آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

برای شناخت و درک تفکرات و عقاید جهان کنونی، مطالعه مآخذ و سرچشمه‏های آن لازم، بلکه واجب است.کاخ معرفت لابد معمارانی داشته است.در میان محققان جهان این اتفاق نظر هست که یکی از پی‏افکندگان و سازندگان این بنای جاوید-تفکر و معرفت-افلاطون حکیم است.
افلاطون در هیچ جای جهان ناشناخته نیست، اما شاید کمتر کسی پیدا می‏شود که او را از آثارش شناخته باشد.معمولا از طریق مطالعه کتابهای تاریخ فلسفه، با این حکیم عظیم یونان آشنا می‏شوند.ما ایرانی‏ها در قرون سوم و چهارم پس از اسلام با افکار افلاطون آشنا شدیم و تا امروز بارها آثار وی به فارسی ترجمه شده است.ولی ترجمه کامل کتابهای او، با همّت نستوه دکتر محمد حسن لطفی برای نخستین بار در سال 1363 در چهار جلد و 2676 صفحه(چاپ دوم 1367)به جامعه‏علمی ایران عرضه شد.
در اینجا، مروری گذرا داریم بر رساله‏های افلاطون از روی ترجمه یاد شده، که انصافا در انتقال ظرایف و دقایق سخنان افلاطون، هیچ کم و کسر باقی نگذاشته است و با الفاظ شیرین فارسی مفاهیم عالی حکمت افلاطون را به روان‏ترین شکل ممکن بیان نموده است.
1-آپولوژی
این رساله دفاعیه سقراط در دادگاه آتن، در برابر اتهامات وارده است.سقراط با فصاحت فرهیخته خود، دروغزنی و عوامفریبی مدعیان خود را (آنیتوس، ملتوس و لیکون)باز می‏نماید.
او خود را داناترین مردم می‏شمارد، زیرا که به نادانی‏ خود واقف است.اما دیگران در عین نادانی خیوشتن را دانا می‏پندارند و سقراط، پرده از جهل آنان بر می‏دارد.جرم بزرگ سقراط همین است.
2-کریتون
کریتون دوست سقراط، در زندان به دیدار وی می‏آید و پیشنهاد فرار می‏دهد.سقراط با دلایل قوی، قرار در زندان را بر فرار ترجیح می‏دهد.سقراط قانون را فقط برای خود نمی‏خواست.او همواره به قوانین ارج نهاده و اکنون روا نمی‏دارد که قانون را بشکند، فقط به این دلیل که علیه اوست.سقراط می‏گوید:به فرض که چند سالی دیگر زنده بمانم، اما دیگر چه حرفی برای گفتن خواهم داشت؟آیا در صورت فرار از قدرت قانون، سخن از تقوی و فضیلت و عدالت و اطاعت از قانون مسخره نخواهد بود؟
3-پروتاگوراس
پروتاگوراس سوفیست معروفی است که به آتن آمده و جمعی از جوانان را به گرد خویش جمع کرده است.«هیپوکراتس»سقراط را به دیدار او می‏برد و بحثی درمی‏گیرد که کار اصلی سوفیست چیست؟و او چه چیز می‏تواند به مردم بیاموزد؟پروتاگوراس مدعی است می‏تواند فضیلتی به نام سیاست تعلیم دهد.یعنی طرز اداره کشور را.و خواستار شرکت همگان در امور سیاسی است، زیرا مردم چنین استعدادی دارند.سقراط برای ایضاح معنای فضیلت و اینکه آیا آموختنی است یا خیر، بحث جالب و مفصّلی پیش می‏کشد و از انواع فضیلت مانند: شجاعت، عدالت، عفت و دانائی و حکمت، و رابطه آنها با هم، سخن می‏گویند و در پایان نتیجه می‏گیرند که هنوز مفهوم فضیلت را نمی‏دانند تا چه رسد به این که بگویند، آن آموختنی است یا خیر؟انجام گفتگو، دایره‏وار به آغاز آن وصل می‏شود و گره ناگشوده می‏ماند.فقط درمی‏یابند که هنوز از مقوله‏های مورد بحث، چیز درستی نمی‏دانند.آیا کشف این نکته ارزشمند نیست؟
4-لیزیس(دوستی)
لیزیس نام معشوق هیپوتالس است.سقراط پس از آگاهی از دوستی آن دو، با آنها به گفتگو می‏نشیند تا از مفهوم دوستی و عشق بیشتر بدانند.جنبه‏های مختلف دوستی بیان می‏شود، در پایان گویی نزدیک است که مفهوم آن روشن شود و سقراط می‏گوید:
«هر کس دیری را دوست دارد، بی‏گمان میان او و معشوق تعلق و پیوندی روحی یا اخلاقی هست.
