صفحه 13, سبب نزول آیه (و استعینوا بالصبر و الصلاة…) (بقره /45) را چنین مى آورد: (اکثر علما بر این عقیده اند: که مخاطب این آیه اهل کتابند… و برخى مى گویند: مخاطب آیه مسلمانانند). در صفحه 15, سبب نزول آیه (افتطمعون ان یؤمنوا لکم…) (بقره/75) را چنین مى نگارد: (از ابن عباس روایت شده که این آیه در شأن هفتاد نفرى که حضرت موسى آنان را برگزید تا با او براى دیدار خداوند متعال بروند, نازل شده است…) 3. از دیگر اشکالات کتاب واحدى, روش او در پردازش به سند روایات است. او در بعضى موارد, سند روایت را کامل و مفصّل بیان مى کند, بدون این که بگوید منبع و مأخذش چه کتابى بوده است و گاه بدون ذکر سند, مثل آنچه در سبب نزول آیه (وقالوا اتخذ اللّه ولداً…) مى نویسد که در نهایت, معلوم نمى شود روایت سند دارد یا خیر؟ در برخى موارد هم سخن یک فرد را بدون ذکر سلسله سند به عنوان سبب نزول مى آورد. 4. آوردن روایات متناقض براى یک آیه: درموارد بسیارى, مؤلف چند سبب نزول را که از نظر محتوا با هم سازش ندارند, به عنوان اسباب نزول صحیح مى آورد; مثل روایاتى که به عنوان (سبب نزول) براى آیه (الرجال قوّامون على النساء) ذکر کرده است. 5. بى توجّهى به نقد روایات و امتیاز قائل نشدن میان نقلهاى متقن و مستند با نقلهاى ضعیف و مجعول: مشکل بى توجّهى به صحّت و سقم روایات در قرنهاى نخست, سبب شده بود تا جاعلان بدون هیچ دغدغه خاطرى به تحریف و جعل اسباب نزول بپردازند و دروغهاى بسیارى به نام صحابه وارد اسباب نزول کنند. تا این که براى نخستین بار, طبرى در قرن چهارم به ضرورت نقد و بررسى اسباب نزول پى برد و بیشتر, با ملاکهایى پذیرفتنى به نقد و بررسى اسباب نزول پرداخت. پس از او شیخ طوسى که از معاصران ِواحدى است, در تبیان نسبت به اسباب نزول, نظریاتى ارائه داد که نشانگر عقل سلیم و وسواس منطقى اوست. با وجود این که از زمان طبرى یک قرن گذشته و شیخ طوسى نقد و بررسى اسباب نزول را به مرحله اى از تکامل رسانده بود, واحدى در تألیف اسباب نزول, رویکردى به نقد و بررسى نداشت و نظریه خویش را جز در چند مورد, آن هم ضعیف ارائه نکرد, با آن که عصر واحدى اقتضا داشت که او هم مثل شیخ طوسى, دقّت و ژرف کاوى کافى در روایات بکند و هر نقل ضعیف و روایت غیر منطقى و غیر عقلى و مخالف با تاریخ مسلّم را در کتاب خود, به ثبت نرساند و در ذهنهاى کم اطلاع, ایجاد شبهه نکند. به عنوان نمونه به پاره اى از نقلهاى ضعیف و غیر قابل قبول, اشاره مى کنیم:
الف. اسباب نزول مخالف ظاهر و سیاق آیات
مؤلّف در صفحه 28 سبب نزول آیه (یسألونک عن الأهلّة…) (بقره/189) را چنین نگاشته است: (… قتاده گوید: براى ما چنین بیان کردند که یهودیان از پیامبر(ص) سؤال مى کردند که این هلالها براى چه خلق شده اند؟ پس خداوند این آیه را نازل کرد…) علامه طباطبایى در باره این سبب نزول مى نویسد: (این سبب نزول, مخالف با ظاهر آیه است, پس اعتبارى ندارد.)6 در صفحه 54 کتاب واحدى در سبب نزول آیه (قل للذین کفروا ستغلبون…) (آل عمران /12) آمده است: (از ابن عباس روایت شده که چون مسلمانان در جنگ بدر, مشرکان را شکست دادند و مشرکان فرار کردند, یهودیان مدینه گفتند: به خدا سوگند این پیامبر امّى است که موسى به ما بشارت داده است, و صفات او را در تورات یافته ایم و او بر همه غلبه خواهد کرد و مى خواستند به پیامبر ایمان آورند, ولى برخى مى گفتند: عجله نکنید, بگذارید جنگ دیگرى پیش آید. وقتى که جنگ اُحد پیش آمد و مسلمانان شکست خوردند, یهودیان شک کردند و گفتند: این مرد آن پیامبرى که موسى(ع) بشارت داده, نیست….) علامه طباطبایى پس از ذکر این سبب نزول مى نویسد : (سیاق آیات با نزول این آیات در حق یهود سازگار نیست.)7
ب. اسباب نزول مخالف با عقل
عقل بهترین ملاک تشخیص درستى و نادرستى روایات واخبار است. بیهقى مورّخ معروف غزنویان در این باره مى نویسد: (گوینده خبر, باید راستگو باشد و نیز خرد گواهى دهد که خبر وى درست است.)8 بنابراین, اگر چیزى مخالف با عقل بود, خبر به شمار نمى آید. در آیات وروایات بسیارى ارزش عقل سلیم, مورد تأکید قرار گرفته است, چه این که اصل شریعت را با عقل مى توان دریافت و با توجه به این مطلب برخى از روایاتى که واحدى بیان کرده, مخالف با عقل و خرد است. براى مثال, در صفحه 127 سخن ابن عباس را: ((گفتند: اى محمّد اگر از دشنام خدایان ما دست برندارى, ما نیز خداى تو را دشنام مى دهیم پس خداوند این آیه را فرو فرستاد)) سبب نزول آیه (ولاتسبّوا الّذین یدعون من دون الله…) (انعام /108) دانسته است,در صورتى که فخر رازى دو اشکال بر این سبب نزول وارد مى کند, از جمله: کفّار اقرار به خداوند داشتند, بنابر این معقول نیست که به دشنام خداوند بپردازند.)9
ج. اسباب نزول مخالف تاریخ
واحدى در صفحه 150کتاب, درسبب نزول آیه (ما کان للنبى و الذین آمنوا ان یستغفروا للمشرکین…) (توبه / 113) مى نویسد: (سعیدبن مسیب مى گوید: زمانى که ابوطالب درحال احتضار بود, پیامبر (ص) نزد او آمد و ابوجهل و عبداللّه بن ابى امیه نیز نزد پیامبر بودند. پیامبر فرمود: اى عمو !اگر نزد خدا با تو محاجّه کردند, بگو: (لااله الا اللّه) با من است. ابوجهل وابن ابى امیه گفتند: اى ابوطالب! آیا از آیین عبد المطلب دست کشیده اى؟ ابوطالب گفت: خیر. پیامبر فرمود: من براى تو طلب آمرزش مى کنم تا وقتى به آن دین هستى.) فخررازى در ایراد به این سبب نزول نوشته است: (واحدى از حسین بن فضل نقل کرده که او این سبب نزول را صحیح نمى داند, زیرا ابوطالب در مکه و در اول اسلام چشم از جهان فرو بست, در صورتى که این سوره از آخرین سوره هایى است که در مدینه بر پیامبر نازل شده است.)10 در صفحه 116 در سبب نزول آیات 82ـ 85 مائده آمده است: (هنگامى که پیامبر(ص) در مکه بود, نگران اذیت و آزار اصحاب خود از سوى مشرکان بود. از این رو, جعفربن ابى طالب و ابن مسعود را با عده اى از اصحاب به حبشه نزد نجاشى فرستاد….) ابن کثیر در ردّ این سبب نزول نوشته است : (قصه جعفر با نجاشى پیش از هجرت بوده است و این آیه مدنى است. پس این روایت به عنوان سبب نزول, مورد پذیرش نیست.)11
د. اسباب نزول مخالف با عقاید دینى
در صفحات 177 و 29 و 263 براى آیه (و ما ارسلنا من قبلک من رسول…) و آیه (وأتوا البیوت من ابوابها…) و سوره هاى معوّذتان, اسباب نزولى یاد شده است که همگى با مقام و شأن پیامبر(ص) ناسازگارند.
