آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

بخش نخست این نوشتار، که در برگیرنده تعلیقات حضرت علامه طباطبائى بر باب توحید کتاب شریف بحار الانوار بود، در شماره پیش منتشر شد، اینک بخش دوم آن، تقدیم مى‏گردد:
*کتاب العدل و المعاد
حدیث بیست و هشتم، باب نخست از ابواب العدل، در نفى جبر و تفویض و اثبات امر میانه است.
مجلسى طى بیانى، جبر و تفویض را معنى کرده و فرموده:تفویض عبارت است از عقیده داشتن به اینکه خداوند در انجام کارها، هر گونه مانع را از مردم برداشته و ارتکاب هر نوع عملى را مباح دانسته است.
استاد علامه در تعلیقه فرمود:حظر به معناى منع است و ظاهر عبارت مجلسى آن است که او تفویض را به الحاد و اباحى گرى تفسیر کرده، در حالى که ظاهرا مراد از تفویض در اخبار چیزى است که معتزله در برابر اشاعره قائلند و آن اینکه افعال بشر مخلوق و آفریده خود آنهاست هر چند که قوا و ابزار مخلوق خداوندند، به عکس آنچه به اشاعره نسبت داده شده که همه امور اعم از کارها و نیروها و ابزار، آفریده خداوندند.» (61)
حدیث سى و نهم از همان باب که عبد الرحیم قصیر طى آن، چندین سؤال از امام صادق«ع» کرده و امام پاسخ داده است و از جمله راجع به مخلوق بودن قرآن چنین نوشته:....و قرآن، کلام خداست و مخلوق نمى‏باشد و در آن، خبر گذشتگان و آیندگان موجود است.
مجلسى در بیان نوشته که شاید، مانع از اقرار به خلق قرآن، از سوى امام تقیّه بوده، و یا اینکه اطلاق خلق بر قرآن، موهم معنائى بوده که کافران اراده مى‏کردند«ان هذا الا اختلاق»(ص/7)چنانکه مرحوم صدوق اشاره کرده است.
استاد علامه طباطبائى در تعلیقه‏اش نوشته: بلکه سخن حق آن است که:مقصود از کلام، لفظ است نه از جهت صوت و صدا، فقط بلکه از این جهت که به معنائى دلالت دارد یعنى کلام، آن معناى مدلول علیه است، به لحاظ ارتباط با صدا و آن، کیف مسموع مى‏باشد و یک معناى اعتبارى است و جعل پذیر نیست، به عکس حدوث و بحث بیشتر، مجالى دیگر مى‏خواهد. (62)
حدیث چهلم از همان باب، حدیث ابو بصیر از امام صادق است که فرمود:عقیده به استطاعت، سخن من و پدرانم نیست.
مجلسى پس از نقل کلامى از شیخ صدوق در تفسیر معنى استطاعت، ضمن بیانى مى‏نویسد: شاید منع از اطلاق استطاعت در مورد خدا به آن جهت است که آن مصدر باب استفعال از اطاعت است و مناسب جناب ذات متعال نیست و یا چون استطاعت به قدرت متفرع بر ابزار و ادوات، اطلاق مى‏شود، خداوند از این مقوله‏ها، منزه است، امام استطاعت را از خدا نفى کرده است.
استاد علامه در تعلیقه نوشته:سخن مجلسى و صدوق-رحمت خدا بر ایشان-هر دو شگفت‏آور است، زیرا ظاهر روایت آن است که استطاعت به معناى دائر میان مردم، مراد است که معتزله در آن روزگار مى‏گفتند هر کار مستند به استطاعت و قدرت بنده است بى آنکه خداوند در آن، صنع و نقش داشته باشد و یا ممکن است مراد از استطاعت، تحقق آن قبل از فعل باشد که اشاعره منکر آن بودند و در این صورت، روایت از روى تقیه صادر شده است. (63)
حدیث شصت و یکم از همان باب باز در مدینه استطاعت است لیکن در استطاعت انسان که آیا به کمک خدا است یا همراه خدا و یا بدون خدا؟ امیر المؤمنین فرمود:اگر عقیده داشته باشى که به کمک خدا توانائى دارى پس مستقل نیستى و اگر بپندارى که همراه خداوند، مستطیع مى‏باشى پس شریک خداوند مى‏باشى و اگر تصور کنى که بدون خداوند، استطاعت و توانائى دارى پس مدعى ربوبیت شده‏اى.شخصى گفت بکله استطاعت من بوسیله و کمک خداوند است و على(ع)فرمود:اگر جز این مى‏گفتى مرتد بودى و مستحق قتل مى‏شدى.
استاد علامه تعلیقه‏اى مستقیم بر این حدیث دارد و مى‏نویسد:تردیدى نیست که اسباب، آلات و نیروهایى که در صدور فعلى از انسان، مدخلیت دارند همگى از خداوند مى‏باشند و در این معنى میان معتزلى و اشعرى و امامى اختلافى نیست، و اختلاف در این است که استطاعت بر انجام کار، قبل از انجام آن وجود دارد یا همزمان؟اشعریها مى‏پندارند که استطاعت فقط به هنگام انجام کار است نه قبل از آن.و معتزله و امامیه به وجود استطاعت قبل از انجام کار، عقیده دارند، منتهى معتزله مى‏گویند عبد، در انجام کار و در این استطاعت و بکار گرفتن ابزار و قوا، مستقل مى‏باشد و آن کار هیچگونه ارتباطى به خداوند ندارد، اما امامیه با الهام از اخبار اهل بیت علیهم السلام مى‏گویند استطاعت بر انجام کار به کمک خدا و در ارتباط با اوست و انسان به هیچ وجه در هیچ کارى مستقل نمى‏باشد.
با این توضیح روشن مى‏شود که تأویل و تفسیر مصنف در این زمینه، بسیار شگفت‏آور است و روایات در عکس آنچه او گفته، صراحت دارند. (64)
حدیث باب دوم از ابواب عدل از ابو الحسن سوم علیه السلام در ردّ جبر و تفویض و اثبات عدالت و منزلت میانه بطور مفصل و گسترده نقل شده است.