چه، اگر چنین پیوندی در میان نباشد، هیچکس به دیگری دل نمی‏بندد.»(ص 164)
ولی بر این نظر هم، ایراد و نکته‏ای گرفته می‏شود و در پایان:
«پس از آن همه کوشش، معلوم شد، هنوز نمی‏دانیم دوست یعنی چه؟»(ص 165)
5-لاخس(شجاعت)
لاخس یکی از سرداران آتنی معاصر سقراط است.بین او و سقراط و چند تن دیگر، درباره مفهوم«شجاعت» گفتگو درمی‏گیرد.باز هم تعریف درستی به دست داده نمی‏شود.ولی گویا این تعریف که از زبان نیکیاس در می‏آید، معقول باشد که:شجاعت آن است که آدمی، خطرناک را از بی‏خطر تشخیص دهد و موارد و مواضع ترس را دریابد و به یاری اندیشه به دفع آن برخیزد.در این صورت، شجاعت فقط به انسان اختصاص دارد.
6-خارمیدس(خویشتن داری
در این رساله عفّت و خویشتن داری موضوع سخن و تعریف است.تعاریف ممکن، مورد مداقّه قرار می‏گیرند.از جمله اینکه:عفّت، متانت و آهستگی است، یا اینکه کار خود انجام دادن است.نوعی شناخت است، اما شناخت شناسائی.بالاخره اینکه، خویشتن داری همان شناخت خوب و بد است.البته سقراط تعریف خاصی را انتخاب نمی‏کند.این ویژگی اوست که فقط نظرها و افکار و اندیشه‏ها را به چالش فرا می‏خواند و از تحمیل یکی بر دیگران اجتناب می‏کند.
7-اوتیفرون(دینداری)
اوتیفرون یک پیشگوی آتنی است که به تور سقراط می‏خورد و سخن به دینداری می‏کشد، زیرا سقراط به بی‏دینی متهم شده و اوتیفرون خود را در دین صاحب نظر می‏داند.سقراط از او می‏پرسد:دینداری چیست؟وی پاسخ می‏دهد:آنچه خدایان دوست دارند موافق دین است و آنچه دوست ندارند، مخالف دین.سقراط یادآوری می‏کند که میان خدایان هم، نزاع و ستیزه بوده و یکی چیزی را عادلانه می‏دانسته و دیگری همان را ظالمانه.پس کدامیک را باید ملاک قرار داد و علاقه کدامیک از خدایان میزان دینداری است؟گذشته از آن، آنچه موافق دین است.
محبوب خدایان است، نه اینکه چون محبوب خدایان است، موافق دین است.
(این نظر شباهت تام با عقاید معتزله در باب حسن و قبح دارد، بعید نیست، معتزله از آن الهام گرفت باشند.)
آنگاه از رابطه بنده با خدا، چون رابطه برده و آقاست.به نظر سقراط، آقا محتاج به بنده است، اما خدا به بنده احتیاجی ندارد.اوتیفرون دین را قربانی دادن و دعا کردن می‏داند.به عقیده سقراط، خدا به هدیه و قربانی بشر نیازی ندارد.