چگونگى اعتماد بر اسباب نزول واحدى
روایاتى که واحدى مطرح کرده است با چند شرط, درخور اعتماد خواهد بود: 1. واحدى در کتابهاى رجال توثیق شده باشد. 2. روایات بیانگر شأن نزول باشند نه بیانگر آراى تفسیرى. 3. ملاکهاى اعتبار اسباب نزول را داشته باشد. 4. همراه با واژه هایى باشد که صریح در سبب نزول هستند; مثل (سبب نزول این آیه این است…) یا (این اتفاق افتاد… پس آیه شریفه نازل شد…). امّا باید اذعان کرد که در بخش عظیمى از روایات این کتاب, شرایط یادشده مشاهده نمى شود.
نقد و بررسى لباب النقول
لباب النقول, اثر دانشمند بزرگ, عبدالرحمان سیوطى, ملّقب به (جلال الدین) است. وى در سال 849 هـ در اسیوط مصر و در یک خانواده روحانى دیده به جهان گشود. پدرش از فقهاى بزرگ شافعیه و قاضى اسیوط بود. در عصر سیوطى, بر اثر تهاجم مغولها به سرزمینهاى اسلامى و تسخیر مرکز خلافت عباسیان (بغداد) علما و دانشمندان بسیارى به مصر هجرت کرده بودند و از امکانات فراوانى که درمصر آن زمان فراهم آمده بود, سود مى جستند; از مدارس و کتابخانه ها گرفته تا مخارج زندگى. در این عصر بود که جلال الدین از کودکى شروع به حفظ قرآن کرد و در هشت سالگى حافظ کل قرآن شد. از 15 سالگى به فراگیرى فقه و نحو و سایر علوم اسلامى پرداخت و از دانشمندان عصر خویش بهره برد و به موفقیتهاى چشمگیرى نایل آمد و چنانکه خود مى نویسد در هفت علم تفسیر, حدیث, فقه, نحو, معانى, بیان و بدیع متخصّص ومتبحّر گشت. وى با استفاده از مهارتهاى شخصى خود توانست در عرصه تألیف, از معاصران خود پیشى بگیرد و در کنار تعلیم و تربیت, به تألیف کتابهاى مختلف بپردازد و 41 عنوان کتاب در باره علوم قرآن بنگارد که 25 عنوان از این مجموعه در باره تفسیر است. سیوطى درسحرگاه جمعه نوزدهم جمادى الاولى 911 هـ دیده از جهان فروبست12. بدون تردید, لباب النقول در بین کتابهایى که به طور مستقل در باره اسباب نزول نوشته شده, از اهمیّت ویژه اى برخورداراست و مزایا و ویژگیهاى درخورى دارد که بیشتر از تجربه دیگران و مهارت شخصى مؤلف مایه گرفته است. مؤلّف در تألیف این کتاب, از منابع و مآخذ بسیارى استفاده برده و سعى داشته است که روایات صحیح را از غیر صحیح تفکیک کند و در مواردى که چند روایت براى آیه اى آمده است, بین آنها جمع کند; به همین جهت است که مى نویسد: (کتاب لباب النقول, درموضوع خودش, بى مانند است.)13
امتیازها
کتاب لباب النقول, از مزیتهایى برخوردار است که به اجمال بر مى شماریم:
1. پرهیز از در آمیختن وقایع تاریخى با اسباب نزول
اختلاط تاریخ گذشتگان با اسباب نزول از موضوعاتى است که سیوطى به زیان آن آگاه بوده و مى دانسته است که تاریخ گذشتگان ,نمى تواند به عنوان سبب نزول آیه یا آیاتى از قرآن باشد. بر این اساس, وى از نقل چنین روایاتى پرهیز کرده است. براى نمونه قصه هجوم ابرهه به مکّه و داستان عزیمت حضرت موسى(ع) با هفتاد نفر براى شنیدن سخنان خداوند را که واحدى به عنوان اسباب نزول سوره فیل و آیه 75 بقره ذکر کرده, سیوطى یاد نمى کند و دلیل او این است که باید سبب نزول, همزمان با نزول قرآن اتفاق افتاده باشد14.
2. اجتناب از نقل روایات تفسیرى
سیوطى همچون بسیارى از پژوهشگران علوم قرآنى به این واقعیت توجه داشته است که شمار بسیارى از روایات اسباب نزول, در حقیقت, نظریه اصحاب و یا تابعین هستند و کم کم جزء اسباب نزول واقعى شناخته شده اند. توجه به این واقعیت, سبب گردیده تا سیوطى از نقل روایات تفسیرى بپرهیزد. وى تعبیر (نزلت فى کذا) را که صراحت در سببیت ندارد, بیانگر دید تفسیرى مى داند و بر همین اساس, در مقدّمه لباب النقول مى نویسد:(تعبیر (نزلت فى کذا), گویاى نظریات تفسیرى است و نباید در کتابهاى اسباب نزول ذکر گردد). خود نیز بر اساس این باور, بیشتر به نقل روایاتى مى پردازد که صراحت در سببیت دارند و دربرگیرنده واژه (فنزلت) یا (فانزل اللّه) هستند. براى نمونه, وى 23سبب نزول بر اسباب نزولى که واحدى براى سوره آل عمران ذکر کرده, افزوده است که 19 مورد آن با تعبیر (فنزلت) یا (فأنزل اللّه) همراه است.
3. نقد وبررسى روایات
نقد و بررسى روایات, ویژگى دیگر لباب النقول را تشکیل مى دهد و مؤلف با مطالعه سند روایت در باره آن قضاوت مى کند و به دلیل مرسل, غریب, معضل و… بودن روایات, اعتبار آنها را زیر سؤال مى برد. به عنوان نمونه, در مقام نقد روایات سبب نزول آیه (فاینما تولّوا فثمّ…) (بقره/115), یکى را به دلیل سند قوى وصراحت در سببیت مى پذیرد و بقیه را به سبب عدم صراحت در سببیت یا ضعف سند یا مشهور نبودن یا ارسال, رد مى کند15.
کاستیها
در کنار امتیازهایى که براى لباب النقول سیوطى برشمردیم, کاستیهاى چندى در آن به چشم مى خورد که اشاره بدانها ضرورى مى نماید:
1. حذفهاى بدون دلیل
مؤلف روایات بسیارى را که دیگران سبب نزول مى شناسند و بیشتر صراحت در سببیت دارد, بدون این که دلیلى ارائه دهد, حذف مى کند; مثلاً سبب نزول آیه 18بقره را که واحدى نقل کرده, او بازگو نمى کند. و در بیشتر این روایات, معیارهاى سیوطى براى حذف, دیده نمى شود; نه وقایع تاریخى پیش از نزول قرآن درمورد آنها صادق است و نه عنوان تفسیر.
2. نقل دیدگاه تفسیرى
سیوطى در پاکسازى اسباب نزول از روایات تفسیرى درمواردى غفلت کرده است و به نقل روایاتى مى پردازد که به هیچ روى نمى تواند مقتضى نزول قرآن به حساب آید; مثلاً در باره شأن نزول آیات اول سوره بقره مى نویسد: (مجاهد گفته است از آیات اول بقره, چهار آیه درباره مؤمنان و دو آیه در باره کافران و سیزده آیه در باره منافقان نازل شده است.)16 و یا در مورد آیه 79 بقره, روایت ابن عباس را نقل مى کند که مى گوید: این آیه درباره اهل کتاب نازل شده است17. دراین روایات, سؤال و یا حادثه اى که نزول آیات فوق را باعث گردد, به چشم نمى خورد و در آنها برخورد خاصى از گروههاى یاد شده مطرح نیست, تا آیات اشاره اى به آن داشته باشند. بنابراین, نمى تواند سبب نزول باشد, بلکه دیدگاههاى تفسیرى است که به مرور زمان, جزء اسباب نزول شناخته شده است.
3. غفلت از جمع میان روایات
سیوطى مدّعى است که در موارد تعدّد سبب نزول و وحدت آیه, به جمع میان روایات مختلف پرداخته است, ولى این ادّعا همه جا صادق نیست و درموارد بسیارى, روایات مختلف به عنوان شأن نزول آیه اى ذکر مى شود بدون این که نقد و بررسى انجام گیرد. براى نمونه در صفحه 96, چند روایت را به عنوان سبب نزول آیه (یا ایّها الذین آمنوا لاتحرّموا…) (مائده/87) یاد مى کند و به تنافى و تضاد بین این روایات و حل این مشکل, کوچک ترین اشاره اى نمى نماید.