مجلسى تحت عنوان«فذلکة»بیان مى‏کند که به استناد اخبار کثیرى از ائمه(ع)جبر و تفویض، نفى، و امر میانه اثبات شده است و در پایان به دو روایت اشاره مى‏کند:شخصى از امام پرسید:آیا خداوند بندگان را بر معصیت، مجبور ساخته؟امام فرمود نه.سؤال کرد:کار را به آنها تفویض کرده است؟فرمود نه.پرسید:پس چگونه است؟امام جواب داد:لطفى است از پروردگار میان این دو.و از برخى اخبار هم استفاده مى‏شود که مراد از نفى تفویض، استقلال در کار عبد نیست بطورى که خداوند نتواند او را از انجام آن برگرداند بلکه امر میانه آنست که خداوند انسان را مختار قرار داده، او مى‏تواند انجام بدهد یا ندهد با اینکه خداوند مى‏تواند او را از انجام یا ترک منصرف کند و باز دارد.
استاد علامه در تعلیقه بر این بیان نوشته است: مفهوم هر دو حیدث یکى است و آن چیزى است که هر انسانى در وجود خود مى‏بیند که قطع نظر از اسباب و موانع، او مالک اختیار فعل و یا ترک است، یعنى مى‏تواند کارى را انجام بدهد و یا ترک کند و اما مالیک اختیار، چیزى است که خداوند سبحان او را صاحب اختیار کرده، چنانکه در اخبار آمده است و بهترین مثال در این مورد این است که مولائى به بنده زر خریدش مال و همسر و خانه و لوازم زندگى تملیک مى‏کند.هر گاه بگوئیم این تملیک از سوى مولى، ملکیت خود او را از میان مى‏برد، این، مفهوم تفویض را دارد و اگر بگوئیم این تملیک براى بنده هیچ مالکیت و اختیارى ایجاد نمى‏کند و وضع مثل قبل از تملیک مى‏باشد. این، مفهوم جبر است و اما اگر بگوئیم، بنده مالک مى‏شود و مولا مالک همه چیز حتى مالک خود بنده هم مى‏باشد در عین حال بنده هم داراى اختیار است، این، همان سخن و امر بین الامرین است. (65)
حدیث سى و سى و یکم از باب سوم از ابواب عدل، در زمینه قضا و قدر است.مجلسى در ذیل حدیث بیانى توضیحى دارد.
استاد در تعلیقه خود توضیحى شافى‏تر دارد که در فهم احادیث کمک مى‏کند، ایشان چنین نوشته است:...کسى که از امر ناخوشایندى مى‏پرهیزد چون مى‏داند که آن رخ نخواهد داد و یا آسیبى نخواهد داشت، داراى چه فضیلتى مى‏تواند باشد؟ و همچنین عقلا به توهمات خیلى دور و نا محتمل‏ اعتنا نمى‏کنند و ترتیب اثر نمى‏دهند پس سخن حق و شایسته آنست که یقین و باور محکم بر اینکه کارها به دست خداست حالتى در انسان بوجود مى‏آورد که او براى تأخیر جز خدا وقعى نمى‏نهند و از آثار نامطلوب، چندان پروا نمى‏کند مع ذلک عادتا مردمان عاقل، از ناملایمات مى‏پرهیزند و اولیاى خدا بر اساس یقین و اذعان حرکت مى‏کنند، بنابراین، امام هم گاهى که یقین و اذعان به وقوع امر مکروهى داشته پرهیز کرده و آنجا که چنین یقینى نبوده، پروایى نشان نداده است. (66)
حدیث سى و پنجم از همان باب در زمینه مشیت انسان در قبال مشیت خداست.مجلسى بیان کوتاهى دارد، ولى استاد تعلیقه‏اى بلند پرمحتوا دارند و نوشته‏اند:وجود هر فرد انسان با حدودى معین، محدود است، مانند طول و عرض و رنگ و دیگر صفتها و روابطى که بدان وسیله با دیگران پیوند دارد، مثل اینکه او فرزند فلانى برادر فلانى و پدر فلانى و در زمانى و مکانى خاص مى‏باشد وقتى در همین ویژگیها دقت کنیم مى‏یابیم که همه این اسباب وجودى انسان که در تعیین و شکل‏گیرى او دخالت دارند، چیزهائى هستند که او بدان وسیله داراى حد وجودى است، البته همه آن اسباب با تقدیرات و اندازه‏گیریهاى قبلى، مشخصند تا امر هستى منتهى شود به خداوند سبحان که قدر و حد هر چیز در حقیقت پیش اوست.و ارتباط اشیاء به خداوند متعال از جهت صفات فعلیه اوست که بدان وسیله به آنها انعام مى‏کند و قوام مى‏بخشد و هستى‏شان را تدبیر مى‏کند مانند رحمت، رزق، هدایت، احیاء حفظ و خلق و آفرینش و مفاهیم مقابل و ضد اینها پس خداوند سبحان با صفات فعلیه‏اش در هر مخلوقى و اثر و فعل او، دخالت دارد، زیرا معنى ندارد که خداوند، آن صفات فعلیه را در ارتباط با اشیاء داشته باشد لیکن آنها به خدا تعلق نداشته باشند.
لذا امام علیه السلام از آن مرد پرسید آیا صفت رحمت بر اعمال مقدم است یا نه؟و معنى ندارد که صفت رحمت بر اعمال مقدم باشد، ولى ارتباطى با آن اعمال و تأثیرى در آنها نداشته باشد. خداوند عالم هستى را نظم بخشیده و در آن، رحمت، هدایت، پاداش و مغفرت و اضداد آنها را به جریان انداخته است و این با اختیار انسان منافاتى ندارد زیرا خود تحقق اختیار، مقدمه‏اى است از مقدمات تحقق امر مقدر، زیرا اگر اختیار نبود طاعت و معصیت تحقق نمى‏یافت و به دنبال آن پاداش و کیفر شکل نمى‏گرفت.