در پایان سقراط با ریشخندی، اوتیفرون را ترک می‏کند:
«چه می‏کنی دوست عزیز!می‏روی و همه امید مرا به باد می‏دهی؟بر آن بودم از تو بیاموزم دینداری و بیدینی چیست و...پس از آموختن دانش تو باقی عمر را بهتر و شایسته‏تر از پیش به سر برم.»(ص 258)
گرگیاس(فنّ سخنوری)
گرگیاس به سخنوری مشهور است.در محفلی سقراط از کار او جویا می‏شود.وی پس از توضیحات غیر لازم می‏گوید:سخن گفتن.سقراط می‏پرسد: سخن گفتن درباره چه؟گرگیاس پاسخی ندارد.
سقراط می‏گوید:شاید سخن او درباره معتقد ساختن افراد باشد.گرگیاس تأیید می‏کند و می‏گوید: -سخنوری هنر متقاعد ساختن دادگاهها و انجمن‏هاست و موضوع آن عدل و ظلم است.
آنگاه درباره عدل و ظلم و کیفیت و تعریف آنها بحث می‏شود.سقراط می‏گوید:ارتکاب ظلم بدتر از تحمل ظلم است.
به خاطر اطاله کلام طرفهای بحث، از سقراط خواسته می‏شود که به تنهایی بحث را ادامه دهد و او به شرطی این کار را می‏پذیرد که حاضران در جستجوی حقیقت او را یاری کنند.زیرا فضیلت و حقیقت در همراهی افکار نهفته است.سقراط سرانجام نتیجه می‏گیرد که آدمی می‏باید سخنوری و هر هنر دیگر را فقط برای خدمت به عدالت به کار بندد.
9-منون(فضیلت-قابلیت)
منون از سقراط می‏پرسد:آیا فضیلت آموختنی است یا از راه تمرین به دست می‏آید و یا فطری است؟
سقراط از منون می‏خواهد تا فضیلت را تعریف کند.
منون به جای تعریف چند نوع فضیلت را نام می‏برد.
سقراط او را به خطا و عجز از آوردن تعریف دقیق، متوجه می‏سازد.آنگاه نظر خود را باز می‏گوید که همان«تذکّر»و یادآوری است.روح آدمی پیش از هبوط در تن همه چیز را می‏دانسته و تن چون حجابی بین روح و دانش فاصله انداخته است.انسان با تلاش و جستجو می‏تواند حقایقی را که از قبل به آنها علم و اشعار داشته، دوباره به یاد آورد.مفهوم دانش با پندار حتی درست تفاوت دارد.خلاصه فضیلت نه جزء طبیعت ما و نه آموختنی است، بلکه فقط به اراده و الهام خدا در آدمی جایگزین است، بلکه فقط به اراده و الهام خدا در آدمی جایگزین می‏گردد.
(العلم نور یقذفه فی قلب من یشاء)
10-مهمانی(عشق)
در یک مهمانی دوستان سقراط، هر یک در وصف «اروس»خدای عشق داد سخن می‏دهد.سقراط هم طبق روش خود در گفتگو با فایدروس به توصیف عشق می‏پردازد.
11-فایدون(جاودانی روح)
سقراط در آخرین روز عمر خود از علاقه‏اش به مرگ سخن می‏گوید و اثر فلسفه را کمک به رهایی روح از تن می‏داند.«آیا خنده آور نخواهد بود، اگر کسی که در همه عمر به پیشواز مرگ رفته است، چون هنگام نیل به مقصود فرا رسد، از آن بهراسد و رفتاری ناشایسته پیش گیرد؟»سقراط با توجه به زایش متضادها از هم، عقیده دارد مرگ ضد زندگی و زندگی ضد مرگ است.مرگ زندگی را به وجود می‏آورد و زندگی مرگ را.با مرگ روح نابود نمی‏شود، بلکه در جهانی دیگر به سر می‏برد تا به نوبه خود زندگی دیگری را به وجود آورد.
افلاطون در این رساله، تذکر و یاآوری دانشهای آن جهانی را، دلیل بقای روح می‏داند.در پایان شرحی از جایگاه بدکاران و نیکوکاران پس از مرگ ارائه می‏شود.