4. غفلت از رعایت ملاکهاى شناخت اسباب نزول
بدون تردید تشخیص اسباب نزول واقعى, تنها از راه شناخت اعتبار سندى روایت و یا شهرت آن امکان پذیر نیست و به این دلیل که سندى معتبر است و دلالت روایتى درخور فهم, نمى توان آن را سبب نزول واقعى دانست, بلکه در کنار ملاکهاى مزبور, معیارهاى بایسته اى چون سازگارى با عقل, ضروریات دین, ظاهر قرآن, تاریخ و… را نیز باید مورد توجه قرار گیرد. متأسفانه در لباب النقول به این ملاکها توجّهى نشده است. به عنوان نمونه, به چند مورد اشاره مى شود: الف. روایات ناسازگار با شخصیت پیامبر: سیوطى, عصمت و اخلاق و سیره پیامبر(ص) را ملاک شناخت سبب نزول نمى داند و به همین دلیل به نقل روایاتى دست زده است که با عصمت و مصونیت پیامبر (ص) از لغزش درمقام دریافت و ابلاغ وحى, تنافى دارد; مثل نمونه هاى زیر: * سیوطى, قصه غرانیق را شأن نزول آیه 52 سوره حج مى داند18, بدون توجه به این که جارى شدن سخن شیطان: (تلک الغرانیق العلى و ان شفاعتهن لترتجى) بر زبان پیامبر, آن هم به هنگام ابلاغ پیام آسمانى و تلاوت قرآن, با اصل عصمت, که از ضروریات دین است و همه مسلمانان بدان اعتقاد دارند, تضاد دارد و پذیرش چنین روایتى, زمینه تردید را نسبت به وحى بودن آنچه که توسط پیامبر ابلاغ شده است, فراهم مى سازد. * در باره سبب نزول آیه 106 سوره بقره, روایتى را مى پذیرد که بر اساس آن, ابن عباس مى گوید: گاهى وحى که در شب نازل مى شد, پیامبر(ص) آن را روز فراموش مى کرد19. * زنى خدمت پیامبر از شوهرش شکایت برد که او را کتک زده است. آن حضرت فرمود باید قصاص شود. آن گاه آیه (الرجال قوّامون على النساء) (نساء/43), نازل شد و آن زن بدون این که شوهرش محکوم به قصاص شود, بازگشت20. بدون تردید, فراموش کردن وحى و همچنین حکم به قصاص, پیش از دریافت وحى, عصمت پیامبر را زیر سؤال مى برد و با اعتقاد مسلمانان به این که پیامبر (ص) در بیان حکم الهى و نگهدارى آن دچار اشتباه نمى شود, منافات دارد. ب. نقل روایت مخالف ظاهر آیه: سیوطى درمورد شأن نزول آیه (یا ایّها الرسول بلّغ ما انزل الیک من ربّک وان لم تفعل فما بلّغت رسالته واللّه یعصمک من الناس…) (مائده/67) مى نویسد: (جابر گفته است: بعد از (غزوه بنى انمار) پیامبر(ص) درمکانى به نام (ذات الرقیع) فرود آمده و در کنار چاهى نشسته بود که مردى از بنى نجار گفت: پیامبر(ص) را خواهم کشت, با این حیله که مى گویم شمشیرت را به من بده, وقتى که شمشیرش را در اختیارم قرار داد, او را مى کشم. سپس نزد آن حضرت آمد و گفت: اى محمّد (ص) شمشیرت را بده تا ببویم و پیامبر(ص) شمشیر را در اختیار او قرار داد. دست آن مرد لرزید و پیامبر فرمود: خداوند مانع شد از این که به خواسته ات جامعه عمل بپوشانى. آن گاه آیه (یا ایها الرسول…) نازل شد.)21 گر چه در ذیل آیه,وعده حمایت الهى از پیامبر مطرح است, ولى این تعهد الهى به ابلاغ پیام مهمى مربوط مى شود که در اول آیه ذکر شده است و داستانى که سیوطى به عنوان سبب نزول نقل مى کند, با ظاهر آیه همخوانى ندارد و در آن از وحى و پیام جدیدى که اول آیه, به آن تصریح داشته و ابلاغ ننمودن آن را به منزله سرباز زدن پیامبر (ص) از ابلاغ رسالت خدایى مى شمارد, سخنى به میان نیامده است. پس بین آیه و روایت از نظر مضمون و محتوا پیوند سبب و مسبب وجود ندارد. ج. روایات ناسازگار با تاریخ: مؤلف درمورد سبب نزول آیه (و آخرون اعترفوا…) (توبه 102/), روایتى را که توبه ابولبابه را شأن نزول این آیه مى شمارد, نقل مى کند, درصورتى که آیه مورد نظر و آیات پیش و بعد آن درباره برخوردهاى گوناگون مردم مدینه با جنگ تبوک است و پشیمانى جمعى را که از شرکت در این جنگ سرباز زده بودند, مطرح مى کند و نه توبه یک فرد را.بنابراین, روایت هم با ظاهر آیه ناسازگار است و هم تاریخ, ارتباط آن را با این آیه مردود مى شمارد, زیرا توبه و ندامت (ابولبابه) به دنبال خیانت او در غزوه بنى قریظه اتفاق افتاد و مورد پذیرش خداوند واقع شد. د. نقل روایات ناسازگار با قواعد فقهى: سیوطى درمورد شأن نزول آیه (یا ایّها الذین آمنوا کتب علیکم القصاص فى القتلى الحرّ بالحرّ والعبد بالعبد و الأنثى بالانثی…) (بقره/178), این روایت را برگزیده است: (دو قبیله از اعراب در جاهلیت با هم جنگیدند و در این نبرد, زنان و بردگان نیز جانشان را از دست دادند. پس از این که هر دو قبیله ایمان آوردند, یکى از آن دو قبیله که قدرت انسانى و مالى بیشتر داشت, سوگند یاد کرد که در برابر بندگان و زنانى که درجنگ از دست داده اند, آزادگان و مردانى را از قبیله رقیب به قتل رسانند. آن گاه این آیه نازل شد.)22 سیوطى توجّه نکرده است که اختلافات و مسائل قبایل پیش از اسلام, مجال طرح پس از اسلام نداشته است و نیز وى گویا غفلت داشته که این روایت, با اصل همانندى قاتل و مقتول در دین و این مطلب که مسلمان به سبب کشتن کافر, قصاص نمى شود, سازگار نیست و مؤمنى را که پیش از ایمان آوردنِ کافرى وى را کشته است, نباید قصاص کرد.