آنگاه مراد از کلام امام علیه السلام که فرمود: مشیت خدا در هر چیز جارى است و آن بیهوده نیست و مشیت عبد بر مشیت او غالب نمى‏شود، آن است که کار عبد مشیت خدا را از بین نمى‏برد و مشیت الهى تأثیر مشیت عبد را باطل نمى‏سازد، چون خواست و مشیت عبد خود یکى از مقدمات تحقق مشیت الهى مى‏باشد، پس اگر خداوند کارى را خواست که آن با مشیت عبد، موجود شود، خواست و مشیت عبد، باید تحقق یابد و تأثیر گذارد(دقت کنید)و این روایت شریف با متنى بلند و مضمونى لطیف، بسیارى از احادیث باب را بى‏آنکه آنها را تأویل و توجیه کنیم، قابل فهم مى‏کند. (67)
حدیث سى و هشتم از همان باب، در زمینه قضا و قدر است که امام فرمود:خداوند در روز قیامت که بندگانش را گرد مى‏آورد درباره تعهداتى که از ایشان گرفته بازخواست مى‏کند نه راجع به آنچه قضا فرموده است.
مجلسى در بیان خود نوشته است:این خبر دلالت دارد بر آنکه قضا و قدر جز در امور تکلیفى جریان دارد مثل امراض و مصائب و مانند آنها و شاید مراد از قضا و قدر، نوع محتوم آنهاست.
استاد در تعلیقه‏اش نگاشته:روایت دلالت مى‏کند بر آنکه تکالیف و احکام امور اعتبارى و غیر تکوینى هستند و مورد قضا و قدر به معناى مصطلح آن.تکوینیات است، پس اعمال بندگان از جهت وجود خارجى‏شان مثل دیگر پدیده‏ها، مورد تعلق قضا و قدرند و از جهت تعلق امر و نهى به آنها و مشتمل بودن بر طاعت و معصیت، امورى اعتبارى و قراردادى مى‏باشند و از دائره قضا و قدر خارجند مگر به معناى دیگرى که امیر المؤمنین علیه السلام به مرد شامى دربازگشت از جنگ صفین فرمود و چکیده آن عبارت است از تکلیف بر اساس مصالحى که چنان اقتضا مى‏کند.پس قدر در کارها ناشى مى‏شود از مصالحى که فلان تکلیف را ایجاب مى‏کند و قضا عبارت است از حکم به وجوب و حرمت مثلا با امر و نهى. (68)
حدیث هفتادم از باب سوم نیز درباره قضا و قدر است و استطاعت است، از امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه از قدر سئوال شد.فرمود:قدر راز الهى است، زیاد تفتیش نکنید.دوباره پرسیدند. فرمود:دریاى ژرف و پر عمقى است، دنبال نکنید. سپس بار سوم سئوال کردند.این بار فرمود: رحمتى که خداوند براى مردم مى‏گشاید، احدى نمى‏تواند آن را نگهدارد، و اگر رحمتى را نگهدارد کسى نمى‏تواند آن را رها سازد از آنجا که امام به آیه استناد کرده:«ما یفتح اللّه للناس من رحمة فلا ممسک لها و ما یمسک فلا مرسل لها»(الفاطر/2)
استاد طباطبائى بطور مستقیم ذیل حدیث، فرمود:آیه، دلالت دارد بر سبقت رحمت بر اعطا و افاضه آن، چون فتح عبارت است از نوعى کشف و اظهار که بوجود شى‏ء مکشوف عنه و سبقت آن بر کشف و اظهار، نیاز دارد.پس آیه، دلالت دارد بر سبقت رحمت الهى بر اعمال بندگان که در آن اعمال و بواسطه آنها رحمت الهى بر ایشان باز مى‏شود و آشکار مى‏گردد... (69)
حدیث سیزدهم از باب پنجم، در زمینه رزق و اجل است.مجلسى در بیان راجع به مضمون این حدیث نوشته:خداوند در صحف آسمانى براى هر بشرى به اندازه کفاف و نیاز، روزى مقرر کرده است، بطورى که اگر او مرتکب کار حرام نشود و در جستجوى روزى حلال باشد به سهولت برایش فراهم مى‏شود و اگر مرتکب حرام شود به همان میزان از رزوى حلال مقدر، محروم مى‏گردد.
استاد طباطبائى نگاشته است:نبات، حیوان و انسان اصل هستى پیداکردنشان در بقا و ادامه وجودشان، کفایت نمى‏کند بلکه به امور دیگرى خارج از وجودشان نیاز دارند یا با ضمیمه کردن آنها به خودشان با قوت و تغذیه و یا بطور دیگر مثل پناه گرفتن، پوشیدن و ادامه نسل.و این معنى در انسان و دیگر جانداران، روشن است و آنچه مایه بقاى وجود است رزق نامیده مى‏شود و در این مورد بین انسان و حیوان فرق نیست «و من دابة فى الارض الا على الله رزقها» (هود/6):جنبنده‏اى در زمین نیست مگر آنکه روزیش بر خداست پس روزى چیزى است که هیچ موجودى در بقاى خود از آن بى‏نیاز نیست.و آنگاه که خداوند این موجودات را براى ماندن در مدت معینى، آفریده بر ایشان روزى هم آفریده است، پس مستند بودن بقاء به خدا موجب آن مى‏شود که رزق هم به خدا منسوب باشد«فورب السماء و الارض انه لحق مثل ما انکم تنطقون»(الذاریات/23)سوگند به خداى آسمان و زمین، آن حق است مثل سخن گفتن شما و امر تکوینى بودن رزق به این معنى و مربوط نبودن آن به جهان تکلیف و تشریع، مانند وجود آفتاب در روز روشن است زیرا بى‏شک، حدوث و بقاء و لوازم هر کدام، امور تکوینى هستند.