12-هیپیاس بزرگ(زیبا)
هیپیاس سوفیست دوره گرد سقراط را می‏بیند و از چیرگیها و دانش و توفیقهای مالی خود سخن می‏گوید.سقراط از می‏خواهد درباره«زیبایی» نظر خود را بگوید.او چند چیز زیبا مثل:دختر زیبا، مادیان زیبا و طلا را نام می‏برد.سقراط از او می‏خواهد تا خود زیبا یا ایده زیبا را بیان کند نه مصادیق آن را.هیپیاس گیج می‏شود.سقراط در دهان او می‏گذارد که شاید زیبایی در تناسب باشد و او می‏پذیرد.آنگاه خود سقراط ایرادی بر آن وارد می‏کند.تعاریف دیگری عرضه می‏شود:زیبایی سود است؛زیبایی لذت است؛زیبایی دانش است.و در آخر:زیبا دشوار است.
13-ایون(هنر راوی)
ایون راوی و مفسّر داستانهای هومر است.سقراط قسمتهای مختلفی از ایلیاد و ادیسه را می‏خواند و به ایون می‏فهماند که تفسیر آنها کار امثال ارابه‏ران و پزشک و پیشگو است نه کارایون.و او تنها در پرتو جذبه الهی می‏تواند از عهده تفسیر اشعار هومر بر- آید، نه از برکت دانش خود.
14-الکیبیادس(ماهیت آدمی)
الکیبیادس جوانی خوبرو و مورد علاقه سقراط است.
او سودای سروری و برتری در سر دارد.سقراط او را وا می‏دارد تا بگوید که در چه زمینه‏ای علم دارد و می‏تواند از دیگران برتر باشد.هنگام سخن از جنگ و صلح و عدل و ظلم آشکار می‏شود که جوان چیزی از آنها نمی‏داند.سقراط می‏گوید، آدمی باید نخست خود را بشناسد و این کاری صعب است.اما آدمی چیست؟روح است یا تن و یا روح و تن با هم؟به نظر سقراط حقیقت انسان روح و تن ابزار اوست و متعلق به او.روح برای شناختن خود، باید در روحی دیگر بنگرد و برای فرمانروایی بر دیگران، نخست باید از فضیلت دانایی برخوردار باشد.بدون شجاعت، خویشتن داری و عدالت به سروری راستین نمی‏توان رسید.نیز همواره باید خدا و روشنایی را در نظر داشت و از ظلمت گریخت.
(نکته قابل توجه در این رساله، اشارات سقراط به ایران و نظام سلطنتی و آداب و رسوم آن و نیز زرتشت و نور وظلمت است.آیا افلاطون تحت تأثیر زرتشت نبوده است؟برخی این رساله را منسوب به افلاطون می‏دانند.آیا می‏خواهند گواه تأثیرپذیری افلاطون از زرتشت را نادیده انگارند؟
شاید.)
15-هیپیاس کوچک(دروغ)
هیپیاس راوی داستانهای هومر مورد سؤال سقراط واقع می‏شود و موضوع دروغ مطرح می‏شود.آیا کسی که عمدا دروغ می‏گوید بهتر است یا آنکه ناخواسته بدان دست می‏زند؟پس از استدلالهای متعدد نتیجه این می‏شود:آن که عمدا دروغ می‏گوید بهتر است.هر چند این نتیجه خلاف عرف است، اما ظاهرا از پذیرفتن آن چاره‏ای نداریم.
16-منکسنوس(رثاء شهیدان)
خطابه‏ای است که سقراط از قول آسپاسیا، معشوقه و همسر پریکلس برای منکسنوس می‏خواند.
17-کراتیلوس(اشتقاق واژه‏ها)
رساله‏ای است درباره چگونگی پیدایش واژه‏ها و معانی آنها و اثبات تناسب بین واژه و معنای آن.اسم هر چیز به طور طبیعی نشان دهنده مسمّای آن است و این رابطه، قراردادی و ذهنی نیست؛بلکه از ذات هر چیز برمی‏آید.نام خدایان و قهرمانان با نقش و وظیفه آنها تناسب دارد و با شتریح و تجزیه نام آنان به شخصیت آنها می‏توان پی برد.