5. راهیابى تعصّب در لباب النقول
از نقایص لباب النقول این است که مؤلف, روایات و اسباب نزول مربوط به اهل بیت را نا دیده مى گیرد و بدون این که توضیحى داده باشد, از نقل شأن نزول آیه مباهله و آیه تطهیر و سوره دهر, که به عقیده شیعه و بیشتر مفسران اهل سنّت و نویسندگان اسباب نزول از قبیل واحدى, در باره اهل بیت هستند, سرباز مى زند و ابن برخورد, دلیلى جز تعصّب کور ندارد. اینک به ذکر نمونه هایى در این باره مى پردازیم: * براى نمایاندن تعصّب سیوطى شایسته است که نظریه او را در باره شأن نزول آیه: (یا ایها الذین آمنوا لاتقربوا الصلاة و أنتم سکاری…) مورد مطالعه قرار دهیم: سیوطى ذیل این آیه به نقل روایتى مى پردازد که در آن به على (ع) نسبت شرب خمر و قراءت نادرست سوره ( کافرون) داده شده است! سیوطى که حدیث شناسى را جزء تخصصهاى خود مى داند و مدّعى است که روایات غیر قابل قبول را در لباب النقول شناسایى کرده است, بدون نقد و بررسى و یا اشاره به این که روایت مخالفى هم وجود دارد, روایت یادشده را مى نگارد و مى گذرد, تا زمینه خدشه دار شدن سیماى وارسته امیر پا کمردان را در باور مطالعه کنندگان ساده دل و کم اطلاع, هر چه بیشتر فراهم آورد. ضرورى مى نماید که براى روشن شدن تعصّب سیوطى و آشکار شدن سستى و ساختگى بودن روایت مورد بحث, به حقایقى در این زمینه اشاره کنیم: الف. سیوطى در الدرالمنثور و لباب النقول به روایت ابن عباس در باره شأن نزول این آیه اشاره اى ندارد: (ابن عباس مى گوید: آیه (لاتقربوا الصلاة…) در باره جمعى از صحابه نازل شده است که پیش از تحریم خمر, شراب مى خوردند و سپس براى اداى نماز همراه پیامبر (ص) به مسجدى مى رفتند.)24 اعراض سیوطى از نقل این روایت که نام على(ع) در آن مطرح نیست و اکتفا کردن او به ذکر روایت سلمى, صداقت و قضاوت بى طرفانه او را در باره شأن نزول آیه زیر سؤال مى برد. ب. روایتى را که سیوطى برگزیده است, همان گونه که ترمذى یاد آورى کرده, از نظر سند, غریب است 25و در طبقه اول و دوم, راوى فقط یک نفر است; یعنى عطاء بن سائب از ابوعبدالرحمن نقل مى کند. ابن حجر عسقلانى در این باره مى نویسد: (صاحبان سنن سه گانه: ( ابى داود, نسائى وترمذى) و احمد و عبدبن حمید و بزار و طبرى, همه این روایت را از عطاء بن سائب و او از ابو عبد الرحمن سلمى نقل کرده اند.)26 احادیث غریب, بیشتر ضعیف و غیر معتبر تلقى مى شود چون فرد, درمعرض خطا و اشتباه است. برهمین اساس, ابو یوسف و احمد ومالک ( از فقهاى عامه) تدوین و عمل به این نوع از احادیث را مذموم شمرده اند27. ج. علاوه بر غریب بودن, متن این روایت دستخوش اضطراب وتشویش عجیبى است. با این که راوى یک نفر است, دربعضى متنها ,میزبان, عبدالرحمن بن عوف است و در دیگرى مردى از انصار و در سومى على(ع) و از سوى دیگر,در کسى که امامت و پیشنمازى را به عهده داشته نیز اختلاف است28. خبر و حدیثى که اضطراب دارد و با وجوه و محتواهاى مختلف نقل شده است, اگر هیچ کدام از مضمونها برترى و رجحان لازم را نداشته باشد, از اعتبار ساقط است, زیرا تشویش متن و یا سند روایت, گویاى این است که راوى گرفتار ضعف حافظه بوده و در تلقّى و نگهدارى روایت, شایستگى لازم را نداشته, چه این که از شرایط صحت خبر, نزد شیعه و سنّى, احراز دقّت و حافظه راوى ومصونیّت او از خطا و اشتباه در نقل روایت است29. بین کسانى که از عامه به نقل این روایت موهن پرداخته اند, فقط حاکم نیشابورى, اضطراب این روایت را مورد توجه قرار داده و نخست به نقل متنى مى پردازد که جصّاص (ت 370 هـ) به نقل آن اکتفا مى کند: 30 (على(ع) فرمود: مردى از انصار عده اى را مهمان کرد و آنان شراب آشامیدند و سپس عبدالرحمن براى اداى نماز مغرب جلو ایستاد و سوره (کافرون) را اشتباه تلاوت کرد. آن گاه آیه نازل گردید.) حاکم پس از ذکر این روایت مى نویسد: (این حدیث را گر چه بخارى و مسلم نقل نکرده اند, ولى فایده هایى درآن نهفته است; مانند این که خوارج, مستى و قراءت نادرست سوره کافرون را به امیرالمؤمنین على بن ابى طالب(ع) نسبت مى دهند و خداوند وى را مبرّا داشته, زیرا شخص آن حضرت, راوى حدیث است.)31 سیوطى در الدرالمنثور بر خلاف اصل امانتدارى درنقل سخن دیگران, پس از انتخاب متن مورد نظر خویش مى نویسد: (حاکم در مستدرک سند این روایت را صحیح مى داند.) ولى به نقد و بررسى حاکم اشاره اى نمى کند و یاد آور نمى شود که تمامى متنهایى که نسبت نارواى شرب خمر را به على(ع) مى دهند از نگاه حاکم, ساخته و پرداخته خوارج هستند. د. گذشته از این که سیوطى قضاوت شخصیتهاى بزرگ اهل سنّت را در باره حدیث غریب واحادیث مضطرب نادیده گرفته و بدون هیچ گونه مرجّحى, زننده ترین وجه را از بین وجوه مختلف این روایت برگزیده است, گواهى تاریخ و روایاتى را که اهل سنّت در باره مصونیّت على(ع) از آلوده شدن به شراب, حتى پیش از تشریع حرمت آن آورده اند, نادیده گرفته است. حسن بصرى مى گوید: (عثمان بن مظعون و ابوطلحه و ابوعبیده و معاذ بن جبل و سهیل بن بیضا و ابودجانه درمنزل سعدبن ابى وقاص گرد آمدند و او بعد از صرف غذا براى آنان شراب آورد. على بلا درنگ از جا بلند شد تا جمع آنان را ترک گوید. در آن هنگام,عثمان سخنانى را مطرح کرد و على (ع) فرمود: خدا لعنت کند شراب را. به خداوند سوگند چیزى را که عقلم را زایل کند و باعث خنده تماشاگران شود… نخواهم آشامید. على(ع) مجلس آنان را ترک گفت و راهى مسجد شد. آن زمان, جبرئیل فرود آمد و آیه (یا ایّها الذین آمنوا انّما الخمر و المیسر…) (مائده/91) را همراه آورد. و على(ع) خدمت پیامبر(ص) عرض کرد: نابود باد خمر و شراب, قسم به خدا که من از دوران خردسالى نسبت به خمر حساس بودم و ضرر و زیان آن را مى دانستم.)32 حسن بصرى پس از نقل روایت یادشده مى نویسد: (قسم به خداوند که معبودى جز او وجود ندارد که على(ع) پیش از تحریم و هیچ زمانى, لب به شراب آشنا نکرد). و در جاى دیگرى نیز مى نویسد: (على کسى است که… شرک در خانه وجود او راه نیافت و شراب لبهاى او را نیالود.)33 هـ. گذشته از این که متن روایت مورد بحث, به دلایل گوناگون پذیرفته نیست, رجال سند آن نیز از سوى علماى رجال, توثیق نشده اند, زیرا عطاء بن سائب نزد خاصّه توثیق نشده است و عامه نیز او را جزء کسانى مى دانند که در اواخر زندگى, قدرت تعقّل وتسلّط بر گفتار و رفتار خود را از دست داد34. وابو عبد الرحمن سلمى (عبداللّه بن حبیب) توسط بعضى راویان مورد نکوهش قرار گرفته است35. شاید دلیل طعن وملامت این باشد که ابن حبیب سرانجام با انگیزه مادى و مال پرستى از على (ع) جدا شد و راه عداوت با آن حضرت را پیش گرفت: (مردى به ابوعبدالرحمن گفت: تو را به خدا سوگند مى دهم که جواب سؤالم را بازگوى؟ آیا دشمنى تو با على(ع) از آن روزى شروع نشد که على مالى را تقسیم کرد و به تو و خانواده ات چیزى نرسید؟ در جواب گفت: حال که مرا به خدا سوگند داده اى, آرى چنین است.)36 سعدبن عبیده مى گوید: (میان حیّان و ابوعبدالرحمن سلمى درباره على(ع) سخنانى رفت و ابوعبد الرحمن روى به حیان کرد و گفت: مى دانى که چه عاملى دست مولایت على را در خون ریزى باز گذاشته است؟ حیان گفت: چه چیز؟ عبداللّه گفت: ما شنیده ایم که پیامبر به اصحاب بدر فرمود هر کارى را که مى خواهید انجام دهید, زیرا خداوند شما را آمرزیده است. یا سخنى به همین مضمون.)37 اظهار نظرهاى یادشده که نشان دهنده بدبینى و دشمنى عبداللّه بن حبیب با على(ع) است, بیقین اعتبار روایات را درمورد شخصیت على(ع) لرزان مى سازد و در عوض, احتمال ساختگى بودن روایت مورد بحث را تقویت مى کند. و. پرهیز بخارى (ت 256) ومسلم ( ت 260) از نقل روایت سلمى, دلیل دیگرى بر ساختگى بودن و بى اعتبارى این روایت است. علاوه بر این نیز اضطراب و چند گونگى متن روایت, ناسازگارى آن با تاریخ و روایات دیگر, متهم بودن راوى به دشمنى با على(ع) و…, سبب شده است تا این دو محقّق, حدیث سلمى را طرد کنند, زیرا خود مسلم مى نویسد: (هر آنچه را که در کتابم [صحیح مسلم] آورده ام, به حجت و دلیل تکیه دارد وهر چه را دورافکنده و نیاورده ام نیز بر اساس دلیلى بوده است.) و نیز مى نویسد: (کتابم را در اختیار ابو زرعه رازى قرار دادم و هر روایتى را که او ضعیف دانست, فرو انداختم و آنچه را او صحیح و واجد دلیل تشخیص داد, نقل کردم.)38 با توجه به تبحّر سیوطى درعلم حدیث شناسى, ضعفها و اشکالها و نشانه هاى ساختگى بودن این روایت, بیقین بر وى مخفى نبوده است, ولى متأسفانه تعصّب و عناد, قلم او را این گونه به جریان انداخته و سند بدنامى وى را به دست خودش, تدوین کرده است. آرى از کسى که مى گوید:(یکى از نشانه هاى جعلى و ساختگى بودن حدیث این است که راوى رافضى (شیعه) و حدیث در باره فضائل اهل بیت (ع) باشد)39, انتظارى جز این نمى توان داشت.