و از سویى، چون برخى از اعمال انسان در ارتباط با رزق مثل خوردن، آشامیدن، نکاح، لباس و مثل آنها، مورد تعلق تکلیف مى‏باشند و رزق از نظر تکوینى و در بقاى وجود بشر، مورد لزوم است، پس حرمت و منع، باید مورد داشته و عملى باشد و الا تکلیف مالایطاق خواهد بود«و ما جعل علیکم فى الدین من حرج»(الحج/78)، «ان اللّه یأمر بالفحشاء»(الاعراف/28)و لازمه این بیان آن است که در زمینه محرمات، روزى‏هاى حلالى وجود دارد که دسترسى به آن ممکن و میسر است و آن روزیها و ارزاقى هستند که از نظر شرعى به خداوند منسوبند، نه روزیهاى حرام، خلاصه آنکه رزق دو قسم است رزق تکوینى و آن هر چیزى است که انسان در بقاء و ادامه هستى به هر صورت به آن نیاز دارد و از آن مدد مى‏گیرد و روزى تشریعى و آن فقط نوع حلال است نه حرام و این مطلبى است که بعد از تأمل و تفکر در کتاب و سنت، بدست مى‏آید. (70)
حدیث بیست و سوم از باب ششم از کتاب العدل و المعاد، راجع به خیر و شر، و امام جعفر صادق(ع) فرمود:هر کس پندارد که خداوند به فحشاء و بدى و گناه فرمان مى‏دهد بر خدا دروغ بسته است و هر کس خیال کند که خیر و شر هر دو از اوست او نیز دروغ پرداز است.استاد طباطبائى در اینجا، حاشیه مستقیمى دارد و مى‏نویسد:خیر، پدیده‏اى وجودى و مخلوق است و شکى در آن نیست و اما شر، در اصل نه وجود دارد و نه آفریده شده است.البته، بالعرض و در نوعى مقایسه چیزى با چیزى، تحققى دارد.دلیل بر این سخن آیه قرآنى است‏«الله خالق کل شى» (الزمر/62).«الذى احسن کل شى‏ء خلقه» (السجده/7)، خداوند در این آیه‏ها، آفرینش همه چیز را به خود نسبت داده و سپس خلقت و آفرینش را زیبا دانسته است و در آیه‏اى دیگر فرمود:«ما اصابک من سیئة فمن نفسک»:(النساء/79)برخى امور مثل بلاها و بیماریها را بد دانسته و با بدى یاد کرده است، در صورتى که آنها، از لحاظ وجود و هستى و خلقت و آفرینش حسنند نه زشت و خوبند نه نازیبا الا اینکه سوء و بدى آنها عرضى و در مقایسه با چیزهاى دیگر مى‏باشد.در نتیجه، اشیاء و پدیده‏ها اعم از خیرات و شرور از حیث وجود و خلقت مستند به خدایند چنانکه در خبر دیگر فرمود:الخیر و الشر کله من الله (71) :خیر و شر همگى از خداوند است و همچنین اگر نسبت را اعم از ذاتى و عرضى فرض کنیم باز استناد همه چیز به خدا است اما از دیگر سو:شرور از این جهت که شرند(چون عدمى‏اند)به خدا نسبت داده نمى‏شوند، چنانکه در حدیث مورد بحث چنین فرموده است هر که شرور را به خدا نسبت دهد دروغ پرداز است. (72)
حدیث چهل و یکم از باب هفتم، در تفسیر آیه «و اعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه» (الانفال/24)است که امام فرمود:یعنى خداوند مانع مى‏شود که انسان، باطل را حق بداند. مجلسى در توجیه حدیث فرموده:خداوند انسان را به حق هدایت مى‏کند و بعد، چهار وجه از سید مرتضى علم الهدى، در معنى آیه نقل مى‏کند.
استاد در پایان بیان علامه مجلسى چنین نگاشته است:وجوه یاد شده در معنى آیه، همگى براى فرار از نسبت فعل قبیح به خداوند تعالى است، زیرا ممانعت، مکر و امر به معصیت و هر چیزى که نوعى اضلال و گمراه کردن باشد، زشت است و صدور آن از حکیم ناممکن مى‏باشد پس هیچکدام را نمى‏توان به خدا منسوب دانست ولى نکته این است که به ظاهر قرآن، همه آن مقوله‏ها که به خدا نسبت داده مى‏شوند، از باب مجازات و کیفر بر معصیت است، چنانکه فرمود:«و ما یضل به الا الفاسقین»(البقره/26)«فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم»(الصف/5)پس نسبت اضلال بدین معنى و هر آنچه جنبه کیفر پیدا کند، به خدا قبیح نمى‏باشد. (73)
در باب هشتم از ابواب عدل، در تفسیر آیه «سنستدرجهم من حیث لا یعملون»(القلم/44).
از امام صادق حدیثى آورده:«اذا احدث العبد ذنبا جدد له نعمة فیدع الاستغفار فهو الاستدراج...»:هر گاه انسان گناهى مرتکب شود، خداوند نعمتى تازه به او مى‏بخشد، باز او طلب مغفرت نمى‏کند و همین را استدراج گویند..
علامه مجلسى در توضیح مطلب مى‏نویسد:مراد از گناه مورد نظر در آیه، جز کفر است.
استاد طباطبائى مى‏نگارد:این بیان، مخدوش است چون کفر همانند ایمان، داراى مراتب و درجات است، چنانکه فرمود:«ثم کفروا و اثم ازدادوا کفرا» (النساء/137)و معنى آیه این است که آنان را به کفرى شدیدتر از کفر پیشین مى‏برد و روایت مزبور هم با این مطلب، تنافى ندارد. (74)
حدیث سیزدهم از باب نهم درباره این است که معرفت و شناخت آفریده خداوند در دل آدمى است و از آنجا که در حدیث از معاینه خداوند در عالم ذر، سخن به میان آمده، مجلسى در بیان خود نوشته که مقصود از معاینه، مواجهه در خطاب است، یعنى خداوند پیشاپیش مردم کلام آفرید و با آنان سخن گفت، ولى این حالت را فراموش کردند و فقط معرفت در دلهایشان ماند.