18-اوتیدم(جدل)
اوتیدم و دوستش سوفیست هستند و بازی با کلمات و مغالطه را برای خود هنر می‏شمارند.هر پدیده را مساوی با تمام پدیده‏ها و تمام آنها را برابر با یک پدیده می‏دانند.ترتّب معلول بر علت و سنخیت علل را نادیده می‏گیرند و می‏گویند:هر چیز ممکن است همه چیز بشود و حقیقت واحدی وجود ندارد.
سقراط آنان را به خود وامی‏گذارد.(وقتی هدف گفتگو، جستجو و تحرّی حقیقت نباشد، ادامه آن بی‏معنی است.)
19-جمهوری
کتاب اول-در جشنی گفتگویی در می‏گیرد و موضوع عدالت مطرح می‏شود.در تعریف آن، یکی می‏گوید:پس دادن مال غیر.سقراط می‏گوید:آیا یک دوست می‏تواند، اسلحه امانتی دوستش را در حالی‏ که او را دیوانه می‏یابد، پس دهد؟دیگری می‏گوید: عدالت یعنی خوبی به دوستان و بدی به دشمنان.اگر دوست، بدکار و دشمن، نیکوکار باشد، تکلیف چیست؟سومی عقیده دارد:عدالت آن است که برای قوی سودمند باشد و ظلم کامل بهتر از عدل کامل است.سقراط با این استدلال به نفی آن می‏پردازد: ظالم خواهان سلطه بر همگنان و بیگانگان است، اما عادل قصد سبقت در عدل دارد نه کارهای ظالمانه.
ظالمان در بین خود نیز ملزم به اجرای عدالت می‏شوند.
کتاب دوم-یکی از حاضران پاسخ سقراط را قانع‏کننده نمی‏یابد و می‏گوید:مردم از این روی به عدالت می‏گروند که آن را غیر قابل اجتناب می‏دانند نه بدان جهت که به خوبی آن اعتقاد دارند.زندگی ظالمان به مراتب بهتر از حیات دادگران است، اگر مردم عدل را می‏خواهند به خاطر آن است که از ارتکاب ظلم ناتوانند.دیگر آنکه، مردم پس از تجربه‏های مکرّر ظلم، ارتکاب ظلم را از تحمل آن بدتر دیدند، پس قرار گذاشتند که ستم نکنند و عدالت یعنی همین.
سقراط در پاسخ، پس از بیان مقدمه‏ای طولانی در تعریف عدل و ظلم و مزایای عدل، یک جامعه و مدینه فاضله فرضی، تصور می‏کند.در آن برای هر فرد با توجه به مقام و پیشه‏اش، صفاتی در نظر می‏گیرد.مثلا:شجاعت برای جنگجو، دانایی برای نگاهبان و...سقراط شاعران را به مدینه خود راه نمی‏دهد و تلقی کسانی چون هومر و هزیود از خدایان را، مطرود می‏شمارد.سقراط کارهای خوب را به خدا منسوب می‏دارد و برای بدیها، منشأ دیگری می‏جوید.(آیا تعالیم زردشت درباره اهورا و اهریمن تداعی نمی‏شود؟)
کتاب سوم-باز هم نکوهش شاعران و بیان نتایج سوء اشعار آنها برای جامعه مطلوب، ادامه می‏یابد.به نظر سقراط، شعر، نقاشی و موسیقی وقتی ارزشمندند که در جهت تحکیم مبانی اخلاقی جامعه باشند.
آنگاه برای مباشرت و معاشرت و خوراک و بیماری و معاجله هم شرایطی در نظر گرفته می‏شود.
قاضی و پزشک باید در اندیشه مردمانی باشند که از حیث روح و تن سالمند.بیماران را باید به حال خود رها کرد و ارواح فاسد را هم باید کشت.پاسداران جامعه و حاکمان باید از میان بهترین افراد انتخاب شوند و اینان نباید به زر و سیم بهایی دهند، زیرا طلا در وجود آنهاست.