نقد کتاب اسباب النزول القرآنى
این کتاب از تألیفات دکتر غازى عنایه, از اساتید دانشگاه (امیرعبدالقادر) مصر است. او نوشته هاى دیگرى در زمینه مسائل اقتصادى دارد که عبارتند از: 1. الاستخدام الوظیفى للزکاة فى الفکر المالى الإسلامى. 2. اصول الانفاق العام فى الفکر المالى الإسلامى. 3. الاصول العامة للاقتصاد الإسلامى. 4. اصول المیزانیة العامة فى الفکر المالى الإسلامى. 5. المالیة العامة و النظام المالى الإسلامى. 6. مناهج البحث العلمى. 7. التضخم المالى. 8. تمویل التنمیة الاقتصادیة. غزى عنایه, در سال 1407 هـ (1365 ش) کتاب (اسباب النزول القرآنى) را نوشت. هدف مؤلف از تألیف کتاب, تهیه جزوه اى براى دانشجویان دانشگاه امیر عبد القاهر بود, تا به عنوان متن درسى مورد استفاده قرار گیرد. سعى و آرزوى مؤلف در تألیف کتاب این بوده است که روش جدیدى در اسباب نزول ارائه دهد که مورد پذیرش همگان قرار گیرد. بدین جهت کتاب را در چهار باب آورده است: باب اول: تعریف علم اسباب نزول, همراه با مقدمه اى در اهمیت شناخت اسباب نزول و سه فصل در تعریف سبب نزول, اقسام سبب نزول و فواید شناخت سبب نزول. باب دوم: بحث عموم لفظ و خصوص سبب در سه فصل: عموم لفظ و عموم سبب, خصوص لفظ و خصوص سبب و عموم لفظ و خصوص سبب. باب سوم: روایات سبب نزول در سه فصل: تعدد روایات در سبب نزول, تعدد سبب با وحدت نازل, و تعدّد نازل با وحدت سبب. باب چهارم: در آیاتى که سبب نزول خاص دارند. این باب بیشترین حجم کتاب را به خود اختصاص داده است. گرچه سعى و آرزوى مؤلّف ارائه کتابى جامع, با روشى جدید بوده است و از این جهت باید وى را ستود, امّا کتاب, کاستیهایى دارد: 1. غرض مؤلّف از گشودن باب اول, ارائه تعریفى براى علم اسباب نزول بوده, درصورتى که اگر تمام این باب مطالعه شود, به تعریفى از علم اسباب نزول دست نمى یابیم. 2. مؤلّف در صفحه 10 مى نویسد: (صحابه به واسطه همراهى با پیامبر(ص) و همعصر بودن با ایشان, تخصّص فوق العاده اى در تفسیر و فهم دقیق معانى آیات و اطلاع بر اسباب نزول پیدا کردند… که از مشهور ترین صحابه از ابوبکر, عمر, عثمان و على (ع) مى توان نام برد.) آنچه مؤلّف در باره على (ع) نوشته و او را از مشهورترین صحابه درتفسیر و فهم آیات و… مى داند, کاملا صحیح است و منابع تاریخى بسیارى گواه و شاهد بر ادعاى مؤلّف است, ولى سخن او در باره ابوبکر و عمر و عثمان, گواهى از تاریخ و آثار برجاى مانده ندارد, بلکه نشانه هاى تاریخى, خلاف آن را مى رساند; از جمله: الف. (شبى عمر از کنار خانه اى مى گذشت که صداى مشکوکى شنید. بى درنگ از روى دیوار وارد خانه شد و زن و مردى را دید که مجلس شرابخوارى بر پا کرده بودند. عمر به آنان گفت: گمان مى کردید خدا گناه شما را مى پوشاند؟ مرد در پاسخ گفت: اى عمر! اگر ما یک گناه مرتکب شده ایم تو مرتکب سه گناه شده اى: اولاً, خلاف قرآن که مى گوید: (لاتجسّسوا), تجسّس کردى. ثانیاً, خداوند مى فرماید: (واتوا البیوت من ابوابها), تو از روى دیوار آمدى. و ثالثاً, خدا مى فرماید: (وتسلّموا على اهلها), ولى تو سلام نکردى.)40 ب. (روزى عمر با نفس خود سخن مى گفت و از خودش سؤال مى کرد: چگونه این امّت اختلاف مى کنند در صورتى که پیامبرشان یکى است و قبله واحدى دارند؟ ابن عباس گفت: اى پیشواى مؤمنان, قرآن بر ما نازل شد و ما قرآن خوانده ایم و مى دانیم در چه موردى نازل شده پس آرایى عرضه مى کنیم و چون رأى پدیدار گشت, اختلاف به وجود مى آید و هر گاه اختلاف آمد, جنگ و قتال رخ مى دهد. عمر چون این را از ابن عباس شنید, او را از خود راند وابن عباس هم رفت. سپس عمر در آنچه از ابن عباس شنیده بود فکر مى کرد تا به این نتیجه رسید که او خوب فهمیده, پس دنبال او فرستاد و از او خواست آنچه قبلاً گفته بود دو باره بازگو کند. ابن عباس نیز آنچه در گذشته گفته بود, تکرار کرد.)41 ج. موارد فراوانى در تاریخ ثبت شده است که عمر قادر به شناخت حکم الهى از قرآن نبود, یا حکم خدا را نمى دانست یا آیه را از یاد برده بود. از آن جمله: عمر خواست زنى را که بچه شش ماهه آورده بود, سنگسار کند. على(ع) فرمود: خدا در قرآن مى فرماید مدّت حمل و رضاع و از شیر گرفتن او سى ماه است. چون مدت فصال و از شیر گرفتن او دو سال است پس امکان دارد مدت حمل او شش ماه باشد. بااین بیان على(ع), عمر دست از سنگسار کردن زن برداشت و گفت: (اگر على نبود, عمر هلاک شده بود.) 3. مؤلّف در صفحه 14 پس از تقسیم آیات به دو دسته (آیاتى که سبب نزول خاص دارند و آیاتى که سبب نزول ندارند) مى نویسد: (این تقسیم, منافات با سخن امام على (ع) ندارد که فرمود: (واللّه ما نزلت آیة الاو انا اعلم فیم نزلت…) و نیز با گفتار ابن مسعود که گفت: (واللّه ما نزلت آیه الا و انا اعلم فیم نزلت و فیمن نزلت و این نزلت), ناسازگارى ندارد, زیرا آنان این سخن را بدان جهت گفته اند که مردم براى فرا گرفتن علوم قرآنى به ایشان روى آورند و سخن آنان درمقام مبالغه و بزرگ نمایى بوده است و نمى توان نتیجه گرفت که همه آیات, سبب نزولى خاص داشته اند, چنانکه نمى توان گفت صحابه به تمام اسباب نزول واقعى علم داشته ا ند.) آنچه مؤلّف در مورد علم على(ع) به اسباب نزول گفته, ناشى از نگرش سطحى وى به جایگاه علمى آن حضرت است. نویسنده فردى چون على ابن ابى طالب را در کنار سایر صحابه و همانند آنان پنداشته و از مدارک تفسیرى ومنابع روایى که نشانگر وسعت دانش آن حضرت به معارف قرآنى است, چشم بسته است. 4. در بحث (راه شناخت سبب نزول),دلیل علما براى شناخت سبب نزول را سه چیز مى داند: 1. روایت پیامبر . 2. روایت صحابه. 3. روایت تابعین. این که غازى عنایه, روایت پیامبر(ص) را از راههاى شناخت سبب نزول به شمار مى آورد, سخنى بسیار نیکوست به شرط این که از ملاکهاى سبب نزول و اعتبار سند برخوردار باشد. اما این که در باره روایت صحابه مى نویسد: (اگر سخنى از صحابه درباره سبب نزول آیات رسید, آن سخن معتبر است و به عنوان سبب نزول معتبر به شمار مى آید) خدشه دار است, زیرا: 1. دلیلى نداریم که سخن صحابه به صرف صحابه بودن معتبر باشد و مصون از خطا. 2. دربین صحابه کم نبودند اشخاصى که جعل و تحریف حدیث مى کردند و علاوه, بسیارى از صحابه,ثقه نبودند. امّا روایات تابعین که مؤلف به عنوان سومین راه شناخت سبب نزول یاد مى کند, گر چه مستند به صحابه باشند, پذیرفته نخواهند بود, مگر در صورتى که از نظر سند و دلالت نیز معتبر باشند و با ملاکهاى سبب نزول ناسازگارى نداشته باشند. 