استاد در تعلیقه توضیحى خود چنین نوشته:در اخبار جوامع التوحید درباره رؤیت مطالبى آمده که معناى معاینه را روشن مى‏کند و آن وجود علم یقینى بوجود خداوند سبحان است بدون واسطه تفکر عقلانى و تصور خیالى و یا وهمى، و یا اتصال حسى و دیگر لوازم جسمى و یا محدودیت.(دقت بفرمائید)و چون هیچ موجودى ذیل شعورى بلکه موجود مخلوقى، از این نوع علم بى‏بهره نیست پس میان او و خلق جز خود خلق، حجابى نیست چنانکه در روایات آمده است. (75)
تعلیقه دیگر ذیل همان حدیث و همان بیان در زمینه توجیه معرفتى است که آفریده خداوند است نه کار انسان که مجلسى احتمالاتى ابراز مى‏کند ضمن اقرار به دور بودن بیشتر از آنها از قوت وحد قبول.
استاد در این مورد چنین مى‏نویسد:اراده‏اى که مناط اختیار است به هیچ امرى تعلق نمى‏گیرد مگر پس از تصور و تصدیقى به صورت مختصر و یا مفصل که قبلا بوده.پس تعلق اراده به اصل معرفت‏ و شناخت امرى ناممکن است، در نتیجه، معرفت نمى‏تواند عملى اختیارى وضع خود انسان باشد، همانند کارهایى که انسان با اعضاء و جوارحش انجام مى‏دهد.و این چیزى است که روایتها بدان متعرض‏اند ولى تفصیل علم و معرفت با واسطه، اختیارى است، بدین معنى که فکر در مقدمات، انسان را مستعد مى‏کند که نتیجه از سوى خداوند بر او افاضه شود و به هر حال علم، فعلى از افعال انسان نیست و شرح مطلب جاى دیگر لازم دارد. (76)
حدیث ششم از باب دهم، علامه مجلسى، ذیل این حدیث، بیانى مختصر دارد و مى‏فرماید:این حدیث از احادیثى است که فهمش اشکال است و ممکن است مراد آن باشد که خدا دانست که مؤمن و کافر در دنیا مختلطند و چنین تقدیر فرموده و احتمالات دیگر...
استاد طباطبائى در تعلیقه خود نوشته است: بحث مفصل راجع به نقل اعمال که مورد دلالت روایت است و آنچه شبیه و نظیر آن است، در تفسیر المیزان جزء دوم و تمام بحث را در تفسیر سوره انفال پرداخته‏ایم. (77)
حدیث پنجاه و هفتم از همان باب، حدیث کوتاهى است راجع به عالم ذر و پاسخ انسان در آن عالم:«جعل فیهم ماذا سألهم اجابوه»:در آنها، چیزى قرار داد که اگر از ایشان سئوال میکرد جواب مى‏دادند.مجلسى در توجیه حدیث فرموده: یعنى ارواح به این ذره‏ها تعلق گرفت و در آنها عقل و وسیله شنوایى و گویایى قرار داده شد تا سخن را شنیدند و در عین حال که ذره بودند پاسخ دادند.
استاد در تعلیقه‏اش نگاشته:ظاهر روایت بیان حال است یا مقصود آن است که آنها نوعى آفرینش داشتند که اگر به دنیا فرود مى‏آمدند این وضع از آنان به صورت سئوال و جواب، ظاهر مى‏شد و اما آنچه که مرحوم مجلسى فرمود از سیاق حدیث دور است و اگر چنان مطلبى درست باشد، همان خلقت و آفرینش دنیوى است نه چیز دیگر. (78)
آخرین حدیث باب طینت و میثاق، حدیثى است در زمینه پیمان فطرى و میثاق جهانى ذر که مجلسى در بیان خود مى‏نویسد:اخبار این باب از اخبار متشابه و مشکل است و در آن باره نظراتى هست و بعد، آن نظرات را بیان کرده و سپس طى چند فصل، به نقض و ابرام و طرح چند سئوال و جواب پرداخته است.
استاد در تعلیقه‏اى چنین نوشته:آنچه اخبار طینت و میثاق در بر دارد یک مسأله نیست، بلکه چندین مسأله است، مثل:نقل اعمال، طینت، میثاق گرفتن از جمله در عالم ذر، آغاز خلقت و همگى به قضا کلى مرتبطاند و متکلمین و مفسرین، فراوان، خلط مبحث کرده‏اند و ما در مسأله افعال و رساله«الانسان قبل الدنیا»به بحث پرداخته‏ایم و امیدواریم در مجلدات المیزان به استیفاى بحث به یارى خدا توفیق حاصل کنیم انشاء اللّه. (79)
حدیث هجدهم از باب سیزدهم، درباره وضع خردسالان مردمان مؤمن است که مرده‏اند:آنان توسط ابراهیم و ساره مراقبت مى‏شوند و از آنجا که در روایت دیگر آمده آنها به فاطمه علیها السلام داده مى‏شوند تا نگاهدارى شوند و در قیامت به پدرانشان تحویل مى‏شوند.
مجلسى در بیان خود در صدد جمع میان این دو حیدث برآمده است. استاد در تعلیقه خود چنین اظهار نظر کرده:در سیستم بهشت، تزاحمى نیست آنگونه که در دنیا وجود دارد و کتاب و سنت گویاى همین‏اند پس منافاتى میان تربیت فاطمه علیها السلام و تربیت ابراهیم و ساره علیهما السلام نسبت به اطفال مردم مؤمن، وجود ندارد تا نیاز به جمع بین روایات افتد. (80)
حدیث هفدهم از همان باب در زمینه عفو و غفران الهى است:روز قیامت منادى‏اى از زیر عرش ندا مى‏کند اى امت محمد!صلى الله علیه و آله گناهانى که راجع به من مرتکب شده‏اید بخشیدم تبعات و حق الناس مانده، یکدیگر را ببخشید و به رحمت من داخل بهشت شوید.
