چکیده

در این شماره به مناسبت قیام قم و سقوط رژیم پهلوی، چند کاریکاتور را از آقای ایرج زارع برگزیده‌ایم که با زبان طنز، گوشه‌هایی از مظالم و جنایت‌های آن دستگاه جهنمی را باز می‌نمایاند.

متن

این «علی‌رغم» کیست؟!
سرلشگر بوذرجمهری از افسران بی‌سواد عصر پهلوی بود که شهردار تهران شد. در زمانی که در شهرداری بود چند بازرس گمارده بود که گزارش کارها را مخفیانه به او بدهند. یک بازرس دائما در گزارش‌های خود می‌نوشت: «علی‌رغم» شما فلان کار را کردند... «علی‌رغم» شما به حرف شما ترتیب اثر ندادند. «علی‌رغم» شما در کارها اخلال می‌کنند.
اوایل امر بوذرجمهری این گزارش‌ها را می‌خواند و چون متوجه کلمه «علی‌رغم» نمی‌شد دستور می‌داد بایگانی شود... یک روز دیگر طاقتش طاق شد و زیر گزارش نوشت: آقای معاون... این «علی‌رغم»‌ کیست که این‌قدر در کارهای بنده فضولی می‌کند؟ فورا وی را از کار اخراج کنید و شر او را از سر من کوتاه سازید.
نصرالله شیفته، شوخی در محافل جدی
 قربان... چه بهتر!
در یک روز تابستانی رضا‌شاه به طور سرزده وارد هنگ جمشیدیه شد، اسواران‌ها برای تعلیمات به خارج رفته بودند، شاه قدم‌زنان وارد آشپزخانه شد، گروهبان نگهبان، فردی زرنگ و از اهلی اصفهان بود، شاه از وی پرسید: نهار سربازان چیست؟ او گفت: قربان، آبگوشت.
شاه جلوتر رفت و دستور داد تا سینی را از روی دیگ بردارند تا آبگوشت را ببیند و از طعم و رنگش مطلع شود، همین که سینی را بلند کردند، شاه با نهایت تعجب دید که عدس‌پلوست، با عصبانیت رو به گروهبان نگهبان کرده، گفت: مردیکه این‌که آبگوشت نیست، پلوست. گروهبان اصفهانی بدون این‌که خود را ببازد با لهجه مخصوص خود گفت: قربان ... چه بهتر!؟
نصرالله شیفته، شوخی در محافل جدی
 
حسن به داده بده...
در عصر رضاشاه، محرمعلی خان مامور سانسور مطبوعات بود در کمالا‌ت! او همین بس که نقل می‌کنند:
روزی نشریه‌ای این مصرع از شعر حافظ را نوشته بود:
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
محرمعلی خان با دیدن این مصرع در آن جریده گفته بود: شعر را بردارید چون به رضاشاه برمی‌خورد.
مسوولان روزنامه گفته بودند که این شعر متعلق به حافظ است و در مقاله مورد استناد واقع شده، محرمعلی خان هم گفته بود: من چه می‌دانم بروید بنویسید:
حسن به داده بده وز حسین جبین بگشای!
آسیای هفت‌سنگ، ص 458
نوار سیاه به روی لباس مشکی...
در تشییع جنازه رضاشاه، ساعد و جمعی از رجال در ایستگاه راه‌آهن منتظر ورود قطار حامل جنازه بودند. عبدالرحمن فرامرزی که جزء مشایعت‌کنندگان با لباس سیاه آمده بود، با دیگری حرف می‌زد، اتفاقا شخصی که نزد فرامرزی ایستاده بود، ناگهان به شوخی از وی پرسید: اگر گفتی که در این جمع از همه گیج‌تر کیست؟ فرامرزی با آن قیافه شوخ و حق به جانب ساعد را که در صدر ایستاده بود نشان داد. آن شخص با تعجب پرسید: دلیلت چیست؟ فرامرزی گفت: دلیل از این بالاتر که ساعد‌ بر روی یقه لباس مشکی یک نوار مشکی هم بسته است؟ و حال آن که لباس مشکی خود، لباس رسمی است و با کراوات مشکی در موقع عزا پوشیده می‌شود، اسم این کار را فقط می‌توان «گیجی» ِگذاشت...
اتفاقا ساعد‌ که چندان از آنها دور نبود، این گفتگو را شنید، چون هنوز جلسه رسمی نبود، با قیافه مخصوص به خود جلو آمد و آهسته به فرامرزی گفت: حالا ببینید که این جمعیت چقدر گیجند که من «گیج» نخست‌وزیر آنها هستم...؟!
نصرالله شیفته، شوخی در محافل جدی

پنجشنبه 12 دی 1387  

تبلیغات