5. مؤلف در صفحه 27 چندین آیه براى اولین فایده شناخت سبب نزول مى آورد که دو مثال را براى نمونه بررسى مى کنیم : الف. آیه (و یسئلونک عن المحیض…) (بقره/222). در این آیه خداوند حکم کرده است تا مردان از زنان خویش در ایام عادت, دورى گزینند (آمیزش نداشته باشند) و غازى عنایه براین باور است که به کمک سبب این آیه مى توان به فلسفه حکم خداوند پى برد و آن فلسفه اى که از سبب نزول این آیه به دست مى آید, دورى کردن از ضرر ناشى از جماع است. اولاً به نظر مى رسد مؤلف محترم, این فلسفه را از خود آیه شریفه (قل هو اذى) به دست آورده باشد. ثانیاً در هیچ یک از منابع و مآخذ مؤلف و تفاسیر معتبرى چون تفسیر فخررازى, مجمع البیان و… نیز سبب نزولى که فلسفه حکم را بیان کرده باشد, وجود ندارد. ب. آیه (والذین یرمون المحصنات…). غازى عنایه از سبب نزول این آیه خواسته است به فلسفه حکم آیه پى ببرد, در صورتى که این آیه اصلاً سبب نزول ندارد, نه در اسباب النزول,نه در لباب النقول,نه در تفسیر فخررازى, نه در کشاف زمخشرى و…. سزاوار بود مؤلف محترم براى این فایده, آیه لعان (والذین یرمون ازواجهم…) را مثال بیاورد, زیرا از سبب نزول این آیه به آسانى مى توان فلسفه حکم لعان را به دست آورد42. مؤلف در صفحه 29, براى نمایاندن دومین فایده شناخت اسباب نزول, به آیه (ان الذین یرمون المحصنات…) استشهاد مى کند, در صورتى که سبب نزول این آیه, اشکالهاى بسیارى دارد که علامه طباطبایى در المیزان آنها را یادآورشده است43. آنچه مؤلف در صفحه 30 تحت عنوان (ثالثاً: الفهم الصحیح لمعانى القرآن الکریم) آورده است, از جهاتى درخور درنگ است که در نقد (اسباب النزول) آقاى دکتر حجتى به ذکر آن مى پردازیم. غازى عنایه در صفحه 46 همین کتاب, همانند بسیارى از پژوهشگران اهل سنّت, براى بحث (عموم لفظ و خصوص سبب) به آیه (و سیجنّبها الاتقی…) (لیل/21) استشهاد کرده و عقیده دارد که نزول این آیه در شأن ابوبکر اجماعى است. حتى برخى مثل فخررازى براى اثبات افضل بودن ابوبکر, به آیه شریفه تمسک مى کنند, غافل از این که این روایت معارضى دارد و کسانى همچون واحدى و سیوطى آن را به عنوان اولین سبب نزول آورده اند و آن معارض در باره شخصى است که در برخى روایات به عنوان (ابا الدحداح) معروف است. علاوه, در سند این روایت, شخصى به نام (عبداللّه بن زبیر) وجود دارد که این شخص در کتابهاى رجال توثیق نشده, بلکه برخى روایات در جهت تضعیف او هستند. مؤلّف در صفحه 52 تحت عنوان (مثالهایى براى عموم ظاهرى لفظ) آیاتى را ذکر مى کند و بر این باوراست که, گر چه الفاظ این آیات عامّ است, اما به واسطه سبب نزول و سیاق خاص این آیات ما پى مى بریم که این عامّ, ظاهرى است, نه واقعى و دراین صورت, دیگر ملاک عموم لفظ نخواهد بود, بلکه ملاک و معیار خصوص سبب است. این ادّعا و سخن مؤلّف, معلول غفلت از چند نکته است: 1. اگر خاص بودن سبب نزول آیه اى, باعث دست برداشتن از عموم لفظ بشود, بایستى موردى براى فرض اول (عموم لفظ و خصوص سبب) باقى نماند, زیرا تقریباً تمام موارد سبب نزول, امور جزئى خارجى به حساب مى آیند. 2. مؤلّف محترم سبب نزول خاص را سؤال جماعتى از یهود, اهل کتاب و… از پیامبر مى داند و در این صورت این سؤال پیش مى آید که سبب نزول عام باید سؤال تمام یهودیان, پیمان شکنى همه یهودیان و… بوده باشد و در این صورت, مؤلف نمى تواند مثال براى عموم لفظ و عموم سبب ذکر کند, زیرا بعید مى نماید که سؤال تمام مسلمانان یا سؤال تمام یهودیان به عنوان سبب نزول آیه ذکر شده باشد. براى نمونه سبب نزول آیه (ویسالونک عن المحیض…) که مؤلف آن را سبب نزول عام مى دانند, عبارت است از سؤال مسلمانان از پیامبر در کیفیت برخورد با حائض (دراسباب النزول واحدى, سائل, زنان انصار هستند و در روایتى, ابوالدحداح) و مسلماً طبق مبناى مؤلف, این سبب نزول خاص است, نه عام. گویا غازى عنایه از آیات, براى بیان سبب نزول استمداد مى جوید, زیرا در غیر این صورت, از هیچ سبب نزولى نمى توان (طبق مبناى مؤلف) عموم را به دست آورد.
نظرى به اسباب النزول, اثر سید محمد باقر حجّتى
اسباب النزول نوشته استاد دکتر سید محمد باقر حجّتى ازجمله تحقیقهاى ارزشمندى است که نویسندگان معاصر درباره علوم قرآنى تدوین کرده اند. مؤلّف در سبک و ترتیب این کتاب اظهار داشته اند که (باید این کتاب را کتابى جدا ومستقل و نبشتارى متفاوت تلقى کرد.) وى مى نویسد: (این کتاب, داراى سیستم و ترتیب ویژه اى است که محصول صرف فرصتهاى طولانى است و نگارنده رنج و کوشش و تلاش مربوط به آن را بر خود هموار ساخته, تا گام نخستین را در این زمینه بردارد, چرا که علاوه بر آراء اهل سنت, نظریات شیعه نیز در آن منعکس شده است و مى تواند پاسخ گوى نیازهاى فریقین درزمینه مسائل مربوط به (اسباب نزول) باشد.) نگارش این کتاب, در رمضان 1405 هـ (1363) پایان پذیرفته و تا کنون بارها به زیور طبع آراسته شده است.
روش مؤلف در ترتیب مطالب
دکتر حجّتى مطالب کتاب را این چنین سامان داده است: تعریف سبب نزول, اقسام آیات قرآن, کتابهاى تألیف شده در اسباب النزول, بحثى مفصل در باره اقسام اسباب نزول, مسائل اسباب نزول, فواید اسباب نزول, ملاک بودن عموم لفظ یا خصوص سبب, وجود شبیه به سبب نزول خاص در آیات عامى که فاقد سبب نزول خاص هستند, مصادر اسباب نزول و تعابیرى که بازگو کننده اسباب نزول باشند, ذکر اسباب متعدد درمورد یک آیه, ایجاد دگرگونى در تعبیر مربوط به اسباب نزول, وحدت سبب و تعدّد نازل.و در پایان فهرست جامعى از آیات, احادیث, آثار, اشعار, نامهاى اشخاص, گروهها, کتابها, نوشتارها, امکنه و جایها و منابع و مصادر.