مجلسى پس از نقل حدیث، فائده‏اى از محقق دوانى نقل کرده و بحث را به وعد و وعید الهى کشانده است و سخنى از ابوعمرو نقل کرده که او در پاسخ سئوال شخصى که پرسیده:آیا خداوند خلف وعد مى‏کند؟پاسخ داده نه، دوباره سئوال کرده:اگر خداوند براى انجام کارهاى عقاب و کیفر وعید فرموده آیا در انجام دادن آن خلف مى‏کند؟ ابو عمرو پاسخ داده:مگر تو عجمى که بین وعد و وعید فرق نمى‏گذارى؟
استاد در اینجا حاشیه‏اى بر سخن ابو عمرو نوشته است:ابو عمرو اشتباه کرده و یک بحث عقلى را با بحث لفظى و ادبى مخلوط نمود.مسأله امکان و یا عدم امکان خلف وعید و ترک کیفر بر گناه چه ارتباطى به زبان عرب یا عجم دارد و نظیر این اشتباهات در بحث‏هاى کلامى فراوان است که اهل تتبع و تحقیق بر آنها وقوف پیدا مى‏کنند.و حق مطلب آن است که وفاى به وعده، بر حسب حکم فطرت، واجب و لازم است، جز اینکه کرامت نفس (انسانى)و گستردگى رحمت(الهى)گاهى بر این حکم فطرى براى مصلحتى، حاکم و مقدم مى‏شوند و آن اینکه خداوند از مجازات صرف‏نظر مى‏کند و مى‏بخشد بدون اینکه امر و نهى باطل شود و تناقضى پیش آید.(دقت شود). (81)
حدیث هفدهم از باب ششم از ابواب موت است از امام صادق علیه السلام سئوال شد:به چه علت وقتى روح از بدن خارج مى‏شود، احساس رنج و درد مى‏شود اما آن روز که روح با بدن ترکیب شود داخل بدن گردید چنین احساسى نبوده؟امام پاسخ داد:«لانه نما علیها البدن»چون رشد بدن بر روح بوده است.
مجلسى در بیان حدیث چنین توضیح داده: پاسخ امام این است که روح حیوانى از خارج به بدن وارد نمى‏شود، بلکه در بدن بوجود مى‏آید و بدن بر آن اساس، رشد و نمو مى‏کند
استاد در تعلیقه خود بر این بیان مجلسى نوشته است:اگر مؤلف مرحوم، به جاى روح حیوانى، روح انسانى مى‏گفت منطبق بر حرکت جوهرى مى‏شد که بر پایه آن روح انسانى یکى از مراتب کمال بدن است، چنانکه فرمود:«ثم انشأناه خلقا آخر» (المؤمنون/14)و آنچه لذت و الم را درک مى‏کند نفس است(نه کالبد)، پس حدوث روح کمال است براى بدن و آن خود بدن است، لذا احساس خاصى براى آن نیست، ولى جدایى روح از بدن، جدایى چیزى است که بدن مأنوس بوده و تعلق داشته است و همین موجب احساس رنج و الم مى‏شود. (82)
حدیث یکصد و بیست و هشتم از باب هشتم ابواب الموت:«لیس بیننا و بین الجنة او النار الا الموت.»میان ما و بهشت یا آتش جز مرگ، فاصله نیست.
مرحوم مجلسى تحت عنوان«فذلکة»بحثى را دنبال مى‏کند و سخن را به تناسخ و ابطال آن مى‏کشد و مى‏نویسد:عمده در نفى تناسخ ضرورت دین و اجماع مسلمین است و دلائل عقلى نوعا، در اثبات بطلان آن کافى نیستند.
استاد طباطبائى در تعلیقه خود نوشته:عمده، در نفى تناسخ و بطلان آن، این است که رجوع و بازگشت شى‏ء از فعلیت به قوه ناممکن و محال است و آن در بدن عنصرى و مادى محسوس جریان دارد، نه در بدن مثالى که آن از شئون نفس و مراتب و لوازم وجودى آن است. (83)
در زمینه همان حدیث و همان فذلکة، مجلسى مى‏نویسد:دو فرشته جز بر انسان زنده نازل نمى‏شوند و جز از کسى که مى‏شنود و مى‏فهمد نمى‏پرسند...
استاد طباطبائى در تعلیقه مى‏نگارد:مراد آن است که انسان پس از مرگ بکلى معدوم نمى‏شود و از بین نمى‏رود، بلکه براى او یکنوع دیگرى از حیات و زندگى هست غیر از حیات حسى که با مرگ آن را از دست مى‏دهد.
رسول الله صلى اللّه علیه و آله فرمود:«انما تنقلون من دار الى دار»:شما از خانه‏اى به خانه‏اى دیگر منتقل مى‏شوید.و اما روایاتى که دلالت دارند بر این که روح در قبر تا کمر داخل مى‏شود آن نیز، یک بیان تمثیلى است چنانکه قسمت‏هاى دیگر همه نوعى تمثیل و تشبیه است. (84)
حدیث چهاردهم از باب نهم از ابواب موت، روایتى است راجع به بهشت و آتش دنیوى.
تعلیقه استاد طباطبائى بطور مستقیم بر حدیث مزبور در خصوص رود فرات است که از رودهاى بهشتى شمرده شده و بیان ایشان چنین است:فرات، رودى است عظیم که از جمهورى ارمنستان شوروى جارى و از کوههاى ترکیه و سپس از سوریه و عراق مى‏گذرد و با رود دجله یکى مى‏شود و شط العرب را تشکیل مى‏دهند و به دریاى عمان(خلیج فارس)مى‏ریزد.تورات، عنایتى خاص به رود فرات دارد و در مبارکى و قداست آن و اینکه آن از رودهاى بهشت است، مطالبى دارد و همین شاهد آن است که این روایت مورد دستبرد (یهود)قرار گرفته و اگر فرضا حدیث، صحیح و مقبول باشد.مراد ازبودن بهشت دنیا در ارمنستان همانند بودن آتش دنیا در برهوت است و بهشت و آتش در قبر کنایه از نوعى وابستگى به آن مى‏باشد. (85)
حدیث شانزدهم از همان باب، با مضامینى از جمله تعذیب در چشمه خورشید است.تعلیقه مستقیم استاد مبنى بر جعلى بودن آن است به سبب منطبق نبودن با قرآن و غیره. (86)
و حدیث دوم از باب دوم از ابواب معاد، درباره نفخ صور و فناى دنیاست.
علامه مجلسى در معناى آیه‏«لمن الملک الیوم»(غافر/16)امروز سلطنت براى کیست؟و این که مخاطبها کیستند؟اخبار و نظراتى نقل کرده است.