کتاب چهارم-حاکمان به خاطر سعادت جامعه باید از خود خواهی و تجمل و رفاه تا حدی چشم پوشند.جنگاوران باید تربیت ویژه‏ای ببینند و مرزهای کشور از مقدار معلوم نباید تجاوز کند.
عدالت یعنی انجام وظیفه و ظلم فروهشتن تکلیفی است که بر عهده فرد است.آنگاه دوباره شجاعت و خویشتن داری تعریف می‏شود.
کتاب پنجم-برخی از بحث انگیزترین افکار افلاطون در این قسمت بیان شده است.مثل:اشتراک زن و فرزند و لزوم تربیت روحی و بدنی زنان.اینها برای جلوگیری از فساد حاکمان است تا به چیزی احساس تملک و تعلق نداشته باشند.حاکم باید حکیم باشد یا حکیم حاکم گردد.حکمت اشتیاق به تماشای حقیقت است و در میان پدیده‏های کثیر به دنبال واقعیت اصیل هر چیز است:«خود»هر چیز، (ایده-مثال).
کتاب ششم-در اینجا صفات فیلسوف بیان می‏شود.فیلسوف عاشق شناختن آن هستی یگانه ابدی است که دستخوش کون و فساد نمی‏شود.
حکیم نه خود را می‏فریبد نه دیگری را.اعتدال و خویشتن داری سومین صفت اوست.از فرومایگی و دل بستن به چیزهای کوچک به دور است. درستکاری و مهربانی ملکه وست.حافظه‏ای نیرومند دارد در آموختن چابک است.خواهان زیبایی و هماهنگی و دوستدار موسیقی است.آنگاه فرق سوفیست با فیلسوف بیان می‏گردد.ابزار فیلسوف«دیالکتیک»است:شناسایی ارتباط بین مفاهیم.شناسایی‏ها عبارتند از:
شناخت ریاضی و هندسی که با مبنایی مفروض حاصل می‏شود و راهبر خرد است.شناخت استدلالی یا دیالکتیکی که عین ثابت را مفروض می‏گیرد و این شناسایی تا اصل نخستین هستی پیش می‏رود.سومین نوع شناخت، عقیده(به ادیان و مکاتب)است.شناسایی چهارم، پندار نامیده می‏شود.
کتاب هفتم-در آغاز، تمثیل معروف غار بیان و بر انواع شناسایی‏ها منطبق می‏گردد.سپس دانشهایی که فیلسوفان(حاکمان)را بایسته است، نام برده می‏شود.عالم مثل هم در اینجا توضیح داده می‏شود.
کتاب هشتم-زنان و کودکان باید از تعلیم و تربیتی مشترک برخوردار شوند.در صلح و جنگ همه باید دوشادوش کار کنند.زمامداران چه از حیث دلبستگی و اشتغال به دانش و چه از لحاظ جنگاوری، باید از دیگر افراد جامعه برتر باشند.
سپاهیان جداگانه خواهند زیست و هیچ یک اتاق و انبار خصوصی نخواهد داشت.از مالکیت شخصی محروم و ما یحتاج آنها را دولت تأمین خواهد کرد، تا هیچ تعلقی آنان را از انجام وظایف میهنی خود، باز ندارد.دولتها انواعی دارند:حکومت اسپارتی (نظامی)، الیگارشی، دموکراسی و استبدادی.البته هر کدام از اینها معایبی دارند.
کتاب نهم-خصوصیات و چگونگی پیدایش مستبد، در این رساله بیان می‏شود.
کتاب دهم-چگونگی تقلید، ایده(مثال)و سرنوشت انسان با استفاده از داستان«ار»گفته می‏شود.«ار»مرده‏ای است که زنده می‏شود و مشاهدات خود را از جهان دیگر باز می‏گوید:هر کس برای هر ستم خود کیفری جداگانه می‏بیند و برای هر ظلم ده بار مجازات می‏شود.نیکوکار و پرهیگار به میزان نیکی‏های خود پاداش می‏گیرند.