امتیازها
مطالعه آثار دیگر پژوهشگران در زمینه اسباب نزول و مقایسه آنها با اثر ارزشمند استاد, خواننده را به این نکته رهنمون مى سازد که اثر استاد امتیازها و ویژگیهایى دارد که به اختصار,یادآور مى شویم: 1. تلاش در فراهم آوردن مطالب متنوع. 2. شرح گویا و روشن مسائل اسباب نزول. 3. رجوع به منابع اولیه و معتبر ـ جز در مواردى اندک. 4. وجود پاورقیهاى مفید و ضرورى. 5. ارائه فهرست جامع و کاملى که خواننده را در دستیابى سریع به محتواى کتاب یارى مى دهد. 6. نقد و بررسى اسباب نزول اختلافى مثل شأن نزول سوره هل أتى و آیات 17 و 18 سوره لیل.
کاستیها
با وجود امتیازهایى که در اثر استاد به چشم مى آید, کمبودهایى نیز دارد: 1. پرداختن به نقل و ترجمه برخى سخنان, بدون ارائه تحلیل و تبیین نقاط ضعف و قوّت یک نظریه. نویسنده حتى در مواردى که فلان نظریه شیعه را از دیگران نقل مى کند, بدون هیچ گونه پاسخى از کنارش مى گذرد و این غفلت و کوتاهى به منتقدان شیعه چنین تلقین مى کند که امامیه پاسخى ندارد. شایسته بود که مؤلّف محترم علاوه بر نقل و ترجمه سخن دیگران, به تشریح نظریات شیعه نیز بپردازد. 2. جاى برخى مباحث چون پیدایش و نگارش اسباب نزول, تکامل علم اسباب نزول و ملاکهاى شناخت و اعتبار اسباب نزول در لابه لاى مطالب کتاب خالى است. 3. در مقدّمه کتاب, یکى از امتیازهاى آن, انعکاس نظریات شیعه و سنّى در مسائل مربوط به اسباب نزول معرّفى شده است, ولى مطالعه و دقّت در مطالب کتاب, بویژه درمسائلى که مربوط به اسباب نزول است, مى نمایاند که گاه مؤلف در این مسائل به نقل و ترجمه سخنان اهل سنّت پرداخته و از ذکر نظریات شیعه غفلت ورزیده است. 4. تطویل مطالب, از دیگر اشکالاتى است که باعث حجم زیاد کتاب گردیده است, تا آن جا که مؤلّف مى نویسد: (کتاب حاضر, از نظر کمیّت چندین برابر مطالبى است که سیوطى در لباب النقول و اتقان آورده است.) در مواردى در کتاب, پیش از حد به بیان مثال پرداخته شده و علاوه براین, گاه مسائلى که ارتباط مستقیم با اسباب نزول ندارند, ذکر گردیده اند. براى نمونه, استاد بحث (نکات مهم اخلاقى و اجتماعى در آیات افک, سخنان علامه طباطبائى در باره روح و وجه تسمیه روح به کلمه و…) را که ارتباط روشنى با مسائل اسباب نزول ندارند, آورده و اقسام اسباب نزول را به صورت خیلى مفصل,ثبت کرده است.
نکته هایى درخور درنگ
1. در صفحه 36, مؤلّف سخن اهل سنت را درباره نزول سوره هل أتى چنین آورده است: (اکثر مفسران سنّى نزول این سوره را بر اساس اخبار مشهور در باره على(ع) مى دانند, مع ذلک متعمداً و خود آگاهانه مصرّند که آیات سوره داراى شمول نسبت به هر فرد و گروهى است که از خصوصیات یاد شده بهره اى دارند….) لحن کلام مؤلّف در این نوشتار و ردّى که بر اهل سنت از الغدیر نقل کرده, چنین مى نماید که مؤلّف برخلاف اهل سنت, بر این باور است که آیات سوره نسبت به دیگرانى که داراى آن اوصاف متعالى (یادشده در آیه) هستند, شمول ندارد! در صورتى که اعتقاد به عدم شمول آیه,پیامدهایى دارد: * بر خلاف مبناى مشهور است که عموم لفظ را ملاک مى دانند. * بر خلاف نظریه خود مؤلّف است. * از ردّ علامه امینى و مصادرى که ایشان براى ردّ اهل سنت مى آورند, برداشت نمى شود که علامه و دیگران درصدد اثبات ملاک بودن خصوص سبب هستند. * اگر توجّه شود که اهل سنّت همانند این تعبیر را در باره آیه شریفه (وسیجنّبهاالاتقى الذى یؤتى ماله یتزکّى) دارند, معلوم خواهد شد که در این جا هم لجاج و تعمّدى در کار نبوده است, چرا که به اعتقاد اهل سنّت آیه (سیجنّبها الاتقی…) در شأن ابوبکر نازل شده و ذیل همین شأن نزول نیز گفته اند که ملاک عموم لفظ است. بنابر این, اصرار مفسّران اهل سنّت از روى عمد و عناد نیست, آنچنان که استاد اظهار کرده است, بلکه از جهت ملاک دانستن عموم لفظ است. 2. بسیارى از پژوهشگران قرآنى (حتى استاد در صفحه 75) اولین فایده شناخت اسباب نزول را دستیابى به فلسفه و علت حکم در آیه بیان مى کنند, ولى متأسفانه مثال و نمونه اى ارائه نمى دهند و ارائه ندادن نمونه این توهّم را براى خواننده به وجود مى آورد که مؤلّف, فایده اى را بیان کرده که وجود خارجى ندارد. مؤلّف مى توانست به سبب نزول آیه لعان اشاره کند, زیرا از سبب نزول این آیه استفاده مى شود که حکم الهى به لعان, به خاطر مشکلات و پیامدهاى منع از قذف است. 3. در صفحه 80 پس از بیان فایده دوم, در باره تخصیص حکم به سبب از دیدگاه کسانى که (ملاک را عبارت از خصوص سبب مى دانند نه عموم لفظ) سخنان سیوطى با علامت تعجب آورده شده است: (آیات ظهار که در آغاز سوره مجادله آمده است, سبب نزول آن عبارت از ظهار اوس بن صامت نسبت به همسرش بوده است و حکمى که در این آیات مطرح شده است, طبق نظر کسانى که عموم آیه را (در صورتى که سبب نزول آن, خاص باشد) ملاک قرار نمى دهند, به این زن و شوهر اختصاص دارد. اما حکم مردان و زنان دیگر درمورد (ظهار) را باید [طبق نظر سیوطى] در دلیل دیگر اعم از قیاس و یا جز آن جست وجو کرد!) این تعبیر,چنین مى نماید که سیوطى عقیده به عموم لفظ ندارد, در حالى که اندک دقّت و تأمّلى در سخنان سیوطى ما را به این نتیجه مى رساند که سخن سیوطى در استفاده از قیاس و… برابر مبناى کسانى است که خصوص سبب را ملاک مى دانند و این نمى رساند که خود اوهم خصوص سبب را ملاک مى داند. سیوطى دراتقان نوشته است: (کسى که عموم لفظ را معتبر نمى داند در حکم ظهار مردان و زنان دیگر از دلیل دیگرى استفاده مى کند.) همچنین مؤلّف در پاورقى همین صفحه به استشهاد زرقانى به آیه (مجادله) براى تخصیص حکم به سبب نزول اشکال مى کند و مى نویسد: (چنین استشهادى صحیح به نظر نمى رسد…) با این که خود مؤلّف, اعتراف دارد که زرقانى این مطلب را برابر نظر کسانى که ملاک را خصوص سبب مى دانند, ایراد کرده است. 4. در صفحه 82 پس از بیان سومین فایده شناخت سبب نزول: (عدم خروج سبب نزول از حکم آیه درصورتى که حکم عام آیه,مشمول تخصیص باشد) مثال و نمونه اى ارائه نمى دهد و این مشکل را متوجّه زرقانى دانسته, مى نویسد: (زرقانى در در مورد فایده سوم شناخت اسباب النزول, مثال و نمونه اى از آیه قرآن کریم یاد نکرده, بلکه صرفاً به ذکر نمونه اى از احادیث بسنده کرده است.) مؤلّف یا خود این فایده را قبول دارد و یا ندارد. اگر فایده را پذیرفته,جا داشت خود نمونه اى براى آن بجوید و اگر نپذیرفته است, آن را رد کند. 5. در بیان فایده چهارم: (وقوف و آگاهى به مدلول صحیح آیات…) ص 82, ایشان بر این باور است که نمونه هایى از آیات وجود دارد که فهم معناى آیه متوقف بر شناخت سبب نزول آیه است. براى نمونه, اولین آیه اى که مؤلّف ذکر مى کند, آیه: (ولاتحسبن الذین یفرحون بما أتوا…) (آل عمران /188) است و درذیل آن چنین نگاشته است: (مروان پس از نزول این آیه مى گفت: اگر به راستى چنین باشد, پس باید همه ما در قیامت به عذاب الهى دچار شویم, چرا که تمام ما مردم در چنین حالت روانى به سر مى بریم.