استاد در تعلیقه‏اش نوشته:اخبار دلالت دارند بر فانى ساختن و میراندن اشیاء به معناى کندن روح از بدن هر جاندار و دارنده روح و روان و قطع ارتباط و علاقه بین نفس و متعلقات آن.و اما باطل نمودن ارواح و نابود کردن نفوس از اصل و ریشه، دلیلى از روایات بر آن نیست، پس احتمالا جواب دهنده و سؤال شونده برخى ارواح مى‏باشند، چنانکه در بعضى روایات آمده است.و یا این که پاسخ دهنده، ارواح پیامبران و دیگران است.و اما تعبیر برخى روایات به فناى اشیاء چنانکه در حدیث دوازدهم تفسیر شده، مراد از هلاک ساختن و نابود کردن، میراندن و کشتن و امثال آن است. (87)
حدیث پانزدهم از همان باب درباره بقاى ارواح تا نفخ صور و بطلان و فناى آنها است پس از نفخ.
علامه مجلسى در بیان خود نوشته است:این دو حدیث دلالت دارد بر فنا و انعدام کامل اشیاء پس از نفخ صور و اینکه زمان امرى است موهوم وگرنه پس از فناى افلاک، اندازه‏گیرى با چهار صد سال، امکان نداشت و...
استاد علامه در پاورقى خود نگاشته:ظاهر خبر بطلان و فناى ذات و آثار اشیاء است و بر آن چند اشکال، وارد است.اولا:بطلان اشیاء و حرکات آنها موجب بطلان زمان مى‏شود و لذا تعبیر چهار صد سال براى تقدیر، بى‏معنى مى‏شود، و ثانیا:فرض بطلان اشیاء همراه فناى زمان، اعاده و بازگرداندن را بى‏معنى مى‏کند، زیرا در صورت بطلان زمان و قطع اتصال و پیوند میان آنچه اصل فرض شده و آنچه اعاده شده، مفروض گشته است، نسبت سابقیت و لا حقیّت را بین آن دو منتفى مى‏سازد و براى اعاده معنایى باقى نمى‏گذارد.
و آنچه مؤلف«قدس سره»فرمود، اولا:موهوم بودن زمان اشکال را رفع نمى‏کند، چون آن، مستلزم بطلان هر تقدم و تأخر زمانى در عالم، حتى قبل از نفخ صور است، و التزام به چنین امرى، ناممکن مى‏باشد و ثانیا:بطلان همه چیز جز افلاک را خبر مورد بحث و خبر بعدى، نفى مى‏کند علاوه از آن، دلیل مورد استناد مؤلف در ثبوت وجود افلاک، بر فرض تمامیت آن، دلالت مى‏کند بر اینکه فلک همه جهان را در درون خود جا داده است.اما احتمال بطلان همه چیز جز یک فلک که با آن اندازه‏گیرى، صورت مى‏گیرد.با تکرار اشکال نخست، زمان با حرکت وضعى آن تقدیر مى‏شود و با فرض انعدام و بطلان همه چیز جز فلک، حرکتى وضعى بى‏معنى خواهد بود.و این مطلب روشنى مى‏باشد، علاوه از آنکه فرضیه بطلمیوس درباره افلاک ابطال شده.با این همه، کل مضامین حدیث مردود نیست و براى بیان معناى دقیق آن، مجالى واسع و محلى مناسب لازم است. (88)
حدیث شانزدهم، نقل از نهج البلاغه، باز در زمینه افناى جهان بدست خداوند پس از ایجاد آن است.
مجلسى تحت عنوان«تتمیم»بحث‏هایى را پیرامون فنا و انعدام مطرح ساخته است.
استاد در تعلیقه خویش چنین نوشته:چون، انعدام هر چیز جز خداوند سبحان، تقدم و تأخر و هر معناى حقیقى را از بین مى‏برد و نسبت میان دنیا و آخرت و آغاز و انجام و تمام معارف الهى را که در کتاب و سنت قطعى آمده باطل مى‏کند.چنین احتمالى بطور قطع منتفى است.و روایاتى که در این معنى، ظهور دارند با روایت‏هاى معارض، تبیین و توجیه مى‏شوند و اما احادیث صور، خبر واحدند و در حد تواتر نیستند و همه مطالب آنها را قرآن تأیید نمى‏کند و خبر واحد فقط در مورد احکام عملى‏  فروع فقهى حجت است و جز در آن مورد نه از طریق عقلى و نه از راه شرعى، اعتبار د و سندیت ندارد.پس ما، بطور اجمال به صور که در قرآن آمده لازم است عقیده داشته باشیم، اما اخبارى را که راجع به صور، مطالب مفصلترى مطرح کرده‏اند نه مى‏پذیریم و نه رد مى‏کنیم، بلکه علم و دانش آنها را به خدا و رسول و امامان اهل بیت-صلوات الله علیهم-اجمعین وا مى‏گذاریم. (89)
حدیث سوم از باب سوم از ابواب معاد، خبرى است طولانى در داستان بخت نصر و اشاره به ماجراى عزیر.
علامه مجلسى در بیان خود مى‏نویسد:عزیر دوست داشت که صحنه زندن کردن مردگان را به چشم ببیند.
استاد در تعلیقه خود نوشته است:این پیامبر، زنده کردن استخوانهاى مردگان را کند و بطئى شمرد و مدتى را که آن احیاء صورت بگیرد بسیار طولانى انگاشت و شاهد بر این احتمال، جواب او به سئوال خداى متعال است که پس از زنده کردن او پرسید«کم لبثت قال لبثت یوما أو بعض یوم، قال بل لبثت مأة عام»(البقره/259)(یعنى پس از صد سال مرگ، در یک آن تو را زنده کردیم)تفصیل مطلب را در تفسیر المیزان بیان داشته‏ایم (90)
حدیث چهارم از همان باب در زمینه احیاى مردگان و داستان تقاضاى ابراهیم علیه السلام مبنى بر چگونگى زنده کردن مرده‏ها است.