(داستان«ار»شباهت عجیب به سفر آسمانی «اردویرافنامه»مندرج در آثار زردشتی دارد.
مخصوصا نام«ار»همان قسمت اول ارداویرافنامه هم هست.آیا افلاطون از آن آگاه نبوده است؟در رساله اکسیوخوس هم که گویند منسوب به افلاطون است، داستانی شبیه به«ار»که از زبان مغی شنیده شده، نقل می‏گردد.)
20-فایدروس(عشق و زیبایی)
فایدروس خطابه‏ای درباره عشق می‏خواند و نظر سقراط را جویا می‏شود.سقراط سخن را به روح می‏کشد و آن را مرگ ناپذیر و مشتاق تماشای حقیقت می‏داند که ایده‏ها(مثل)را می‏بیند.ارواحی که حقیقت را دیده‏اند، در این دنیا در تن دوستداران دانش و جویندگان زیبایی جای می‏گیرند و یا کمر به خدمت فرشتگان دانش و هنر می‏بندند و خدمتگزاران عشق می‏شوند.روحهایی که در مرتبه دوم از دیدار کنندگان حقیقت‏اند، در تن پهلوانان جنگاور یا پادشاهان مشروطه طلب اقامت می‏کنند.در مرتبه سوم، سیاستمداران و بازرگانان، در مرتبه چهارم ورزشکاران و پزشکان، در مرتبه پنجم کاهنان و غیبگویان، در مرتبه ششم شاعران و مقلدان، هفتم پیشه وران و کشاورزان، هشتم سوفیستها و مردم فریبان، و نهم در تن فرمانروایات مستبد.
آنان که مقام اصلی خود را در جهان بالا، به یاد می‏آورند همواره عاشق زیبایی راستین هستند و از دیدن زیباییهای زمینی به یاد آن زیبایی اصیل می‏افتند و در آرزوی نیل بدان می‏باشند.عشق راهی‏ است از زمین به آسمان.عاشق خویشتن‏دار است و خود را به شهوت نمی‏آلاید.
21-ته ئه تتوس(شناسایی)
شناسایی چیست؟هومر و هراکلیتوس و پیروانشان که همه چیز را در سیلان و جنبش می‏بینند و نیز پروتاگوراس که آدمی را مقیاس همه چیز می‏داند، شناخت را ادراک حسی می‏شمارند.ولی حس فقط جزئیات را در می‏یابد، پس دریافت کلیت(مفاهیم) با کدام حس صورت می‏گیرد؟
ادراک کلّی کار روح است.ادراک حسی، شناخت اصلی نیست و چه بسا در ادراک درست خلل هم وارد می‏کند.سقراط، در این رساله خود را «ماما-قابله»می‏خواند که وظیفه‏اش کمک به زایش اندیشه است نه تعلیم آن.
22-سوفیست
در این رساله سقراط سکوت می‏کند.بیگانه‏ای با ته ئه تتوس در معنای سوفیست به بحث می‏پردازد.
او سوفیست را کسی می‏داند که به خاطر آموختن فضایل پول می‏گیرد و روش او هم مجادله است.
آنگاه بحث وجود و لا وجود، پیش می‏آید.در پایان کار سوفیست اینگونه معرفی می‏شود:تقلید نیز نگبازانه مبتنی بر پندار که با ساختن تصاویر دروغین و فریبنده و از راه جدل، دیگران را به گفتار متناقض وامی‏دارد.
23-مرد سیاسی
در اینجا هم سقراط وارد گفتگو نمی‏شود، بلکه جوانی همنام او به سخن می‏پردازد.مرد سیاسی از میان عده قلیلی بیرون می‏آید که دانائی راستین داشته باشند.او باید از فضایل چون:شجاعت و عدالت و عفّت و شهامت، برخوردار باشد.حاکمیت مرد سیاسی باعث می‏شود تا هر کس به سعادتی که برایش ممکن است برسد.