[یعنى از کرده ها شادمانیم و برکارهاى انجام نداده, انتظار تشویق از سوى دیگران را داریم].) دقت و تأمل در سیاق آیه, بهترین پاسخ به سخن استاد است, زیرا آیه در باره یهودیان است. پیش از آیه شریفه: (لاتحسبن الذین…) دو آیه دیگر و جود دارد: 1. (لتبلونّ فى اموالکم و انفسکم و لتسمعنّ من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم و من الذین اشرکوا اذى کثیراً) آل عمران /186 2. (واذ اخذ اللّه میثاق الذین اوتوا الکتاب لتبیّننّه للناس و لاتکتمونه فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قلیلاً فبئس ما یشترون) آل عمران /187 هر دو آیه در باره یهودیان است. بنابر این,یا باید مثل فخر رازى44 آیه مورد بحث را با توجه به آیه (لتبلونّ فى اموالکم و انفسکم…) معنى کنیم که چنین معنى خواهد شد: (یهودیان را که از اذیت و آزارى که به مسلمانان کرده اند شادمان شده اند و دوست دارند به سبب کارهاى ناکرده خویش هم مورد ستایش قرار گیرند, مپندار که در پناهگاهى دور از عذاب خدا باشند. براى ایشان عذابى دردآور مهیّاست.) و یا این که آیه مورد بحث را با توجه به آیه قبلش (و اذ اخذ اللّه میثاق الذین…) چنین معنى کنیم: (یهودیان را که از پیمان شکنى با خدا شادمان گشتند و دوست دارند به سبب آشکار نکردن کتاب خدا بر مردم مورد ستایش قرار گیرند….) دومین آیه اى که مؤلّف براى این فایده مى آورد,این آیه شریفه است: (لیس على الذین آمنوا و عملوا الصالحات جناح فیما طعموا اذا ما اتقوا و آمنوا و عملوا الصالحات ثم اتقوا و آمنوا…) مائده/93 پس از آن مى نویسد: (عثمان بن مظعون و عمرو بن معدى کرب مى گفتند: شرب خمر مباح است و براى اثبات سخن خود به آیه (لیس على الذین…) استشهاد و استدلال مى کردند, اما اگر آن دو, از سبب نزول این آیه آگاه بودند, چنین سخنى بر زبان نمى آوردند.) بلى! اگر آیه را بدون توجه به سیاق معنى کنیم, به شناخت سبب نزول نیازمندیم و سبب نزول از برداشت غلط جلوگیرى مى کند, ولى با توجه به سیاق, برداشت غلطى نخواهیم داشت و در نتیجه نیازى به شناخت سبب نزول نداریم, چنانکه علامه طباطبایى درالمیزان با توجه به سیاق آیه مى نویسد: (پس خلاصه آنچه گذشت این شد که مراد از آیه شریفه (و لیس على الذین آمنوا…) این است که بر کسانى که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده اند نسبت به آنچه از شراب نوشیده اند, و یا از سایر محرمات مرتکب شده اند, حرجى نیست, اما به شرط آن که علاوه بر ایمان و عمل صالحشان در جمیع مراحل واطوار خود, ایمان به خدا و رسول واحسان در عمل را دارا باشند و جمیع واجبات را انجام داده و از جمیع محرمات پرهیز کنند. با داشتن چنین فضایلى, اگر پیش از نزول آیه تحریم و پیش از شنیدن آن به یکى از پلیدیها, که عمل شیطان است, مبتلا شده باشند, حرجى بر آنان نیست و خداى تعالى از گناهان گذشته آنان صرف نظر کرده است…)45 6. در صفحه 169 مؤلّف روایت عبداللّه بن زبیر در آیه (فلا و ربک لایؤمنون…) را از اسباب نزولى مى شمارد که ناقلش با تردید بیان کرده و آدرس این روایت را اسباب النزول واحدى بیان مى کند. ولى با توجه دقیق به روایت عبداللّه بن زبیر در اسباب النزول واحدى, در مى یابیم که این سبب نزول احتمالى نیست, زیرا عبداللّه بن زبیر مى گوید: (به خدا قسم من تصور نمى کنم…) ومسلماً واژه (واللّه) باعث مى شود که سخن عبداللّه بن زبیر را صریح در سبب نزول بدانیم, گویا ابن زبیر خواسته با یقین و اعتقاد کامل بگوید: من مى دانم سبب نزول آیه چیست, نه این که با تردید و دودلى سبب نزول را ذکر کند.
پی نوشت ها
________________________________________
1. خوانسارى, روضات الجنات, 244/5 ـ 246. 2. واحدى, اسباب النزول, مقدمه. 3. طبرى, جامع البیان, (بیروت), 90/1;طوسى, التبیان, (بیروت), 67/10. 4. همان, 314/1. 5. طبرى, جامع البیان, 47/2; طوسى, التبیان, 76/2. 6. رک: علامه طباطبایى, المیزان, 58/2. 7. رک: همان, 118/3. 8. بیهقى, تاریخ بیهقى, نسخه غنى وفیاض 666/. 9. فخررازى, تفسیر کبیر, 139/13. 10. همان, 208/16. 11. ابن کثیر, تفسیر القرآن العظیم, 88/2. 12. سیوطى, لباب النقول, تحقیق حسن تمیم, (داراحیاء العلوم, بیروت)/مقدمه;سیوطى, الدرالمنثور, (بیروت)/مقدمه. 13. سیوطى, الاتقان, 107/1. 14. سیوطى, لباب النقول 14/. 15. همان 26/. 16. همان 17/. 17. همان 20/. 18. همان 138/ و 150. 19. همان 24/. 20. همان 67/. 21. همان 95/. 22. همان 32/. 23. محقق, شرایع الاسلام, 196/4. 24. فخر رازى, تفسیرکبیر, 9 ـ 108/10; فرّاء, معانى القرآن, 270/1. 25. ترمذى, الجامع الصحیح, 5/(کتاب التفسیر), حدیث 3026. 26. حاشیه تفسیرکشاف, 513/1. 27. نورالدین عتر, منهج النقد فى علوم الحدیث, (بیروت, دارالفکر) 402/. 28. حاشیه تفسیر کشاف, 513/1; سیوطى, الدرالمنثور, 545/2. 29. نورالدین عتر, منهج النقد فى علوم الحدیث/ 434; سبحانى, اصول الحدیث و احکامه 52/. 30. جصاص, احکام القران, 165/3. 31. حاکم, المستدرک على الصحیحین, 307/2. 32. تفسیرقطّان به نقل از تفسیر برهان, 500/1; ابن شهرآشوب, مناقب, 178/2. 33. ابن ابى الحدید, شرح نهج البلاغه, 96/4. 34. خوئى, معجم رجال الحدیث, 144/11 ـ 145; مامقانى, تنقیح المقال, 252/2;نورالدین عتر, منهج النقد فى علوم الحدیث 133/. 35. رجال علامه حلّى 193/; مامقانى, تنقیح المقال, 176/2. 36. ابن هلال ثقفى, الغارات, ترجمه آیتى/ 209. 37. همان. 38. عزالدین, مقدّمه شرح النووى بر صحیح مسلم به نقل از مقدمه صحیح مسلم9/. 39. نورالدین عتر, منهج النقد فى علوم الحدیث 311/. 40. سیوطى, الدرالمنثور, 93/6. 41. شاطبى, الموافقات, 347/3. 42. واحدى, اسباب النزول 181/. 43. علامه طباطبایى, المیزان, 89/15 ـ 107. 44. فخر رازى, تفسیر کبیر, 9/131. 45. علامه طباطبایى, المیزان, 12/7.
 

تبلیغات