علامه مجلسى بیانى در این مورد دارند. استاد علامه چنین نوشتند:آنچه از سیاق آیه برمى‏آید این است که ابراهیم علیه السلام از خداى متعال خواست که چگونگى احیاى مردگان را به او نشان دهد، انه اینکه اصل زنده کردن مردگان براى او مشکوک باشد، چنانکه آیه، شاهد بر همین است‏«رب ارنى کیف تحیى الموتى» (البقره/260)و میان این دو امر، فرق است«یعنى مورد سئوال چگونگى آفرینش و احیاء باشد و یا اصل زنده کردن دوباره مورد پرسش باشد»آنچه مؤلف قدس سره فرموده و نظر اکثر مفسرین هم آن است، بر فرض دوم، درست است که در آیه مراد نیست و این نکته را در تفسیر المیزان توضیح داده‏ایم. (91)
حدیث ششم از همان باب در زمینه حشر و شبهه ابن ابى العوجاء در مورد آیه‏«کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها لیذوقوا العذاب»(النساء /56)و پاسخ امام صادق، مى‏باشد.
مجلسى بعنوان ایضاح، بیانى مختصر دارد و تحقیق آن را به آینده موکول کرده است.
استاد در تعلیقه‏اش نوشته:مادى‏ها و طبیعى‏ها در مورد انسان و دیگر موجودات، جز جسم چیزى دیگرى را عقیده ندارند و لذا انسان در نظر آنها مجموعه اعضاء و اجزاء است و بس و بهمین سبب مسأله عینیت(و این همانى)با تغییر و تبدیل اجزاء و اعضاء براى ایشان مشکل شده است و ابن ابى العوجاء بر اساس همین پندار، گناه را به پوست بدن نسبت داده و سپس به عذاب مجدد پس از تبدیل، اعتراض کرده است(که آن پوست جدید گناه نکرده و تعذیب آن، تعذیب جز معصیتکار است)و خلاصه جواب امام علیه السلام آن است که گناه از انسان سرزده است نه پوست بدن او و کیفر هم براى انسان است نه براى پوست.پس در حقیقت انسان کیفر مى‏شود(و آن روح است)اما بواسطه پوست.و پوست تازه هر چند که غیر از پوست اول مى‏باشد هر گاه جداگانه منظور باشند لیکن هر دو از این نظر که پوست انسانند یکى‏اند که انسان گناهکار، بدانوسیله معذب مى‏شود.پس دومى همان اولى هست و نیست بعد، امام علیه السلام با آوردن مثالى مسأله را توضیح داده و فرمود:خشتى را در نظر بگیر که در جوهر آن مقدارى گل و خاک معینى است و شکل و اندازه خاصى هم دارد که بر آن عارض شده، وقتى آن را بهم مى‏ریزیم و دوباره قالب مى‏زنیم، شکل دوم غیر از شکل اول است لیکن از این نظر که آنها شکل خشت مى‏باشند یکى‏اند.پس انسان(همان روح که به من تعبیر مى‏شود)اصل است و ذاتا مشخص مى‏باشد همانند آن جوهر و ذات خشت- و اعضاء و جوارح همچون پوست، گوشت، خون و غیره مانند آن شکلها مى‏باشند که بر خشت عارض‏اند و آن عوارض با آن جوهر وجود پیدا مى‏کند نه اینکه اصل و ذات، با آن عوارض تحقق یابد. (92)
حدیث بیست و ششم از همان باب، راجع به احاطه کردن کوهى است دنیا را پشت سر یأجوج و مأجوج.
تعلیقه مستقیم استاد علامه طباطبائى بر این حدیث چنین است:این، خبرى است که احیانا در کتب عامه و خاصه پیدا مى‏شود و در برخى الفاظ آنها آمده:کوهى از زبرجد محیط بر دنیاست و سبزى آسمان از آن است!ولى حس و عیان، چنین چیزى را تکذیب مى‏کند و لذا بعضى در مقام تأویل حدیث برآمده‏اند و عقیده بر مجعول بودن این گونه احادیث معقول‏تر است. (93)
تعلیقه مذکور آخرین تعلیقه حضرت علامه طباطبائى بر کتاب عظیم بحار الانوار است و سوگمندانه تعلیقات استاد در این جا متوقف شده و ما در مجلدات دیگر با نظرات محققانه آن فقید علم و دین، مواجه نیستیم.
در پایان لازم به یادآورى است:چون مقاله طولانى شد محاکمات را در مورد تعلیقات استاد بر بیان‏ها و نظرات علامه مجلسى، به فرصتى دیگر موکول مى‏کنیم و سخن را با حمد و ثناى الهى به پایان مى‏بریم.و الحمد الله و صلى الله على رسوله و آله آمین.
یادداشتها
(61)-بحار الانوار، ج 5، ص 18.
(62)-همان مأخذ، ص 33.
(63)-همان مأخذ.
(64)-همان مأخذ، ص 39 و به بیان مجلسى مرحوم در ص 40 رجوع کنید.
(65)-همان مأخذ، ص 83.
(66)-همان مخذ، ص 105.
(67)-همان مأخذ، ص 111.
(68)-همان مأخذ ص 112.
(69)-همان مأخهذ، ص 123.
(70)-همان مأخذ، 149.
(71)-همان مأخذ، ص 161.
(72)-همان مأخذ، ص 161، 162.
(73)-همان مأخذ، ص 207.
(74)-همان مأخذ، ص 215.
(75)-همان مأخذ، ص 223.
(76)-همان مأخذ، ص 224.
(77)-همان مأخذ، ص 234.
(78)-همان مأخذ، ص 257.
(79)-همان مأخذ، ص ص 276.
(80)-همان مأخذ، ص 294.
(81)-همان مأخذ، ج 6، ص 8.
(82)-همان مأخذ، ص 158.
(83)-همان مأخذ، ص ص 271.
(84)-همان مأخذ، ص 280.
(85)-همان مأخذ، ص 290.
(86)-همان مأخذ، ص 291.
(87)-همان مأخذ، ص 326.
(88)-همان مأخذ، ص 330.
(89)-همان مأخذ، ص 336.
(90)-همان مأخذ، ج 7، ص 35.
(91)-همان مأخذ، ص 36.
(92)-همان مأخذ، ص 39.
(93)-همان مأخذ، ص 45.P}

تبلیغات