24-پارمنیدس(واحد و ایده)
بحث معروف مثل و ارجاع کثرات به ایده‏ها-مثل و بازگشت همه مثالها(مثل)به مثالی واحد، موضوع این رساله است.خلاصه کردن آن با حفظ مفاهیم اصلی ممکن نیست.
25-فیلبس(لذت)
فیلبس مدعی است که خوب همان لذت است.
سقراط می‏گوید:همه لذات خوب نیستند و همه خوبها هم لذت نیستند.خوب حقیقی، دانش راستین و بهره‏مندی از ایده است.
26-تیمائوس(جهان و انسان)
این رساله حالت مناظره ندارد سقراط فقط شنونده است تیمائوس سخن می‏گوید.او به دو نوع وجود قائل است:یکی وجود ایده، که با عقل درک می‏شود؛ و دیگر طرحی از ایده که همان جهان مادی و با حواس قابل شناخت است.علوم باید با نیازهای انسان هماهنگ باشند.
27-کریتیاس
در اینجا هم کریتیاس متکلم وحده است.او درباره یونان و مساحت و تاریخ آن و چگونگی تقسیم زمین آن به وسیله خدایان سخن می‏گوید و یونان را از دیگر سرزمین‏ها برتر می‏داند.
28-نامه‏ها
مجموعه سیزده نامه است که محققان فقط نامه‏های شماره 6 و 7 را اصیل می‏دانند.نامه شماره دو اشاراتی به واحد(شاه جهان)و آنکه در درجه دوم و سوم است، دارد.افلاطون توصیه می‏کند که درباره مسائل فلسفی چیزی نوشته نشود.(این نامه می‏تواند یکی از منابع فکری فلوطین باشد، واحد، عقل، نفس.
فلوطین هم از نوشتن مسائل فلسفی اکراه داشت.)
29-قوانین
این کتاب در 12 بخش قانون و جوانب آن را بررسی می‏کند.سقراط در این رساله حضور ندارد و به جای او یک آتنی(خود افلاطون)سخن می‏گوید.
کتاب اول:حالت طبیعی بین دول جنگ است یا صلح؟افلاطون می‏گوید:در جنگها جزئی از فضیلت (شجاعت)بروز می‏کند نه همه آن(سه فضیلت دیگر:حکمت، عفت، عدالت)
کتاب دوم:درباره تربیت جامعه و جوانان است.تفریحات مضر مثل میگساری باید از دسترس جوانان دور باشد.
کتاب سوم:آزادی مطلق موجب تباهی جامعه می‏شود و قانون بقای آن را تضمین می‏کند.درباره شیوه حکومت کوروش و داریوش و کمبوجیه با نظر تأیید بحث می‏شود.
کتاب چهارم:شهریار جامعه و سجایای او و اینکه قانون به مقدمه نیزا دارد بحث می‏شود.
کتاب پنجم:ویژگیهای مدینه فاضله بررسی و اشتراکی بودن اموال تأکید می‏شود، اما اشتراکی بودن زن و فرزند مطرح نمی‏گردد.
کتاب ششم:بیان قواعد حقوقی و جزائی و ازدواج و از این قبیل.
کتاب هفتم:پرورش کودکان، اهمیت بازی برای کودک و جامعه، محدودیتهای شاعری، برابری زن و مرد در همه شئون، شکار و قواعد آن مورد بررسی قرار می‏گیرد.
کتاب هشتم:درباره قربانی و جنگ و مسابقات ورزشی و مسایل جنسی و از این قبیل است.
کتاب نهم:جرائم و قتل و کیفر آنها.
کتاب دهم:روح، جنبه‏ها و انواع آن و مسایل مربوط به روح.
کتاب یازدهم:بیان مربوط به معاملات وارث و سرپرستی و تکالیف زن و مرد است.
کتاب دوازدهم:مسایل جزایی و رشوه و مالیات و دادرسی و غیره به بحث گذاشته می‏شود.
30-رسالات و آثار منسوب به افلاطون که دارای مطالب و موضوعات تازه و مهمی نیستند.

تبلیغات